آرایش و آنچه بدان آرایند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آرایش. (ترجمان القرآن) (دهار). - امراض الزینه، نزد پزشکان بیماریهای پوست و ناخن و موی مانند کلف و نمش و مانند اینها است. (از اقرب الموارد). بیماری های موی و پوست و ناخن و اورام و بزرگی در آنجا که خردی مطلوب است و خردی در آنجا که بزرگی مطبوع است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، ثیاب: خذوا زینتکم عند کل مسجد، ای ثیابکم لمواراه عورتکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - یوم الزینه، روز عید یا روز شکستن نهر مصر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روز عید. (از اقرب الموارد) : قال موعدکم یوم الزینه و ان یحشر الناس ضحی. (قرآن 59/20). و منه قول الحریری: ’ازمعت الشخوص من برقعید. و قد شمت برق عید. فکرهت الرحله عن تلک المدینه او اشهد بها یوم الزینه’. (اقرب الموارد). ، گیاه. و منه فی صلوهالاستسقاء: انزل علینا فی ارضنا زینتها، ای نباتها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) زینه. آرایش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا به قیامت براین نهاد و نسق باد روز برافزون به فر و رونق و زینه فرخ و فرخنده و مبارک چونانک آمدن مصطفی بر اهل مدینه. سوزنی. رجوع به زینت و زینه شود
آرایش و آنچه بدان آرایند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آرایش. (ترجمان القرآن) (دهار). - امراض الزینه، نزد پزشکان بیماریهای پوست و ناخن و موی مانند کلف و نمش و مانند اینها است. (از اقرب الموارد). بیماری های موی و پوست و ناخن و اورام و بزرگی در آنجا که خردی مطلوب است و خردی در آنجا که بزرگی مطبوع است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، ثیاب: خذوا زینتکم عند کل مسجد، ای ثیابکم لمواراه عورتکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - یوم الزینه، روز عید یا روز شکستن نهر مصر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روز عید. (از اقرب الموارد) : قال موعدکم یوم الزینه و ان یحشر الناس ضحی. (قرآن 59/20). و منه قول الحریری: ’ازمعت الشخوص من برقعید. و قد شمت برق عید. فکرهت الرحله عن تلک المدینه او اشهد بها یوم الزینه’. (اقرب الموارد). ، گیاه. و منه فی صلوهالاستسقاء: انزل علینا فی ارضنا زینتها، ای نباتها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) زینه. آرایش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا به قیامت براین نهاد و نسق باد روز برافزون به فر و رونق و زینه فرخ و فرخنده و مبارک چونانک آمدن مصطفی بر اهل مدینه. سوزنی. رجوع به زینت و زینه شود
نردبان. (غیاث) (آنندراج). پله و پایه و پلکان و نردبان. (ناظم الاطباء). مشهدی، پله. پلکان. (فرهنگ فارسی معین). پله. پایه. درجه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران این کلمه را معادل درجه گرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 65 شود. - رازینه، راه پلکان. (ناظم الاطباء). - زینه پایه، نردبان. (ناظم الاطباء). رجوع به هدینه شود. ، در غزلهای سلیمان 2:14 محل سراشیب چنانکه در حزقیال 38:2 مذکور است محتمل است که محل سراشیب طبیعی باشد که از آن بالا روند. در دوم پادشاهان 9:13 گوید که سروران اسرائیل رخت خود را گرفته به زیر ییهو بر روی زینه نهادند و ییهو را به پادشاهی خطاب نمودند و شاید که زینه محلی بود که پله ها به توسط بام مسطحی به صحن خانه منتهی می شد و این محل واضح بود از برای تدهین و مسح نبوتی ییهو (دوم پادشاهان 6:1- 12). (قاموس کتاب مقدس)
