جدول جو
جدول جو

معنی سابی - جستجوی لغت در جدول جو

سابی
رودخانه ای است در افریقای شرقی که از سلسلۀ جبال ایران سر چشمه میگیرد و پس از طی مسیری بطول 800 هزارگز باقیانوس هند می پیوندد، مصب این رودخانه در موسم طغیان آب دو تا سه هزارگز عرض دارد و بعلت سرعت جریان آب برای کشتی رانی مناسب نیست، در موسم خشکسالی عرض آب به 30 گز میرسد
لغت نامه دهخدا
سابی
پرستاری، سرپرستی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساتی
تصویر ساتی
(دخترانه)
در مصر باستان، نام فرشته نگهبان ارواح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سابین
تصویر سابین
(دخترانه و پسرانه)
سروکوهی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سابق
تصویر سابق
(پسرانه)
مربوط به گذشته، پیشین، مقدم، پیشی گیرنده، سبقت گیرنده، نام چندتن از شخصیتهای تاریخی از جمله نام یکی از اصحاب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساقی
تصویر ساقی
(دخترانه)
آنکه شراب در پیاله می ریزد و به دیگری می دهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامی
تصویر سامی
(پسرانه)
بالا مقام، عالی، بلندمرتبه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حسابی
تصویر حسابی
مربوط به حساب،
کنایه از راست، درست مثلاً حرف حسابی،
بی عیب و نقص، بی کم و کاست مثلاً شغل حسابی،
کنایه از متشخص مثلاً آدم حسابی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ شِ)
بندی کردن بعضی مر بعضی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسیر کردن بعض قوم مر بعضی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، دل بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسیر کردن کسی با محبت (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
منسوب به حساب. فرد کامل. هر چیز که قدر و شانی داشته باشد. (آنندراج) : آدم حسابی. زن حسابی. نجار حسابی. طبیب حسابی:
حسن تو حسابی شده مه در چه حسابست
خورشید ز رشک تو چنین در تب و تابست.
ظهوری (از آنندراج).
- حرف حسابی، گفتاری معقول. سخنی منطقی. مدلل. درست. مقابل ناحسابی: حرف حسابی جواب ندارد.
- مرد حسابی، مرد کامل. مرد معقول. مرد تمام.
، مربوط به محاسبات: هرگونه بازیافت و دقت حسابی که داشته باشد مشارالیه به عمل می آورد. (تذکرهالملوک ص 45). در آخر سال اسناد حسابی در دست داشته. (تذکرهالملوک ص 45). دو روز دیگر از روزهای هفته در خانه خود به دعواهای حسابی عرفی میرسد. (تذکرهالملولک ص 13)
لغت نامه دهخدا
(اَ بی ی)
جمع واژۀ اسباءه.
- اسابی الدماء، راههای خون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
درخت ابهل است و از اسانسی که از شاخه های آن میگیرند در داروسازی استفاده میشود، رجوع به کارآموزی داروسازی ص 208 و ابهل در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
قوم قدیم از نژاد لاتین است که در ایتالیا در حوالی رم و در دامنه ها و ارتفاعات جبال آپنین مرکزی در ناحیۀ سابین سکونت داشتند، بعدها بدشتها و جلگه های حوالی رم سرازیر شدند و بقیادت تاتیوس پادشاه خود ضد رومیان شوریدند و آتش جنگ میان سابینها و رومیان شعله ور شد، بعد از آخرین جنگ قراردادی منعقد گردید که بموجب آن سابینها در مجاورت رومیان و در شهر رم اقامت گزیدند ولی تحت حکومت تاتیوس و مجلس اعیان خود بودند، مدتی بعد بطور قطعی مغلوب و برومیان ملحق شدند و از سال 220 قبل از میلاد در دورۀ دانتاتوس کنسول روم کاملاً فرمانبردار روم گشتند
لغت نامه دهخدا
نام یکی از ممالک مرکزی قدیم ایتالیا بود که در شمال لاسیوم و در مغرب سامنیوم و در مشرق اتروریا و در جنوب پیسنوم و میان جبال آپنین و مجرای دو رود خانه تیبروآنیو و در میان ایالات کنونی امبری و آبروز اولتریور قرار داشت، ناحیۀ سابین پوشیده از جنگل بود و برای زراعت مناسب بود لکن زیتون و تاک و بلوط فراوان داشت و حیوانات اهلی نیز در آن نگاهداری میشد، رجوع به ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ص 482 و قاموس الاعلام ترکی ج 4 شود
رودخانه ای است در ایالات متحدۀ آمریکا، که از ایالت تکزاس سرچشمه میگیرد و در این ایالت و ایالت لویزیان ابتدا بسمت جنوب شرقی و بعد بسوی جنوب جریان می یابد و پس از طی 500 هزار گز به خلیج مکزیک می ریزد
لغت نامه دهخدا
