جدول جو
جدول جو

معنی زیلی - جستجوی لغت در جدول جو

زیلی
زخم و زیلی مترادف و تابع زخم و زیلی به معنی زخمدار و زخمناک و دارای زخمهای بسیار است، (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
زیلی
محرم بن عارف بن حسن، مکنی به ابواللیث، از علماء قرن دهم هجری، او راست: هدیه الصعلوک فی شرح تحفهالملوک در فقه حنفی که در رمضان سال 979 هجری قمری تألیف آن را به پایان رسانید، (از معجم المطبوعات ج 1 ص 343)
احمد بن محمد ابی البرکات الزیلی السیواسی، مکنی به ابوالثناء، وی در سال 974 هجری قمری مشهور گشت، او راست: زبدهالاسرار، (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آیلی
تصویر آیلی
(دخترانه)
ماه وش، ماه صفت، ماهرخ، مهتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیلی
تصویر لیلی
(دخترانه)
نام گلی، شب دراز، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غزیر، درغیش، به غایت، مفرط، موفّر، بی اندازه، موفور، معتدٌ به، عدیده، کثیر، اورت، جزیل، وافر، متوافر
زمانی زیاد، چندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیلی
تصویر نیلی
از رنگ های ترکیبی، آبی تیره، به رنگ نیل، کبودرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیلی
تصویر گیلی
از مردم گیلان، گیلانی
نوعی اسب خوب منسوب به گیلان
تهیه شده از گیل، نمدی، برای مثال چو شب گیل شد در گلیم سیاه / ورا زرد گیلی سپر گشت ماه (اسدی - ۲۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیلی
تصویر سیلی
ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ، صفعه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
شهری است در مغرب، اندر بلاد بربر، پس از طنجه در زاویۀ خلیجی که بسوی شام کشد و بر آن سوری است متعلق بدماغه ای که در دریا پیش رود. سور مزبور زیباست و شراب اهالی از چاه هائی با آب خوشگوار است. ابن حوقل گوید: راه برقه بازیلی، از کنار بحرالخلیج تا دهانۀ بحرالمحیط است و سپس از سمت چپ ببحرالمحیط متمایل شود. (معجم البلدان). و مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: ازیلی قصبه ای است در اقصای مغرب بغاز سبته
لغت نامه دهخدا
(هَُ زْ زَ لا)
کار شعبده باز که در شعبده های خویش چابک دست باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ زَ لی ی)
منسوب به هزیله که نام زنی است. (سمعانی). (هزیله نام چند زن صحابی است). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قیلی ویلی رفتن، غنج زدن هوس بسیار داشتن مشتاق و آرزومند چیزی یا کسی بودن: (فلانی دلش برای دختر خوشگل قیلی ویلی میرود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیلی
تصویر نیلی
منسوب به نیل هر چیز برنگ نیل و کبود: (در جبهه کعبه کعبه آرا نیلی زده دفع چشم بدر خ) (نیلی کلفی بر او کشیدی از چشم بدان بیارمیدی) (واله هروی در وصف حجر الاسود فرنظا)، نوعی آبی که بتیرگی گراییده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میلی
تصویر میلی
گربه سنور. منسوب به میل: (مادر هشت میلی جزیره بودیم)
فرهنگ لغت هوشیار
شب سیاه لیلی در فارسی شبانه شبگاه، شبرو، لحنی است در موسیقی قدیم: یکی نی بر سر کسری دوم نی برسر شبشم سدیگر پرده سرکش چهارم پرده لیلی (منوچهری. د. 131)
فرهنگ لغت هوشیار
انگشتان دست را راست کرده به هم چسبانده تیغ وار بر گردن مجرمان فرود آوردن، ضربه ای که به وسیله کف دست به چهره کسی زنند تپانچه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلی
تصویر پیلی
منسوب به پیل چون پیل بمقاومت و جثه، برنگ پیل فیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلی
تصویر ایلی
ترکی فرما نبرداری تیره ای بندگی اطاعت فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیلت
تصویر زیلت
فرانسوی نیم تنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیلع
تصویر زیلع
مهره سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیلو
تصویر زیلو
پلاس و گلیم، زیلوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیدی
تصویر زیدی
نام دهی است به یمامه، هر یک از زیدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغلی
تصویر زغلی
کلاهبردار، فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زالی
تصویر زالی
پیری فرتوتی، سفیدی بیش از حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
بسیار، بس، فراوان، بی نهایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلی
تصویر فیلی
((فِ لَ))
منسوب به فیل، آنچه که به فیل مربوط است، رنگ خاکستری با ته رنگ آبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیلی
تصویر نیلی
به رنگ نیل، کبود رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیلی
تصویر لیلی
((لِ))
از نواها و آهنگ های موسیقی قدیم، (اخ) نام یکی از عشاق تاریخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیلی
تصویر گیلی
پشته، تل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویلی
تصویر ویلی
قیلی ویلی رفتن، غنج زدن، هوس بسیار داشتن، مشتاق و آرزومند چیزی یا کسی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیلی
تصویر سیلی
ضربه ای که به وسیله کف دست به چهره کسی زنند، تپانچه
با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن: کنایه از در عین تنگدستی آبروداری کردن، به ظاهر خود را بی نیاز جلوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیلو
تصویر زیلو
گلیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زالی
تصویر زالی
پیری، فرتوتی، سفیدی بیش از حد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
((خَ یا خِ))
گروهی، عده ای، بسیار، فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
بسیار
فرهنگ واژه فارسی سره