جدول جو
جدول جو

معنی زینور - جستجوی لغت در جدول جو

زینور
شهرکی است (به ماوراءالنهر) با کشت و برز بسیار وکم مردم. (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینور
تصویر بینور
(دخترانه)
دیدنی (نگارش کردی: بینهوهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیور
تصویر زیور
(دخترانه)
زینت، پیرایه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیور
تصویر زیور
هر چیزی که با آن چیز دیگر را بیارایند، زینت، آرایش، پیرایه
فرهنگ فارسی عمید
(نْ وَ)
متدین. صاحب دین. مؤمن. دیندار. دینی. متشرع:
هر آن دینور کو نه بردین بود
ز یزدان و از منش نفرین بود.
فردوسی.
یکی دینور بود یزدان پرست
که هرگز نبردی به بیداد دست.
فردوسی.
بیرون ز یک پدر تو نغوشاک زاده ای
من تا به سی پدر همه دیندار و دینورم.
سوزنی.
دینور نه و ریاست کرده به دینور
کیش مغان و دعوت خورده بدامغان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نوعی از جامۀ پشمین که غربا و مساکین میپوشند، (آنندراج)، پوشاکی پشمینه مر گدایان را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زی وَ)
بمعنی زینت و آرایش باشد و آنچه بدان زینت و آرایش کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). آنچه زیب و آرایش بدان بحاصل آید. (شرفنامۀ منیری). بمعنی زینت باشد و این لغت در اصل ’زیب ور’ بوده یعنی صاحب زیب، ’با’ را حذف کردند... (انجمن آرا) (آنندراج). چیزی که بدان آرایش چیزی شود عموماً و آنچه از زر و نقره و امثال آن بود خصوصاً و ظن فقیر مؤلف آن است که به یای مجهول است، مرکب از ’زیو’ و ’رای’ نسبت، پس زیب مبدل همین ’زیو’ باشد مخفف ’زیب ور’... (آنندراج). زینت. آرایش. حلیه. حلیت. بزک. پیرایه. حلی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آرایش باشد و زرینه و سیمینه که زنان بر خود بندند. (صحاح الفرس، یادداشت ایضاً) :
خرد افسر شهریاران بود
خرد زیور نامداران بود.
فردوسی.
مگر مادرت بر سر افسرنداشت
همان یاره و طوق و زیور نداشت.
فردوسی.
به خروارها نامور گوهر است
همه زر و سیم است و هم زیور است.
فردوسی.
بدین تاج و تخت آتش اندرزنند
همه زیورش بر سرش بشکنند.
فردوسی.
بواحمد بن محمود آن شیرشکن
کز بخشش او عالم پر زیور و زر.
فرخی.
راست گفتی یکی درختی بود
برگ او زر و بار او زیور.
فرخی.
ماهت با مشک سیم دارد همبر
سروت بر مه ز لاله دارد زیور.
فرخی.
وگر چو گرگ نپوید سمندش از گرگانج
کی آرد آن همه دینار و آن همه زیور.
عنصری.
سفالین عروسی به مهر خدای
بر او بر نه زری و نه زیوری.
منوچهری.
بیچاره جهان نادیده آراسته و در زیور و زر و جواهر نشسته فرمان یافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249).
بی صورت مبارک تو دنیا
مجهول بود و بی سلب و زیور.
ناصرخسرو.
معشوقه ای است عاریتی زیور
او کشتۀ تو است و تو بیمارش.
ناصرخسرو.
زیور و زیب زنان است حریر و زر و سیم
مرد را نیست جزاز علم و ادب زیور و زیب.
ناصرخسرو.
گردون از درد شب بکند و بینداخت
از بر و از گوش و گردنش زر و زیور.
مسعودسعد.
زن، زن ز وفا شود، ز زیور نشود
سر، سر ز خرد شود، ز افسر نشود.
سنائی.
وهر گاه که بر ناقدان حکیم و استادان مبرز گذرد به زیور مزور او التفات ننمایند. (کلیله و دمنه). مهابت خاموشی ملک را... زیور ثمین است. (کلیله و دمنه).
این عروس خاطر بنده که صد گنج گهر
از سزاواری بر او پیرایه و زیور سزد.
سوزنی.
خالی است در رخ تو بنامیزد آنچنانک
خواهد همی ز خوبی او زیور آفتاب.
انوری.
ماهی ستاره زیورش هر هفت کرده پیکرش
هر هشت خلد از منظرش دیدم میان قافله.
خاقانی.
گوش زیر زلف و زیور زان نهان کردی که آه
نشنوی پیدا ز من باری نهان چون نشنوی.
خاقانی.
ماهی و جوزا زیورت وز رشک زیور در برت
از غمزۀ چون نشترت مه خون جوزا ریخته.
