پسوند متصل به واژه به معنای جای بسیاری و فراوانی چیزی مثلاً چشمه ساران، شاخساران، کوهساران، سر، برای مثال گوید آن رنجور ای یاران من / چیست این شمشیر بر ساران من؟ (مولوی - ۳۴۱)
پسوند متصل به واژه به معنای جای بسیاری و فراوانی چیزی مثلاً چشمه ساران، شاخساران، کوهساران، سر، برای مِثال گوید آن رنجور ای یاران من / چیست این شمشیر بر ساران من؟ (مولوی - ۳۴۱)
ساتراپیلا در اصطلاح یونانیان یکی از بیست ایالت شاهنشاهی هخامنشی و یکی از 72 بخش حکومت سلوکیان است، در تشکیلات سلوکیان هر ساتراپی بچند قسمت میشد وهر قسمت را اپارخی و رئیس چنین قسمت را ایارخ می نامیدند، گاهی ایارخ را هم ساتراپ میگفتند، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1470 و ج 3 ص 2092 و ج 3 ص 2102 شود
ساتراپیلا در اصطلاح یونانیان یکی از بیست ایالت شاهنشاهی هخامنشی و یکی از 72 بخش حکومت سلوکیان است، در تشکیلات سلوکیان هر ساتراپی بچند قسمت میشد وهر قسمت را اِپارخی و رئیس چنین قسمت را ایارخ می نامیدند، گاهی ایارخ را هم ساتراپ میگفتند، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1470 و ج 3 ص 2092 و ج 3 ص 2102 شود
بمعنی سر باشد که به عربی رأس خوانند، (برهان) (آنندراج)، سر باشد، (جهانگیری) : گفت آن رنجور کای یاران من چیست این شمشیر بر ساران من، مولوی (از جهانگیری، رشیدی، شعوری)، نصیحتهای اهل دل دواء النحل را ماند پر از حلوا کند جانت ز فرش خانه تا ساران، مولوی (از جهانگیری)، گفت من در تو چنان فانی شده که پرم از تو ز ساران تا قدم، مولوی، ، بمعنی سرها نیز گفته اند که جمع سر باشد، (برهان) (آنندراج)، رجوع به سارشود، بالا تنه و اعالی شخص چنانکه پایان پائین تنه و اسافل، (رشیدی) : اگر حکمت بیاموزم تو نجمی چرخ گردان را توئی ظاهر توئی باطن توئی ساران توئی پایان، ناصرخسرو، چون سخن گوی برد آخر کار جز سخن چون روا بود ساران، ناصرخسرو، به طاعت بست شاید روز و شب را به طاعت بندمش ساران و پایان، ناصرخسرو، ، نشانۀ کثرت و بسیاری و فراوانی باشد، بیشه ساران: بدان تا در آن بیشه ساران چو شیر کمینگه کند با یلان دلیر، فردوسی، چشمه ساران، کوهساران، پسوند مکانی مانند: اسپ ساران، سگ ساران، گرگساران
بمعنی سر باشد که به عربی رأس خوانند، (برهان) (آنندراج)، سر باشد، (جهانگیری) : گفت آن رنجور کای یاران من چیست این شمشیر بر ساران من، مولوی (از جهانگیری، رشیدی، شعوری)، نصیحتهای اهل دل دواء النحل را ماند پر از حلوا کند جانت ز فرش خانه تا ساران، مولوی (از جهانگیری)، گفت من در تو چنان فانی شده که پرم از تو ز ساران تا قدم، مولوی، ، بمعنی سرها نیز گفته اند که جمع سر باشد، (برهان) (آنندراج)، رجوع به سارشود، بالا تنه و اعالی شخص چنانکه پایان پائین تنه و اسافل، (رشیدی) : اگر حکمت بیاموزم تو نجمی چرخ گردان را توئی ظاهر توئی باطن توئی ساران توئی پایان، ناصرخسرو، چون سخن گوی برد آخر کار جز سخن چون روا بود ساران، ناصرخسرو، به طاعت بست شاید روز و شب را به طاعت بندمش ساران و پایان، ناصرخسرو، ، نشانۀ کثرت و بسیاری و فراوانی باشد، بیشه ساران: بدان تا در آن بیشه ساران چو شیر کمینگه کند با یلان دلیر، فردوسی، چشمه ساران، کوهساران، پَسوَندِ مَکانی مانند: اسپ ساران، سگ ساران، گرگساران
