جدول جو
جدول جو

معنی سائی - جستجوی لغت در جدول جو

سائی
نوعی از میمونهای آمریکای جنوبی است که در کلمبیا و گویان و برزیل و پاراگوئه پراکنده است، موی سر این حیوان زبر و کوتاه است و بر روی پیشانی آن بصورت شبکلاه سیاهی درمی آید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامی
تصویر سامی
(پسرانه)
بالا مقام، عالی، بلندمرتبه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساقی
تصویر ساقی
(دخترانه)
آنکه شراب در پیاله می ریزد و به دیگری می دهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساتی
تصویر ساتی
(دخترانه)
در مصر باستان، نام فرشته نگهبان ارواح
فرهنگ نامهای ایرانی
یکی از قدیمی ترین شهرهای مصر قدیم که در دلتای نیل در مشرق دمنهور قرار داشت، صنعت پارچه های کتانی این شهر مشهور بود و معبد معروفی برای الهۀ ’نیت’ حامی و خداوند این صنعت در سائیس بناکرده بودند که هرودوت از آن دیدن کرد، فنیقی ها در دورۀ سلسلۀ هجدهم و اهالی لیبی در دورۀ سلسلۀ بیستم فراعنه، نمایندگیهای تجارتی در سائیس تأسیس کردند، سپس همین مهاجرین امرای سائیس نام یافتند و بعنوان بیست و ششمین و بیست وهشتمین و سی امین سلسلۀ فراعنه بر مصر فرمانروائی یافتند، و در دورۀ همین سلسله ها سائیس کانون تمدن درخشانی شد و گاهی بتجدید حیات هنر و صنعت مصر در این دوره نام رستاخیز سائیسی داده اند، با فتح مصر بدست کمبوجیه شاهنشاه هخامنشی، سلسلۀ بیست و ششم یا سلسلۀ پادشاهان سائیس منقرض گردید، کمبوجیه بمعبد سائیس رفت و در مقابل خدایان محلی زانو زد ولی هرودوت گفته است که مومیائی آمازیس را بیرون آورد و در آتش انداخت، (ایران باستان ج 1 ص 492 و 502 و 503 و 505 و 507)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حساء. رجوع به لحسائی شود
لغت نامه دهخدا
(خَسْ سا)
تیره ای از شعبه جبارۀ ایل عرب از ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل و در 31 هزارگزی جنوب اردبیل واقع است و تا شوسۀ اردبیل 18 هزارگز فاصله دارد، منطقه ای کوهستانی است و هوای آن معتدل است، 751 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و رود سائین است، محصول غلات دارد و شغل اهالی آن زراعت و گله داری و صنایع دستی و قالی بافی است، راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سائع
تصویر سائع
میرنده، بیکار بیکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائق
تصویر سائق
راننده پس زننده سوق دهنده راننده ترغیب کننده محرک جمع سواق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائف
تصویر سائف
شمشیردار شمشیر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائغ
تصویر سائغ
گوارنده، خوش آینده، آسان بگلو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائح
تصویر سائح
سیاحت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائس
تصویر سائس
سیاست دان، سیاستمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائر
تصویر سائر
رونده، روان، جاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائد
تصویر سائد
مهتر قوم
فرهنگ لغت هوشیار
چرنده، چراننده، خود چرا خود چر چرنده جمع سوائم (سوایم)، توضیح چارپایانی که بچرا روند بر حسب عادت مانند: شتر اسب گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائب
تصویر سائب
روان و جاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جائی
تصویر جائی
پوشنده، پنهان کننده، مبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائل
تصویر سائل
پرسنده، سئوال کننده، پرسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساچی
تصویر ساچی
سفید سپید بیاض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامی
تصویر سامی
بلند، عالی پسر نوح و پدر اقوام سامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانی
تصویر سانی
آبکش آبیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهی
تصویر ساهی
فراموشکار، غافل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجی
تصویر ساجی
آرمیده، آرام نان مخصوصی که روی ساج پزند
فرهنگ لغت هوشیار
در جزو اخیر بعض کلمات مرکب آید بمعنی سازندگی بنا کردن عمل آوردن و آن عمل و شغل سازنده آنرا رساند: آباژور سازی آبجو سازی بخاری سازی چرمسازی: صابون سازی کاشی سازی مجسمه سازی یراق سازی، گاه محل و مکان و دکان و کارخانه ای را که در آن چیزی سازند رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسی
تصویر ساسی
گدا و گدائی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعی
تصویر ساعی
کوشنده، کوشا، جدی، کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساری
تصویر ساری
اثر کننده و در رونده به همه اجزای چیزی، سرایت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقی
تصویر ساقی
آب دهنده، آنکه سیراب کند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی میمون کوچک با دمی بزرگ و پیکری پشم آلود و ریشی پهن و آن مخصوص آمریکاست و بمعنی نوشابه الکلی ژاپنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائی
تصویر رائی
بیننده مقابل مرئی دیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائی
تصویر دائی
برادر مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائل
تصویر سائل
دریوزه گر
فرهنگ واژه فارسی سره
دسترسی، دسترسی داشته باشید، قابلیّت دسترسی
دیکشنری اردو به فارسی