خاقانی.
کرد نظامی ز پی زیورش
غرقۀگوهر ز قدم تا سرش.
نظامی.
دگرگون زیوری کردند سازش
ز در بستند بر دیبا طرازش.
نظامی.
قبای دو عالم بهم دوختند
وزان هر دو یک زیور اندوختند.
نظامی (از آنندراج).
خزاین پر، از بهر لشکر بود
نه از بهر آیین و زیور بود.
سعدی (بوستان).
به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را
تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی.
سعدی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
گیسوت عنبرینه و گردن تمام عود
معشوق خوبروی چه محتاج زیور است.
سعدی.
نظم را حاصل عروسی دان و نغمه زیورش
نیست عیبی گر عروسی خوب، بی زیور بود.
امیرخسرو دهلوی.
عروسان را ز زر زیور توان کرد
بود خلخال آهن زیور مرد.
امیرخسرو دهلوی.
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بستۀ زیور نباشد.
حافظ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
سخن را زیوری جز راستی نیست.
جامی.
- زیورآرا، زینت دهنده. آرایش کننده:
گزارندۀ بیت غرای من
که شد زیب او، زیورآرای من.
نظامی.
- زیور بخود گرفتن، بر خود آرایش کردن. (آنندراج).
، مطلق رنگ اسب است چون: گلگون کهر. کبود. خنگ زیور. جم زیور. شبرنگ. شبدیز. سمند. قره کهر. خنگ آلاپلنگی. قزل. ابرش. ابلق. کمیت. کرند. چرمه. میگون. شبگون. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
اگر بر اژدها و شیر جنگی
بجنباند عنان خنگ زیور.
خفاف (یادداشت ایضاً).
آتش و باد و آب و خاک شده
ابرش و خنگ و بور و جم زیور.
مسعودسعد (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُ)
پر کردن چیزی را، زنار بستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بن خوشۀ خرما باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری) ، نام کرم سیاهرنگی هم هست که آن را زلو می گویند، خون از بدن می مکد. (برهان) (آنندراج) (از جهانگیری). زلو و علق. (ناظم الاطباء). رجوع به زلو و زالو و دیوچه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
شهری از توابع جبل است که نزدیک قرمیسین (خرمیسین) میباشد. مردم بسیاری منسوب به آنجا میباشند. فاصله آن تا همدان بیست و چند فرسخ وتا شهرزور چهار منزل است وسعت آن به اندازه دو ثلث همدان است میوه ها و کشتزارها و آبهای فراوان دارد و اهالی آنجا از اهالی همدان سخاوتمندترند از جمله منسوبین به این شهر عبدالله بن وهب بن بشر بن صالح بن حمدان ابومحمد دینوری است. (معجم البلدان). بنا بگفتۀ دائره المعارف اسلام تأسیس شهر دینور که در مآخذ سریانی دینهور آمده است به دورۀ قبل از اسلام بر میگردد. این شهر در زمان عمر خلیفۀ دوم از آبادترین شهرهای اقلیم همدان بشمار می آمده است. در واقعۀ نهاوند حدود (21 هجری قمری / 642 میلادی) این شهر تسلیم مسلمانان شد و در زمان معاویه بنام ماه الکوفه گردید همانند نهاوندکه معروف به ماه البصره بود. (از دائره المعارف اسلام). لسترنج نویسد در حدود بیست و پنج میلی مغرب کنگاور خرابه های دینور واقع است که در قرن چهارم هجری پایتخت سلسلۀ مستقل کوچکی بود بنام حسنویه (متوفی 369هجری قمری / 979 میلادی) رئیس طایفۀ کردانی که بر آن ناحیه مدت 50 سال تسلط و فرمانروایی داشتند. وقتی که مسلمین ایران را فتح کردند دینور را ماه الکوفه خواندند زیرا (چنانکه یعقوبی نقل میکند) عایدات آنجا به عطا و مستمریهای اهل کوفه اختصاص یافته بود و این اسم مدت زمانی بر آن شهر و نواحی آن اطلاق میگردید ابن حوقل در قرن چهارم دینور را به اندازه یک سوم همدان و اهل آنجا را فهمیده تر از اهل همدان معرفی میکند و مقدسی علاوه بر این گوید بازارهای خوب دارد و باغها از هر طرف آن را در برگرفته است و مسجد جامع آنجا که ازبناهای حسنویه است در بازار واقع است و بر فراز منبر آن گنبد و مقصوره ای است که بهتر از آن ندیده ام. وقتی که حمدالله مستوفی در قرن هفتم کتاب خود را مینوشته دینور هنوز شهری مسکون بوده و هوایی معتدل داشته و آبش فراوان و گندم و انگور آن بسیار بوده است و شایدخرابی کنونی آن بعد از حملۀ امیر تیمور باشد زیرا بگفتۀ شرف الدین علی یزدی امیر تیمور ساخلویی از لشکریان خود در آنجا مستقر کرد. