جدول جو
جدول جو

معنی زیست - جستجوی لغت در جدول جو

زیست
حیات، زندگانی، عمر
تصویری از زیست
تصویر زیست
فرهنگ لغت هوشیار
زیست
زیستن، زندگانی، زندگی
تصویری از زیست
تصویر زیست
فرهنگ فارسی عمید
زیست
زندگی، حیات
تصویری از زیست
تصویر زیست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیستن
تصویر زیستن
زندگانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیستن
تصویر زیستن
زندگی کردن، زندگانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیستن
تصویر زیستن
((تَ))
زندگانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زینت
تصویر زینت
(دخترانه)
آنچه برای آرایش و زیبا کردن به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیست
تصویر لیست
فهرست، سیاهه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایست
تصویر ایست
توقف
فرهنگ واژه فارسی سره
عددی برابر با دو ده نوزده بعلاوه یک بایست (دوم شخص مفرد امر حاضر از ایستادن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زینت
تصویر زینت
آرایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زینت
تصویر زینت
آنچه که بدان آرایش کنند پیرایه زیور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیلت
تصویر زیلت
فرانسوی نیم تنه
فرهنگ لغت هوشیار
جمله استفهامی چه است چه هست، (خلاف است میان علما که ذره چیست ک) (کشف الاسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایست
تصویر ایست
توقف، سکون، وقفه، مکث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیست
تصویر پیست
زمین مسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیست
تصویر بیست
عدد اصلی بعد از نوزده، «۲۰»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیست
تصویر لیست
صورت اسامی اشخاص یا اشیا، فهرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیست
تصویر شیست
نوعی سنگ سیاه رنگ که ورقه ورقه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زینت
تصویر زینت
آرایش، آنچه با آن آرایش کنند، پیرایه، زیور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیست
تصویر پیست
پیس، کسی که به بیماری برص مبتلا شده و پوست بدنش دارای لکه های سفید باشد
میدان یا محلی که برای ورزش یا رقص آماده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایست
تصویر ایست
ایستادن، فرمانی که برای دستور توقف به کار می رود، بایست، بر جای خود بمان، در امور نظامی فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده می شود، فرمانی که مامور راهنمایی و رانندگی برای توقف به وسایل نقلیه می دهد، در پزشکی توقف عمل یکی از دستگاه های حیاتی بدن مثلاً ایست قلبی، ایست مغزی، توقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیست
تصویر نیست
سوم شخص مضارع منفی از مصدر بودن، عدم، نیستی، نابود، ناپدید، معدوم
فرهنگ فارسی عمید
کلمه استفهام است مرکب از که و است که از حروف روابط است، کلمه فعل یعنی کی هست و چه کس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیست
تصویر لیست
صورتحساب، سیاهه، فهرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیست
تصویر نیست
نه هست، فعل منفی مفرد غایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویست
تصویر ویست
قسمی بازی باورق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایست
تصویر ایست
ایستادن، توقف، نقطه توقف (موسیقی)، فرمان توقف
ایست بازرسی: محل ایستادن مأموران که وظیفه بررسی و تفتیش را بر عهده دارند، توقف ناگهانی قلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیست
تصویر بیست
برابر با دو ده، نوزده به اضافه یک، کنایه از بسیار عالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیست
تصویر پیست
میدانی برای ورزش، رقص و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیست
تصویر پیست
پیس، شخص مبتلا به برص، ابرص، پیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زینت
تصویر زینت
((نَ))
آرایش، آن چه با آن آرایش کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیست
تصویر کیست
کیسه ای با جدار غشایی در بافت ها، دارای ماده مایع یا نیمه جامد که ممکن است طبیعی یا مرضی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیست
تصویر لیست
فهرست، صورت اسامی افراد یا اشیا یا هر چیز دیگر، سیاهه، صورت، (واژه فرهنگستان)
لیست سیاه: نام مخالفان و متهمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیست
تصویر نیست
نابود، عدم
فرهنگ فارسی معین