جدول جو
جدول جو

معنی زینگر - جستجوی لغت در جدول جو

زینگر
(گَ)
دهی از دهستان رادکان است که در بخش حومه شهرستان مشهد واقع است و 343 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیغگر
تصویر زیغگر
زیغ باف، حصیرباف، زیلوباف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیانگر
تصویر زیانگر
زیان کار، ضرر کننده، زیان برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زین گر
تصویر زین گر
کسی که زین اسب می سازد، زین ساز، سراج
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
از عالم ستمگر. (آنندراج). زیبنده و آرایش کننده. (ناظم الاطباء) :
مشاطۀ ولایتش ار زیبگر شود
ز اعجاز عیسوی کند آرایش صنم.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آپوق است و آن دست زدن باشد بر دهان پربادکردۀ شخصی تا آن باد از دهان او با صدا بجهد. (برهان) (آنندراج). آپوق. (ناظم الاطباء). آنکه باد در دهن افکند دیگری سرانگشتان بر دو کله اش (کذا) زند تا باد از او به آواز بیرون آید. (شرفنامۀ منیری). رجوع به زبگر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر، واقع در 11000گزی جنوب شوشتر و 2000گزی باختری راه تابستانی شوشتر به بندقیر. دشت، گرمسیر و مالاریائی. دارای 170 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات، برنج، صیفی و کنجد. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
زیغباف. (انجمن آرا). حصیرباف. بوریاباف. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زیغ شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شهری در نیجریه و یکی از مراکز تجارت است و 16000 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دو روستا از دهستان حسنوند که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقعند. زیرگر بالا 120 تن و زیرگر پائین 90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است (به ماوراءالنهر) با کشت و برز بسیار وکم مردم. (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
زیانکار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زیانکار و دیگر ترکیبهای زیان شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
شنجرف. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیبگر
تصویر زیبگر
زیبنده و آرایش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیغگر
تصویر زیغگر
حصیر باف بوریا باف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیانگر
تصویر زیانگر
ضرر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیغگر
تصویر زیغگر
((گَ))
حصیرباف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیگر
تصویر زیگر
اپوق
فرهنگ واژه فارسی سره
کسی که در اثر ضربه ای کاری بر زمین افتد
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای زنگ، آوازی زنگ
فرهنگ گویش مازندرانی