جدول جو
جدول جو

معنی زیمله - جستجوی لغت در جدول جو

زیمله
(زَ / زِ مَ / مُ لَ / لِ)
کجاوه مانندی باشد که پر از میوه و سبزی و امثال آن کنند و بر پشت چاروا بندندو از جایی به جایی برند. (برهان) (از جهانگیری) (ازفرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). صندوقی چوبین که از میوه و سبزی پر کرده بر پشت چارپایان ازجایی به جایی حمل کنند. (ناظم الاطباء) :
زیمله بر تو نهاده ست آن خسیس
چون کشی گر خر نگشتی زیمله.
ناصرخسرو (دیوان ص 385).
، بعضی بمعنی بار گفته اند و این نیز به بیت (شاهد معنی قبل) مناسبت دارد. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
زیمله
((زَ یْ مَ))
کجاوه مانندی که برای حمل بار بر پشت الاغ می بستند
تصویری از زیمله
تصویر زیمله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زامله
تصویر زامله
حیوان بارکش
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
شهر ولایت توقاد که در قسمت مرکزی ترکیۀ آسیایی و بر کنار رود یشیل ایرماق واقع است و 15167 تن سکنه دارد. درجنگی که در سال 47 قبل از میلاد بین فارناکس دوم (شاه پونتوس) با یولیوس (ژولیوس) قیصر روی داد فارناکس مغلوب شد و قیصر پیام معروف خود ’آمدم، دیدم، پیروز شدم’ را به سنای روم فرستاد. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
شتر یا غیر او از ستوران که بار بر او نهند. تقول: رکب الراحله و حمل علی الزامله. (اقرب الموارد). شتر که رخت و توشه دان بر آن نهند. (منتهی الارب). و رجوع به جمهره الادب ج 3 ص 17 شود
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ لَ / زُمْ مَ لَ)
ضعیف ترسنده و بددل. (منتهی الارب). ضعیف و ناتوان و ترسنده. (از ناظم الاطباء). رجوع به زمیل شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
توبرتو نهادن رخت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ حَ لَ)
نوعی از رفتار و تکبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نوعی از رفتار تکبرآمیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ ؟)
چیزیست به شکل ترازو که پربار کرده بدوش برند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال شهرستان واقع و حدود آن از شمال، بخش سلسله. از خاور، دهستان ده پیر. از باختر، سفیدکوه و دهستان ناوه کش و از جنوب، خرم آباد است. موقعیت طبیعی: تپه ماهور و کوهستانی. هوا: معتدل و سردسیر. آب آن از رود خانه خرم آباد و چشمه ها. بلندترین کوههای آن سیاه و سفیده کوه است و دارای 38 آبادی و حدود 6400 تن سکنه است. دیه های مهم آن سراب تلخ پیر حیاتی، پاپی خالدار بالا و قلعه نوریمله است. ساکنان از طایفۀ حسنوند و بیرالوندو طوایف مختلفند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زِ لَ)
خرمابنان دراز و درهم پیچیده و خرمابنان ریزۀ انبوه و نهال خرما آنقدر که دست بدان نرسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ لَ)
گروه مردم و همراهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
به شام قصبۀ فلسطین است... (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به رمله، معجم البلدان و حدود العالم چ دانشگاه ص 173 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گلۀ شتران، کمتر آن دو شتر سه شتر است و اکثر آن پانزده و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گلۀ شتران از سه تا پانزده. (ناظم الاطباء) ، پاره ای از گوشت. ج، زیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
دهی از نخلۀ یمان. (منتهی الارب) (آنندراج). قریه ای است به وادی نخله از زمین مکه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زمله
تصویر زمله
همراهیان (همسفران)، گروزه بال (اهل و عیال) کویک بلند (کویک نخل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیمه
تصویر زیمه
پاره گوشت، گله شتر از 3 تا 15
فرهنگ لغت هوشیار
مکانی در روستایی زیارت گرگان، محکم و سفت
فرهنگ گویش مازندرانی