جدول جو
جدول جو

معنی سات - جستجوی لغت در جدول جو

سات
(سات ت)
سته و ست، و اصل آن سدس بوده، و سین به ت بدل شده و دال در آن ادغام گردیده است. (تاج العروس) (منتهی الارب در مادۀ س ت ت)
لغت نامه دهخدا
سات
خوابیدن و خواب کردن باشد، (برهان) (آنندراج)، خواب و خوابیدگی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سات
ششم
تصویری از سات
تصویر سات
فرهنگ لغت هوشیار
سات
سالم، درست، پابرجا، چابک
فرهنگ گویش مازندرانی
سات
هفت
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساتیا
تصویر ساتیا
(دخترانه)
از نامهای باستانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساتیار
تصویر ساتیار
(پسرانه)
نام یکی از سرداران داریوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساتی
تصویر ساتی
(دخترانه)
در مصر باستان، نام فرشته نگهبان ارواح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساتر
تصویر ساتر
پوشاننده، پنهان کننده
فرهنگ فارسی عمید
آیینی در میان هندوها که طبق آن زنی که شوهرش می مرد باید خود را در آتشی که برای سوزاندن جسد آماده می شد، می انداخت تا با جسد او بسوزد و خاکستر شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساتل
تصویر ساتل
شاتل، روشنک، دانه ای به اندازۀ باقلا، به رنگ سرخ یا سیاه که مصرف دارویی داشته و در هند می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساتن
تصویر ساتن
پارچه ای از جنس ابریشم یا لیون
فرهنگ فارسی عمید
درنزد مصریان قدیم فرشته ای است موکل بر ارواح، در آثار باستانی مصر تصویر او در حالی که روح بصورت مرغی بر زانوی او نشسته دیده میشود، (قاموس الاعلام ترکی)
پسر لاودای از جنگاوران عصر غازان خان ایلخان ایران (694- 703) است، رجوع به تاریخ غازانی ص 98 و 99 شود
الهۀ هندی، دختر داکشا و همسر شیوا است، چون پدرش شوهر او را تحقیر کرد ساتی خود را در آتش انداخت
معروف به اریک آهنگ ساز معروف فرانسوی (1866- 1925 میلادی) است
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آنچه مانند اشک و مروارید قطره قطره چکان و روان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه قطره قطره جریان یابد مانند اشک مروارید. (قطر المحیط). هر چیز که راهی میشود قطره قطره مثل اشک و مروارید رشته گسیخته. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
قومی بودند که در قرن پنجم پیش از میلاد در تراکیه در آسیای صغیر می زیستند. هرودوت گوید:تنها قومی بودند که در حملۀ خشایارشا (480 ق. م) مطیع او نگردیدند و آزادی خود را تا زمان ما (هرودوت حفظ کردند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 748 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پوشنده. (آنندراج) ، پوشش، روپوش. سرپوش.
- ساتر عورت، پوشندۀ عورت. عورت پوش
لغت نامه دهخدا
(تِ)
داروئی است مانند کمای خشک شده، و آن را به شیرازی روشنک خوانند. و با شین نقطه دار (شاتل) هم آمده است. و معرب آن ساطل است. (برهان) (آنندراج). ساطل... با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان) (آنندراج). شاتل... معرب آن شاطل است. (برهان) (آنندراج). شاطل، روشنک. گرم است، مسهل صفرا و اخلاط غلیظ. (منتهی الارب). رجوع به شاتل و ساطل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساتگن
تصویر ساتگن
ترکی مهجام ساغر، دلستان پیاله و قدح بزرگی که بدان باده نوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتگین
تصویر ساتگین
محبوب و مطلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتکین
تصویر ساتکین
ترکی مهجام ساغر، دلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتکن
تصویر ساتکن
ترکی مهجام ساغر، دلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتگینی
تصویر ساتگینی
ترکی مهجام ساغر، دلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتگینی آوردن
تصویر ساتگینی آوردن
بساط میگساری گستردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتگینی دادن
تصویر ساتگینی دادن
می برطل گران دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتر
تصویر ساتر
پوشنده، روپوش، عورت پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتل
تصویر ساتل
چکه چکیده دارویی است مانند کمای خشک مستعمل در طب قدیم روشنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتن
تصویر ساتن
نوعی پارچه نخی شبیه به اطلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتره
تصویر ساتره
مونث ساتر پوشاننده مونث ساتر پوشاننده پنهان کننده جمع ساترات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتر
تصویر ساتر
((تِ))
پوشاننده، پنهان کننده، پوشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساتن
تصویر ساتن
((تَ))
نوعی پارچه نخی مانند اطلس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساتراپ
تصویر ساتراپ
ایالت
فرهنگ واژه فارسی سره
پرده پوش، پوشاننده، پوشنده، رازپوش، سرپوش، پوشش، عیب پوش
متضاد: پرده در، افشاگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساختن، درست کردن، سازش کردن، کنار آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساخته شده، آن چه را که برای امری تدارک می بینند و تهیه
فرهنگ گویش مازندرانی
موقع و وقت
فرهنگ گویش مازندرانی