- سائع
- میرنده، بیکار بیکاره
معنی سائع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فروشنده فروختار
آشکار فاش. آشکارا
دریوزه گر
شگفتی زای، رویا، رسا بالنده نمو کننده، رسا: نظم رایع، شگفتی آور، زیبا
بیگانه مرد، آواره
هفتم هفتم هفتمین: فلک سابع
تابان درخشان، بلند افراشته، پراکنده تابان درخشان، آشکار هویدا، افراشته افراخته بلند، پراکنده منتشر
آهنگین گوی، راست سخن بی رودرواسی، نیکو روی نکو
شنونده، شنوا
چرنده، چراننده، خود چرا خود چر چرنده جمع سوائم (سوایم)، توضیح چارپایانی که بچرا روند بر حسب عادت مانند: شتر اسب گوسفند
پرسنده، سئوال کننده، پرسان
راننده پس زننده سوق دهنده راننده ترغیب کننده محرک جمع سواق
شمشیردار شمشیر زن
گوارنده، خوش آینده، آسان بگلو شونده
سیاست دان، سیاستمدار
رونده، روان، جاری
مهتر قوم
سیاحت کننده
روان و جاری
گرسنه
رواک زندک آشکارا بون هنباز (سهم مشترک)
سؤال کننده، پرسش کننده، خواهنده، کسی که طلب احسان کند، کنایه از آنکه با گدایی چیزی از مردم بخواهد، برای مثال چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴)
سائل به کف: کنایه از کسی که از روی گدایی دست پیش مردم دراز کند، آنکه پیشه اش گدایی است
سائل به کف: کنایه از کسی که از روی گدایی دست پیش مردم دراز کند، آنکه پیشه اش گدایی است
گردشگر، کسی که به منظور سیاحت و شناخت مکانی به آنجا سفر می کند، رهگیر، جهان نورد، جهانگرد، سیّاح، گیتی نورد، توریست، گیتی خرام
مرد روزه دار و ملازم مسجد
مرد روزه دار و ملازم مسجد
شنونده، ویژگی آنکه صدایی یا سخنی را می شنود، گوش دهنده
برآینده، برافراشته، درخشنده، درخشان، تابان، دمنده، دمیده، پراکنده، آشکار
تپاه تباه تبست اگر نه عدل شهستی و نیک رایی او یقین شدستی کار جهان تباه و تبست (سوزنی) لشت بلغده یاب از کار رفته تباه تلف، بی فایده بیهوده بیثمر، فرو گذاشته بی تیمار که کسی در فکر وی نباشد، مهمل بیکار، گم، گندیده (تخم مرغ و مانند آن)
فرمانبردار، خواهان
ترسو، بی تاب
تابان، برافراشته، آشکار، پراکنده
هفتم، هفتمین
مهتر قوم، سرور قوم