پاله دو، نام قصری باستانی از دورۀ روم قدیم و آنجا مدت ده قرن مقر پاپ هابود، کلیسای سن ژان دلاتران در جوار قصر مزبور به امر قسطنطین در سال 324 میلادی ساخته شد پس از آن چندبار به مرمت آن پرداختند و آن یکی از پنج کنیسۀ عمده روحانیت روم است و این ابنیه همواره به سن سیژ تعلق داشته است
پاله دو، نام قصری باستانی از دورۀ روم قدیم و آنجا مدت ده قرن مقر پاپ هابود، کلیسای سن ژان دلاتران در جوار قصر مزبور به امر قسطنطین در سال 324 میلادی ساخته شد پس از آن چندبار به مرمت آن پرداختند و آن یکی از پنج کنیسۀ عمده روحانیت روم است و این ابنیه همواره به سن سیژ تعلق داشته است
نام دو وادی است در دیار بنی ربیعه و آنها را سوده گویند یکی را ستار الاغبر و دیگری را ستارالجابری نامند و در آن دو ستار چشمه های جهنده هست که خرماستان ها را سیرآب سازند... (از معجم البلدان)
نام دو وادی است در دیار بنی ربیعه و آنها را سوده گویند یکی را ستار الاغبر و دیگری را ستارالجابری نامند و در آن دو ستار چشمه های جهنده هست که خرماستان ها را سیرآب سازند... (از معجم البلدان)
استرابون. استرابو. جغرافی دان معروف یونان. مولد وی در حدود 50 قبل از میلاد در آمازی از کاپادوکیه از ایالات آسیای صغیر. وی چندی در مدارس مختلفۀ آسیای صغیر به کسب علوم پرداخت و سپس به مصر سفر کرد و چندی در اسکندریه به مطالعۀ آثار جغرافیائی اراتستنس و پوزونیوس وغیره مشغول گردید و از آنجا مجدداً به آسیای صغیر سفر کرد و سپس بیونان و صقلیه و ایطالیا رفت و چندی در شهر روم اقامت گزید. جغرافیای معروف او که مشتمل بر 17 کتاب است ظاهراً متمّم کتاب دیگر او موسوم به ’حوادث تاریخی’ بوده که اکنون مفقود است. از کتاب استرابن راجع به اسپانی و ایطالیا و آسیای صغیر و هندوستان قدیم معلومات مفید میتوان بدست آورد. استرابن درزمان تیبریوس دوّمین امپراطور روم (14- 37 میلادی) درگذشته است. (فرهنگ تمدن قدیم: استرابو). از تألیف استرابن راجع به ایران نیز اطلاعات مفیدی بدست می آید
استرابون. استرابو. جغرافی دان معروف یونان. مولد وی در حدود 50 قبل از میلاد در آمازی از کاپادوکیه از ایالات آسیای صغیر. وی چندی در مدارس مختلفۀ آسیای صغیر به کسب علوم پرداخت و سپس به مصر سفر کرد و چندی در اسکندریه به مطالعۀ آثار جغرافیائی اِراتستنس و پوزوُنیوس وغیره مشغول گردید و از آنجا مجدداً به آسیای صغیر سفر کرد و سپس بیونان و صقلیه و ایطالیا رفت و چندی در شهر روم اقامت گزید. جغرافیای معروف او که مشتمل بر 17 کتاب است ظاهراً متمّم کتاب دیگر او موسوم به ’حوادث تاریخی’ بوده که اکنون مفقود است. از کتاب استرابن راجع به اسپانی و ایطالیا و آسیای صغیر و هندوستان قدیم معلومات مفید میتوان بدست آورد. استرابن درزمان تیبریوس دوّمین امپراطور روم (14- 37 میلادی) درگذشته است. (فرهنگ تمدن قدیم: استرابو). از تألیف استرابن راجع به ایران نیز اطلاعات مفیدی بدست می آید