نردبان. (غیاث) (آنندراج). پله و پایه و پلکان و نردبان. (ناظم الاطباء). مشهدی، پله. پلکان. (فرهنگ فارسی معین). پله. پایه. درجه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران این کلمه را معادل درجه گرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 65 شود. - رازینه، راه پلکان. (ناظم الاطباء). - زینه پایه، نردبان. (ناظم الاطباء). رجوع به هدینه شود. ، در غزلهای سلیمان 2:14 محل سراشیب چنانکه در حزقیال 38:2 مذکور است محتمل است که محل سراشیب طبیعی باشد که از آن بالا روند. در دوم پادشاهان 9:13 گوید که سروران اسرائیل رخت خود را گرفته به زیر ییهو بر روی زینه نهادند و ییهو را به پادشاهی خطاب نمودند و شاید که زینه محلی بود که پله ها به توسط بام مسطحی به صحن خانه منتهی می شد و این محل واضح بود از برای تدهین و مسح نبوتی ییهو (دوم پادشاهان 6:1- 12). (قاموس کتاب مقدس)
اینه قازطاغی بازاری. نام قصبۀ مرکز قضا در سنجاق ((بیغا)) در 12هزارگزی جنوبی قلعۀ سلطانیه در کنار رودی کوچک که بنهر مندرس فرومیریزد و قریب 4000 تن سکنه دارد. قضای ازینه محدود است از سمت شمال به قسمت شمال غربی لوا و از طرف مغرب بدریا و از جانب مشرق بقلعۀ سلطانی و از جهت جنوب آن قضای آیواجق، این قضا از طرف شمال ناحیۀ قوم قلعه و در مشرق ناحیۀ بیرامیج را شامل است و دارای 130 قریه و 18 محلۀ قصبه و مشتمل است بر 7342 خانه و 35438 تن سکنه و از آن 4500 تن از اهالی روم و چند صد تن ارمنی و یهودی و بقیه همه مسلمانانند. در داخل این قضا 182 جامع و مسجد و 135 مکتب و6 مدرسه و 3 تکیه و 10 کلیسا و یک بیمارستان و 7 کاروانسرا و 5 حمام و 75 آسیا و 61145 دونم باغ و باغچه موجود است. محصولات آن عبارت است از: حبوبات متنوعه و انگور و میوه های دیگر و زیتون و پنبه و عسل و غیره. (قاموس الاعلام ترکی)
اینه قازطاغی بازاری. نام قصبۀ مرکز قضا در سنجاق ((بیغا)) در 12هزارگزی جنوبی قلعۀ سلطانیه در کنار رودی کوچک که بنهر مندرس فرومیریزد و قریب 4000 تن سکنه دارد. قضای ازینه محدود است از سمت شمال به قسمت شمال غربی لوا و از طرف مغرب بدریا و از جانب مشرق بقلعۀ سلطانی و از جهت جنوب آن قضای آیواجق، این قضا از طرف شمال ناحیۀ قوم قلعه و در مشرق ناحیۀ بیرامیج را شامل است و دارای 130 قریه و 18 محلۀ قصبه و مشتمل است بر 7342 خانه و 35438 تن سکنه و از آن 4500 تن از اهالی روم و چند صد تن ارمنی و یهودی و بقیه همه مسلمانانند. در داخل این قضا 182 جامع و مسجد و 135 مکتب و6 مدرسه و 3 تکیه و 10 کلیسا و یک بیمارستان و 7 کاروانسرا و 5 حمام و 75 آسیا و 61145 دونم باغ و باغچه موجود است. محصولات آن عبارت است از: حبوبات متنوعه و انگور و میوه های دیگر و زیتون و پنبه و عسل و غیره. (قاموس الاعلام ترکی)
دهی است از دهستان سویره بخش هندیجان شهرستان خرمشهر، واقع در 49 هزارگزی شمال باختری هندیجان سر راه فرعی اتومبیل رو ده ملا، دشت، گرمسیر آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و حشم داری، راه در تابستان اتومبیل رو، ساکنان از طایفۀ شریفاتند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان سویره بخش هندیجان شهرستان خرمشهر، واقع در 49 هزارگزی شمال باختری هندیجان سر راه فرعی اتومبیل رو ده ملا، دشت، گرمسیر آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و حشم داری، راه در تابستان اتومبیل رو، ساکنان از طایفۀ شریفاتند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
مخزن. (از ناظم الاطباء). انبار. آنجا که اشیاء را نگاه دارند. خزانه. (یادداشت بخط مؤلف). در این معنی مقصود از خزینه محلی است که اشیاء اعم از قیمتی یا غیرقیمتی در آن نهند ولی معمولاً به محلی اطلاق میشود که در آنجا اشیاء قیمتی می نهند یعنی گنج خانه: جز که قرآن نیست خزینه علوم مجمع علم آنکه بر او خازن است. ناصرخسرو. دل خزینه علم دین آمدترا نیست برتر گوهری از علم دین. ناصرخسرو. بخوی نیک و دانش فخر باید بدین پرکن بسینه در خزینه. ناصرخسرو. به بتکده در بت را خزینه ای کردند در آن خزینه بصندوقهای پیل گهر. فرخی. ، گنجینه. (مجمل اللغه). خزانه. (ناظم الاطباء). دفینه. مال برنهاده. خواستۀ برنهاده. (یادداشت بخط مؤلف) : موش و مار اندر خزینه خویش مفکن خیر خیر گر نداری در و گوهر کاندرو مخزن کنی. ناصرخسرو. مکر دیوان و هوسها را منه در خزینه علم رب العالمین. ناصرخسرو. هر که دلی دارد از خیانت خالی باد