جدول جو
جدول جو

معنی زیغان - جستجوی لغت در جدول جو

زیغان
ج زاغ، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به زاغ شود
لغت نامه دهخدا
زیغان
(تَ)
از ’زی غ’، میل کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زیغ. (ناظم الاطباء) ، کند شدن بینائی، میل کردن آفتاب به سوی پستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زیغ شود
لغت نامه دهخدا
زیغان
کند بینی، شگ گمان
تصویری از زیغان
تصویر زیغان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیدان
تصویر زیدان
(پسرانه)
نام نویسنده ای عرب، او نخستین نویسنده عرب است که به سبک نویسندگان اروپایی مطالب علمی وتاریخی اسلامی را به صورت رمان منتشر کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیبان
تصویر زیبان
(دخترانه)
زیبا، خوشایند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیبان
تصویر زیبان
خوش نما، خوب رو، خوشگل، برای مثال آن نگار پری رخ زیبان / خوب گفتار و مهتر خوبان (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیغال
تصویر زیغال
قدح، پیاله، قدح شراب خوری، برای مثال شکفت لاله، تو زیغال بشکفان که همی / به دور لاله به کف برنهاده به، زیغال (رودکی - ۵۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زینان
تصویر زینان
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغان
تصویر پیغان
پیمان، عهد، شرط
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
افزونی. (منتهی الارب) (آنندراج). افزونی و زیادتی. (ناظم الاطباء). رجوع به زید شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
یا ’زیدین’. نام شهری نزدیک کازرون و وجه تسمیه آنکه قبر دو زید، یعنی زید بن ثابت انصاری و زید بن ارقم انصاری دو تن از صحابۀ رسول بدانجاست. (ابن بطوطه، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
موضعی است به کوفه که گویند در آن صحرائی است که ابوالغنایم بدان منسوب است. (از لباب الانساب ج 1 ص 517). موضعی است به کوفه. (از معجم البلدان). رجوع به زیدانی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ابن احمد المنصور بن محمد الشیخ، معروف به ’زیدان السعدی’ و مکنی به ابوالمعالی. از ملوک دولت اشراف السعدیین به مراکش است. پایتختش فاس بود. او در سال 1012 هجری قمری بعد از وفات پدرش به حکومت رسید. برادران وی یعنی ابوفارس و محمد المأمون بر او شوریدند و لشکر او را شکست دادند. وی به تلمسان درآمد و میان سجلماسه و درعه و سوس حرکت می کرد و گروهی از سپاهیان هزیمت یافتۀ او با وی بودند. او از مردم در مقابل شورش برادرانش یاری خواست و مردم مراکش دعوت او را اجابت کردند و در سال 1015 او را سلطان خود خواندند، ولی چیزی نگذشت که برادرش مأمون او را از سلطنت برانداخت (1016) و او مدتی درکوهها متواری گردید و در همان سال بازگشت و مراکش را گرفت و شوکت خود را نیرو داد و در سال 1017 هجری قمری بر فاس استیلاء یافت ولی یاران مأمون او را در سال 1018 از فاس بیرون راندند و سلطان زیدان همچنان بر مراکش و اطراف آن حکومت کرد تا آنکه بسال 1037 درگذشت. وی مردی فاضل و در فقه عالم بود و در ادب معرفت داشت و کتابی در تفسیر قرآن کریم دارد. او را اشعاری است.. رجوع به الاستقصاء سلاوی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زاد زیداًو زیداً و زیداً و زیداناً و زیادهً. رجوع به زیاده شود. (ناظم الاطباء). رجوع به زیاده و زید شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُهْ)
رجوع به زیخ شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گله دار است که در بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع است و 192 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، رجوع به زیغان شود
لغت نامه دهخدا
(زی)
دانه ای که در گندم زارها روید و سیاه رنگ باشد و خوردن آن خدارت و دیوانگی آورد. (ناظم الاطباء). زؤان. شالم. شولم. شیلم. سعیع. شلمک. زوان. تلخ دانه. تلخه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :... در میان آن کشتزار، تلخ دانه انداخت که نامش زیوان گویند. (ترجمه دیاتسارون ص 218، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شهری است میان ساحل دریای فارس و ارجان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
زیبا بود، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 365) (از اوبهی) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، زیبا به زیادت نون، (شرفنامۀ منیری)، زیبا و خوب، (صحاح الفرس) (از غیاث)، زیبا و خوش آیند، (برهان) (آنندراج)، زیبا و خوشنما و آراسته و پیراسته، (ناظم الاطباء) :
آن نگار پریرخ زیبان
خوب گفتار و مهتر خوبان،
معروفی (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
زاب، زابات، ناحیتی به افریقیه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، گروه واحه های الجزایر در ایالت ’باتان’، در دامنۀجبال اوره، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
نانخواه است و آن تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند، (برهان) (آنندراج)، زینیان، (ناظم الاطباء)، زنیان، (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
پیتر (1865- 1943 میلادی)، فیزیکدان هلندی استاد فیزیک در دانشگاه آمستردام و مدیر مؤسسۀ فیزیک آمستردام بود، وی اثر میدان مغناطیسی را بر طیف نوری که از این میدان بگذرد کشف کرد و بررسی شرایط مغناطیسی را در نواحی کلفدار خورشید میسر ساخت، او در سال 1902 موفق به دریافت جایزۀنوبل گردید، (از لاروس) (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’زی ک’، خرامیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تبختر و خرامش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان جوانرود است که در بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع است و 300 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
شرط و عهد و پیمان، هرزه، (برهان)، بیهوده
لغت نامه دهخدا
(زی)
دهی از دهستان فشافویه است که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 1077 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَلْ لُ)
ستم کردن و درگذشتن از حد در سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زوغ شود
لغت نامه دهخدا
باغ زاغان باغی بزرگ در بیرون شهر هرات و محل اقامت سلاطین و وزرای گورکانیه بوده است، مجالس جشن و سور پادشاهان و شاهزادگان مانندمجلس جشن ختان بایسنقر میرزا و جلوس سلطان حسین بهادرخان و عروسی سلطان مسعود با بیگم سلطان در این باغ برگزار شده است، در حملۀ ازبکان به هرات نیز قلعۀ محکم بشمار میرفت، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 25، 63 تا 65، 68، 72، 73، 112، 125، 126، 135، 147، 149، 150، 167، 178، 179، 206، 336، 580، و ج 3 ص 389، 431، 445، 466، 550، 584، 605، 612 و 616 شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 13 هزارگزی جنوب کلیبر و 2 هزارگزی شوسۀ اهربه کلیبر، کوهستانی، معتدل، دارای 276 تن سکنه، آب آن از رود خانه پیغان و چشمه، محصول آنجا غلات و گردو، شغل اهالی آن زراعت و گله داری، صنایع دستی مردم آن گلیم بافی و راه آنجا مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیغان
تصویر پیغان
شرط، عهد، پیمان، هرزه، بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیغال
تصویر زیغال
قدح پیاله بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
زیبنده شایسته زیبای گاه (شایسته تخت سلطنت)، نیکو جمیل قشنگ خوشگل: دختری زبیا مقابل زشت بدگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیدان
تصویر زیدان
افزونی، نام شهری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوغان
تصویر زوغان
اختریوختار (اختلاف منظر کواکب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیغال
تصویر زیغال
قدح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیغان
تصویر پیغان
((پِ))
پیمان، عهد
فرهنگ فارسی معین