جدول جو
جدول جو

معنی زیم - جستجوی لغت در جدول جو

زیم
(تَ مَیْ یُ)
گفتن کلمه ای و به همان کلمه ساکت گردانیدن کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، یقال: لاازیم مکانی، یعنی نخواهم گذاشت آن را. (منتهی الارب). و لاازیم مکانی، واگذار نخواهم کرد جای خود را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زید
تصویر زید
(پسرانه)
نام یکی از اصحاب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زعیم
تصویر زعیم
(پسرانه)
پیشوا، رهبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیا
تصویر زیا
(پسرانه)
زنده
فرهنگ نامهای ایرانی
(مَ)
گلۀ شتران، کمتر آن دو شتر سه شتر است و اکثر آن پانزده و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گلۀ شتران از سه تا پانزده. (ناظم الاطباء) ، پاره ای از گوشت. ج، زیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دیاستاز مخمر آبجو که موجب تجزیۀ گلوکز به الکل و گاز کربنیک در تخمیر الکلی می گردد، (از لاروس)، آنزیمی که در مخمر آب جو وجود دارد، از تأثیر آن بر قند، الکل و گاز کربونیک تولید میشود، (دایره المعارف فارسی)، مایه ها را می توان رستنی های بی هوازی اختیاری دانست بدین معنی که میتوانند هر وقت هوا به آنها برسد تنفس کنند و هر وقت هوا بدانها نرسد عمل تخمیر انجام داده گلوکز را مبدل به الکل نمایند، چنانکه اشاره شد این عمل آنها بواسطۀ دیاستازی بنام زیماز است، (گیاه شناسی گل گلاب چ 3 ص 86)
لغت نامه دهخدا
پیتر (1865- 1943 میلادی)، فیزیکدان هلندی استاد فیزیک در دانشگاه آمستردام و مدیر مؤسسۀ فیزیک آمستردام بود، وی اثر میدان مغناطیسی را بر طیف نوری که از این میدان بگذرد کشف کرد و بررسی شرایط مغناطیسی را در نواحی کلفدار خورشید میسر ساخت، او در سال 1902 موفق به دریافت جایزۀنوبل گردید، (از لاروس) (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(بابْ وِ)
شهری ویران بر جنوب شرقی رودزیای جنوبی است که در حدود سال 1871 میلادی بوسیلۀ پویندگان سفیدپوست کشف شد. بعضی آن را با ’اوفیر’ تورات یکی دانسته اند ولی امروزه محققین معتقدند که ساختمانهای آن که حاکی از مهارت در مهندسی است در حدود قرن پانزده میلادی و احتمالاً بوسیلۀ بانتوها ساخته شده است. بقایای آن مشتمل است بر دیواری جسیم، یک معبد و یک ارگ مستحکم. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
اسم صوت و کنایه از ’بزن و بکوب’ و سر و صدای آلات موسیقی و بزم آراستن و سماع و سرود داشتن است. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
موضعی است در جبال طی. (معجم البلدان). پاره ای زمین است در جبال بنی طی. (منتهی الارب) :
و کنت اذاما خفت یوماً ظلامه
فان لها شعبا ببلطه زیمرا.
امروءالقیس (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ مُ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تولم است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است و 177 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ ؟)
چیزیست به شکل ترازو که پربار کرده بدوش برند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ مَ / مُ لَ / لِ)
کجاوه مانندی باشد که پر از میوه و سبزی و امثال آن کنند و بر پشت چاروا بندندو از جایی به جایی برند. (برهان) (از جهانگیری) (ازفرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). صندوقی چوبین که از میوه و سبزی پر کرده بر پشت چارپایان ازجایی به جایی حمل کنند. (ناظم الاطباء) :
زیمله بر تو نهاده ست آن خسیس
چون کشی گر خر نگشتی زیمله.
ناصرخسرو (دیوان ص 385).
، بعضی بمعنی بار گفته اند و این نیز به بیت (شاهد معنی قبل) مناسبت دارد. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی افشای سر باشد و آن مرکب از خرق و خیانت یعنی حرفی را به کسی بسپارند که بجایی نگوید و او فاش کند و به همه کس و به همه جا بگوید، (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، افشای سر و فاش کردن راز، (ناظم الاطباء)، این لغت را در فرهنگ ندیدم، (انجمن آرا) (آنندراج)، ظاهراً از برساخته های فرقۀ آذر کیوان است، (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
دهی از نخلۀ یمان. (منتهی الارب) (آنندراج). قریه ای است به وادی نخله از زمین مکه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حازم. هشیار در کار
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بند تره و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). شاخۀ نازکی که با آن دستۀ سبزی را می بندند. (ناظم الاطباء) ، پروپشم و صوف. (آنندراج). پروپشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آواز شیر. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). آواز شیر بیشه. (ناظم الاطباء). بانگ کردن شیر. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی چ بینش ص 54). زئیر. (از ذیل اقرب الموارد) (متن اللغه) : لاسودهن علی الطریق رزیم. (از لسان العرب ذیل رزم) (از تاج العروس ذیل رزم). در اقرب الموارد به معنی زبد آمده است ولی در هیچ متنی بدین معنی دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(زُ)
پاپ از سال 417- 418م. او پلاژیانیسم را محکوم کرد. عید 26 دسامبر به او منسوب است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اِشِ)
متفرق و پراکنده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده گردیدن خیل و شتران و جز اینها. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، متفرق شدن و سخت آگنده و با هم پیوسته گردیدن گوشت - از لغات اضداد است - (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سینه. (منتهی الارب) ، پیرامن سینه. گرداگرد سینه، میانۀ سینۀ ستور که جای تنگ بستن است. (منتهی الارب). ج، احزمه و حزم
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کوهی است در بادیه
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
شتر که بانگ نکند. (منتهی الارب). اسجم
لغت نامه دهخدا
افشای سر و آن مرکب از خرق و خیانت است یعنی حرفی را بکسی بسپارند که بجائی نگوید و او فاش کند و بهمه کس و بهمه جا بگوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیمه
تصویر زیمه
پاره گوشت، گله شتر از 3 تا 15
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزیم
تصویر حزیم
مرد دانا و هوشیار در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزیم
تصویر رزیم
آوای شیر، کف چون کف شیر، سیاب (حباب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزیم
تصویر تزیم
آگندگی آکندگی، پراکندگی، پیوستن از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیمله
تصویر زیمله
((زَ یْ مَ))
کجاوه مانندی که برای حمل بار بر پشت الاغ می بستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیج
تصویر زیج
آلماناک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیمایه
تصویر زیمایه
آنزیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زخم
تصویر زخم
جرح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیم
تصویر خیم
طبیعت، ذات
فرهنگ واژه فارسی سره
زیرک، لاغر
فرهنگ گویش مازندرانی