در آن دل ز بهر خواجه خزینه. سوزنی. فراوان خزینه فراوان غم است کم است انده آن را که دنیا کم است. نظامی. ، مغازه، باج و خراج، بیت المال. (ناظم الاطباء). خواسته ها و مالهای برنهادۀ یک کشور که خرج و دخل آن کشور بدان وابسته است یعنی مداخل بدانجا میرود و مخارج از آنجا میشود و بنابر اطلاق حال بر محل جایی که این خواسته ها بدانجاست خزینه نیز نام دارد: همه خزینه های این ملک و خواسته های وی آنجاست. (حدود العالم). و گویند که ملک چین سیصد و شصت ناحیت دارد که هر روزی از سال مال یک ناحیت بخزینه آرند. (حدود العالم). قلعۀ عظیم است بر دست راست و بر سر کوهی بلند نهاده است و خزینه های تبت خاقان آنجا باشد. (حدود العالم). و سباشی حاجب را بسرایچۀ دیگر خزینه. (تاریخ بیهقی). خلعتهای خلیفه را بر استران در صندوقها بارکردند و شاگردان خزینه بر سر. (تاریخ بیهقی). وی را بسوی سرایچه بردند که در آن دهلیزبرای امارت است و خزینه آنجا بنشاندند. (تاریخ بیهقی). احمد عبدالصمد... پیش تا مرگ خوارزمشاه آشکارا شد تا علی تکین در شب صلحی بکرد و علی تکین آن صلح راخواهان بود و دیگر روز آن لشکر و خزینه ها و غلامان سرایی را برداشت... بخوارزم بازبرد. (تاریخ بیهقی). چندانکه زه بر زبان ایشان برفتی از خزینه هزار درم بدان کس دادندی. (نوروزنامه). غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزینه سلطان آباد کند. (گلستان سعدی). خزینۀ بیت المال لقمۀ مساکین است نه طمعۀ شیاطین. (گلستان سعدی). خزینه تهی به که مردم برنج. سعدی
مخزن. (از ناظم الاطباء). انبار. آنجا که اشیاء را نگاه دارند. خزانه. (یادداشت بخط مؤلف). در این معنی مقصود از خزینه محلی است که اشیاء اعم از قیمتی یا غیرقیمتی در آن نهند ولی معمولاً به محلی اطلاق میشود که در آنجا اشیاء قیمتی می نهند یعنی گنج خانه: جز که قرآن نیست خزینه علوم مجمع علم آنکه بر او خازن است. ناصرخسرو. دل خزینه ْ علم دین آمدترا نیست برتر گوهری از علم دین. ناصرخسرو. بخوی نیک و دانش فخر باید بدین پرکن بسینه در خزینه. ناصرخسرو. به بتکده در بت را خزینه ای کردند در آن خزینه بصندوقهای پیل گهر. فرخی. ، گنجینه. (مجمل اللغه). خزانه. (ناظم الاطباء). دفینه. مال برنهاده. خواستۀ برنهاده. (یادداشت بخط مؤلف) : موش و مار اندر خزینه خویش مفکن خیر خیر گر نداری در و گوهر کاندرو مخزن کنی. ناصرخسرو. مکر دیوان و هوسها را منه در خزینه علم رب العالمین. ناصرخسرو. هر که دلی دارد از خیانت خالی باد در آن دل ز بهر خواجه خزینه. سوزنی. فراوان خزینه فراوان غم است کم است انده آن را که دنیا کم است. نظامی. ، مغازه، باج و خراج، بیت المال. (ناظم الاطباء). خواسته ها و مالهای برنهادۀ یک کشور که خرج و دخل آن کشور بدان وابسته است یعنی مداخل بدانجا میرود و مخارج از آنجا میشود و بنابر اطلاق حال بر محل جایی که این خواسته ها بدانجاست خزینه نیز نام دارد: همه خزینه های این ملک و خواسته های وی آنجاست. (حدود العالم). و گویند که ملک چین سیصد و شصت ناحیت دارد که هر روزی از سال مال یک ناحیت بخزینه آرند. (حدود العالم). قلعۀ عظیم است بر دست راست و بر سر کوهی بلند نهاده است و خزینه های تبت خاقان آنجا باشد. (حدود العالم). و سباشی حاجب را بسرایچۀ دیگر خزینه. (تاریخ بیهقی). خلعتهای خلیفه را بر استران در صندوقها بارکردند و شاگردان خزینه بر سر. (تاریخ بیهقی). وی را بسوی سرایچه بردند که در آن دهلیزبرای امارت است و خزینه آنجا بنشاندند. (تاریخ بیهقی). احمد عبدالصمد... پیش تا مرگ خوارزمشاه آشکارا شد تا علی تکین در شب صلحی بکرد و علی تکین آن صلح راخواهان بود و دیگر روز آن لشکر و خزینه ها و غلامان سرایی را برداشت... بخوارزم بازبرد. (تاریخ بیهقی). چندانکه زه بر زبان ایشان برفتی از خزینه هزار درم بدان کس دادندی. (نوروزنامه). غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزینه سلطان آباد کند. (گلستان سعدی). خزینۀ بیت المال لقمۀ مساکین است نه طمعۀ شیاطین. (گلستان سعدی). خزینه تهی به که مردم برنج. سعدی