پوست که بچه در آن بود، (مهذب الاسماء)، مشیمه که با بچه بیرون آید از زهدان، (منتهی الارب)، آن پوستی است که بچه در اوست و بیرون می آید با بچه، (شرح قاموس) (ترجمه صحاح) (تاج العروس) (صحاح)، پوستکی است تنک که بر بینی بچه باشد وقت زادن و آن باید دور کرده شود، و اگر آن را دور نکنند بچه بمیرد، (منتهی الارب)، پوست تنکی است بر بینی بچه که اگر بر داشته نشود نزد زائیدن مرده است بچه، (شرح قاموس) (تاج العروس)، نتاج، (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (ترجمه صحاح) (ترجمه قاموس) (تاج العروس)، شتران که برای نتاج باشند، (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)، شتری است از برای زائیدن، (شرح قاموس) (ترجمه قاموس)، در حدیث می آید: تسعه اعشار الرزق فی التجاره والجزء الباقی فی السابیاء، (تاج العروس) (اقرب الموارد)، شتران بسیار، (منتهی الارب)، مال بسیار، (شرح قاموس) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)، مال کثیر، و این معنی مجازی است، (تاج العروس)، مال بسیار و مراد از آن نوع مواشی است، (ترجمه قاموس)، گوسپندان بسیارنسل، (منتهی الارب)، گوسفندی است که بسیار شده است بچه های او، (تاج العروس) (شرح قاموس) (قطر المحیط)، رمه های گوسفندانی که نسل فراوان دارند، (ترجمه قاموس)، گوسفندان بسیار، (منتهی الارب)، خاک سوراخ موش دشتی، (منتهی الارب) (شرح قاموس) (قطر المحیط) (ترجمه صحاح)، خاکی که موش دشتی از لانه خارج میکند و بیرون میریزد، (ترجمه قاموس)
لغت نامه دهخدا
قومی از هونها بودند که در اوایل قرن هفتم، در دورۀ قباد اول (501- 531 م)، بیستمین پادشاه ساسانی به ارمنستان و آسیا تاختند، در جنگ دوم قباد باروم شرقی جزو لشکر ایران سابیرها نیز بوده اند، (پروکوپیوس، از مارکوارت ایرانشهر ص 118)، رجوع به: کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 247، چ 2 ص 377 و بعد شود، قومی بودند که در قرن پنجم و ششم میلادی بین رود خانه قوبان و سلسلۀ جبال قفقاز سکونت داشتند، در اواسط قرن ششم بسوی ’رسنه’ و ’دنیپر’ مهاجرت کردند و در آن نواحی سکونت گزیدند، و نواحی جدید ’سابیریه’ یا ’سبریه’ نام گرفت، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساسی
تصویر ساسی
گدا و گدائی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابق
تصویر سابق
پیشین، پیشی گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعی
تصویر ساعی
کوشنده، کوشا، جدی، کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابح
تصویر سابح
شناور، شناگر، مرد شنا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابر
تصویر سابر
شمشیر، تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاپوری: گونه ای جامه ابریشمین گرانمایه، زره ریز بافت، گیاه نازک و نیکو، بهترین گونه خرما نوعی جامه ابریشمین تنک و گرانمایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابش
تصویر سابش
ترکی شهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابع
تصویر سابع
هفتم هفتم هفتمین: فلک سابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابغ
تصویر سابغ
دراز، بسنده، دراز نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقی
تصویر ساقی
آب دهنده، آنکه سیراب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابقی
تصویر سابقی
پرن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابل
تصویر سابل
باران نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساری
تصویر ساری
اثر کننده و در رونده به همه اجزای چیزی، سرایت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
همار دار، شمارگر، درست، والا ارزشمند منسوب و مربوط به حساب، عالم بعلم حساب حسابدان، درست صحیح (کاری حسابی کرده)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی میمون کوچک با دمی بزرگ و پیکری پشم آلود و ریشی پهن و آن مخصوص آمریکاست و بمعنی نوشابه الکلی ژاپنی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به باب، سید علی محمد شیرازی که خود را باب الله می دانست، پیروان محمد باب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسابی
تصویر حسابی
منسوب به حساب، دارای نظام و اصول درست، به طور کامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابق
تصویر سابق
پیشین
فرهنگ واژه فارسی سره
درست، دقیق، صحیح، حسابدان
متضاد: بی حساب، باشخصیت، متشخص، محترم، تمام، کمال، بقاعده، مربوط به حساب، منطقی، معقول، خوب، ممتاز، عالی، مطلوب، دل خواه، زیاد، کامل 01 قابل توجه، قابل ملاحظه، شایان، معقول، منطقی،
فرهنگ واژه مترادف متضاد