این کلمه، یونانی شدۀ خشثرپون بمعنی والی است که به پارسی کنونی باید شهربان گفت و کلمه شهر را در آن زمان بمعنی مملکت استعمال میکردند، داریوش شاهنشاهی ایران را به بیست قسمت تقسیم کردو هر کدام را بیک خشثرپاون سپرد، ظن قوی این است که این کلمه را خشثرپاون می نوشتند ولی بدلیل اینکه در زبان یونانی به ساتراپ تبدیل شده آنرا در محاوره شترپاون تلفظ میکردند، (ایران باستان ج 1 ص 438 و ج 2 ص 1467 و ج 3 ص 2093)، سلوکوس (312 - 281 قبل از میلاد) سردار وجانشین اسکندر نیز مستملکاتش را به 72 بخش تقسیم کرد و برای هر کدام یک ساتراپ معین کرد، بنابراین ایالات او کوچکتر از ایالات هخامنشی و اسکندر بوده است، (ایران باستان ج 3 ص 2064)، عنوان ولات ممالک تابعۀ اشکانی را نیز یونانیان ساتراپ نوشته اند ولی این صحیح نیست، در دورۀ پارتی والی را ’بیس تاکس’ می نامیدند، (ایران باستان ج 3 ص 2650)، کلمه ساتراپ که در کتیبۀپایکولی دیده میشود ظاهراً اشاره به کسترپ سکاها است، (کریستنسن چ 2 ص 121)
این کلمه، یونانی شدۀ خَشثْرَپَون بمعنی والی است که به پارسی کنونی باید شهربان گفت و کلمه شهر را در آن زمان بمعنی مملکت استعمال میکردند، داریوش شاهنشاهی ایران را به بیست قسمت تقسیم کردو هر کدام را بیک خشثرپاون سپرد، ظن قوی این است که این کلمه را خشثرپاون می نوشتند ولی بدلیل اینکه در زبان یونانی به ساتراپ تبدیل شده آنرا در محاوره شترپاون تلفظ میکردند، (ایران باستان ج 1 ص 438 و ج 2 ص 1467 و ج 3 ص 2093)، سلوکوس (312 - 281 قبل از میلاد) سردار وجانشین اسکندر نیز مستملکاتش را به 72 بخش تقسیم کرد و برای هر کدام یک ساتراپ معین کرد، بنابراین ایالات او کوچکتر از ایالات هخامنشی و اسکندر بوده است، (ایران باستان ج 3 ص 2064)، عنوان ولات ممالک تابعۀ اشکانی را نیز یونانیان ساتراپ نوشته اند ولی این صحیح نیست، در دورۀ پارتی والی را ’بیس تاکس’ می نامیدند، (ایران باستان ج 3 ص 2650)، کلمه ساتراپ که در کتیبۀپایکولی دیده میشود ظاهراً اشاره به کسترپ سکاها است، (کریستنسن چ 2 ص 121)
دهی است از دهستان جمع آبرود بخش حومه شهرستان دماوند کوهستانی و سردسیر و آب آن از رود خانه جمع آبرود و چشمه سار، و محصول آن غلات، بنشن، قیسی وگردو است، 330 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند، از صنایع دستی بافتن چادر شب و جاجیم و کرباس درآن معمول است، راه مالرو دارد و مسجدی از آثار قدیم در آن واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) یکی از محلات قصبۀ تهران بوده و افضل سارانی شاعر هجاگوی قرن دهم منسوب بدانجاست، رجوع به تحفۀ سامی ص 167 شود نام قصبه ای است از عراق، (برهان) (آنندراج)
دهی است از دهستان جمع آبرود بخش حومه شهرستان دماوند کوهستانی و سردسیر و آب آن از رود خانه جمع آبرود و چشمه سار، و محصول آن غلات، بنشن، قیسی وگردو است، 330 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند، از صنایع دستی بافتن چادر شب و جاجیم و کرباس درآن معمول است، راه مالرو دارد و مسجدی از آثار قدیم در آن واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) یکی از محلات قصبۀ تهران بوده و افضل سارانی شاعر هجاگوی قرن دهم منسوب بدانجاست، رجوع به تحفۀ سامی ص 167 شود نام قصبه ای است از عراق، (برهان) (آنندراج)