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 204). بنای شهر دینور از دورۀ سلوکیان یا پیش از آن است در اینجا نیز مانند کنگاور مهاجرنشین یونانی دایر بود، در حفاریهای جدید حوضچه ای سنگی کشف شده است که با مجسمه های سیلنوس و ساتیرها تزیین شده است و از اینجا میتوان احتمال داد که پرستش دیونوس بوسیلۀ یونانیان به این محل راه یافته بوده است. دینور بلافاصله پس از جنگ نهاوند به اعراب تسلیم شد (21هجری قمری). در زمان معاویه نامش به ماه الکوفه تبدیل شد. در دورۀ امویان و عباسیان دینور بسیار آباد بود. آشفتگیهای سالهای آخر خلافت مقتدر (فوت 320 هجری قمری) سبب خرابی موقت آن شد. مرداویج آن را تصرف کرد (319هجری قمری) و در وقایع بعد چند هزار نفر از مردم شهر (7000 تا 25000) از میان رفتند. حسنویه (فوت 369هجری قمری) از امرای کرد این ناحیه دولت کوچکی مستقلی تشکیل داد که پایتخت آن دینور بود. امیر تیمور شهر را بکلی ویران کرد. (دائره المعارف فارسی). و رجوع به جغرافی غرب ایران، فهرست اعلام اخبارالدوله السلجوقیه ص 100، تاریخ گزیده فهرست اعلام، تاریخ جهانگشای ج 2 ص 33، ابن اثیر ج 3 ص 7، تاریخ بیهقی ص 38، مرآت البلدان ج 4 ص 207، عیون الاخبار ج 4 ص 36، تاریخ سیستان ص 234، نزهه القلوب ص 107 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 255، 2547 شود
نام رودخانه ای است در بخش صحنۀ کرمانشاهان این رودخانه از کوههای باختری کندوله شمالی سرتخت و بخش سنقر و کوههای دهستان خدابنده لو سرچشمه گرفته در آبادی میان راهان یکی شده وارد تنگ دینور میشود طول تنگ دینور در حدود 12 هزار گز است این رود در 4 هزارگزی شمال خاوری بیستون در اراضی نادرآباد برودخانه گاماسیاب متصل میشود. شعبات رود دینور عبارتند از: رود خانه کندوله، ارمنی جان، رود خانه شاهپورآباد، سرتخت، رود خانه جامیشان، رود خانه کنگرشاه. رود خانه مله ماس. رود خانه تینمو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان است. قراء دهستان در طول دره های جامیشان، شاهپورآباد، ارمنی جان و کندوله واقع است مرتفعترین کوه در قسمت مرتفع مرکزی دهستان کوه زرین کوه است با ارتفاع قلۀ 2517 متر در صورتی که ارتفاع آبادی میان راهان 1351 متر است. دهستان دینور از 58 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2400 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
بمعنی افشای سر باشد و آن مرکب از خرق و خیانت یعنی حرفی را به کسی بسپارند که بجایی نگوید و او فاش کند و به همه کس و به همه جا بگوید، (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، افشای سر و فاش کردن راز، (ناظم الاطباء)، این لغت را در فرهنگ ندیدم، (انجمن آرا) (آنندراج)، ظاهراً از برساخته های فرقۀ آذر کیوان است، (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شهری در نیجریه و یکی از مراکز تجارت است و 16000 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان رادکان است که در بخش حومه شهرستان مشهد واقع است و 343 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
پل صراط. (ناظم الاطباء). اما کلمه دگرگون شدۀ چینود است
لغت نامه دهخدا
(وَ)
چینوار. راست. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 347)
لغت نامه دهخدا
بمعنی زینت و آرایش باشد و آنچه بدان زینت و آرایش کنند، بزک، پیرایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کینور
تصویر کینور
انتقام کشنده کینه ور: الوتر... کینور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینور
تصویر سینور
مرز حد، آن سوی ماورا
فرهنگ لغت هوشیار
افشای سر و آن مرکب از خرق و خیانت است یعنی حرفی را بکسی بسپارند که بجائی نگوید و او فاش کند و بهمه کس و بهمه جا بگوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیور
تصویر زیور
((وَ))
هر آن چه که با آن چیز دیگری را آرایش کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سینور
تصویر سینور
مرز، حد، ماوراء، آن سو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیور
تصویر زیور
آرایش
فرهنگ واژه فارسی سره
آذین، آرایش، پیرایش، پیرایه، تزیین، زیب، زینت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تزیینات، زیور
دیکشنری اردو به فارسی