به نهانی. در جایی به آب فروشدن و در جایی دیگر سر برآوردن شناگران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نوعی شناست که شناوران بدان ترتیب در زیر آب راه پیمایند و از جایی در آب سر فروبرده از جای دیگر سر برآورند. گاه در مقام مزاح و استعاره ’زیرآبکی رفتن’ بمعنی کار پنهانی کردن و یواشکی عملی را انجام دادن استعمال میشود. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
به نهانی. در جایی به آب فروشدن و در جایی دیگر سر برآوردن شناگران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نوعی شناست که شناوران بدان ترتیب در زیر آب راه پیمایند و از جایی در آب سر فروبرده از جای دیگر سر برآورند. گاه در مقام مزاح و استعاره ’زیرآبکی رفتن’ بمعنی کار پنهانی کردن و یواشکی عملی را انجام دادن استعمال میشود. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
سیلیی که بر چانه زنند و توی حلقی نیز گویند. (آنندراج). زدن بر زیر چانه. (ناظم الاطباء). با خوردن و زدن صرف شود: بسکه باشد باطنت ناصاف از حرص و هوا زیرحلقی چون فواق از خویش صد جا میخوری. شفیع اثر (از آنندراج)
سیلیی که بر چانه زنند و توی حلقی نیز گویند. (آنندراج). زدن بر زیر چانه. (ناظم الاطباء). با خوردن و زدن صرف شود: بسکه باشد باطنت ناصاف از حرص و هوا زیرحلقی چون فواق از خویش صد جا میخوری. شفیع اثر (از آنندراج)
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 113هزارگزی خاور کنگان با 220 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 113هزارگزی خاور کنگان با 220 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
بصیرت. فطانت. دهاء. فطنت. تیزی خاطر. ذکاء. ذکاوت. کیاست. کیس. ثقافت. ثقف. بزاعت. مهارت. ظرافت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عقل و دانش و ادراک. (آنندراج). فراست و ادراک و کیاست و تیزفهمی و چالاکی. (ناظم الاطباء). باهوش بودن. هوشیاری. صاحب فراست بودن. (فرهنگ فارسی معین) : به هنگام برنایی و کودکی به دانش توان یافتن زیرکی. فردوسی. زبان آوری راستی خواندش بلنداختری زیرکی داندش. فردوسی. با همه زیرکی و رندی و پردانی نخل این کار بر آورد پشیمانی. منوچهری. کی پسندد عاقل از ما در مقام زیرکی کاسب تازی مانده بی جو، که به پیش خر نهیم. سنائی. آنکه دعوی زیرکی کردی گفت چه قسمت کنیم. (کلیله و دمنه). روزی ز آسمان به سر کلک تو رسد تا تو به سیر کلک ببخشی بزیرکی. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شنیده ام که به شطرنج در فزود کسی یکی شتر ز سر زیرکی و دانائی. مجیر بیلقانی. تحفه فرستی ز شعر سوی عراق اینت جهل هیچکس از زیرکی زیره به کرمان برد. جمال الدین اصفهانی. گیرم ز روی عقل همه زیرکیش هست با کید روزگار بجز ابلهیش نیست. خاقانی. دخت او نیز در کنار آورد زیرکی بین که چون بکار آورد. نظامی. آن فرشته که آدمی لقب است زیرکانند و زیرکی عجب است. نظامی. با همه زیرکی که در خرد است بیخود است از تو و بجای خود است. نظامی. رجوع به زیرک شود
بصیرت. فطانت. دهاء. فطنت. تیزی خاطر. ذکاء. ذکاوت. کیاست. کیس. ثقافت. ثقف. بزاعت. مهارت. ظرافت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عقل و دانش و ادراک. (آنندراج). فراست و ادراک و کیاست و تیزفهمی و چالاکی. (ناظم الاطباء). باهوش بودن. هوشیاری. صاحب فراست بودن. (فرهنگ فارسی معین) : به هنگام برنایی و کودکی به دانش توان یافتن زیرکی. فردوسی. زبان آوری راستی خواندش بلنداختری زیرکی داندش. فردوسی. با همه زیرکی و رندی و پردانی نخل این کار بر آورد پشیمانی. منوچهری. کی پسندد عاقل از ما در مقام زیرکی کاسب تازی مانده بی جو، که به پیش خر نهیم. سنائی. آنکه دعوی زیرکی کردی گفت چه قسمت کنیم. (کلیله و دمنه). روزی ز آسمان به سر کلک تو رسد تا تو به سیر کلک ببخشی بزیرکی. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شنیده ام که به شطرنج در فزود کسی یکی شتر ز سر زیرکی و دانائی. مجیر بیلقانی. تحفه فرستی ز شعر سوی عراق اینت جهل هیچکس از زیرکی زیره به کرمان برد. جمال الدین اصفهانی. گیرم ز روی عقل همه زیرکیش هست با کید روزگار بجز ابلهیش نیست. خاقانی. دخت او نیز در کنار آورد زیرکی بین که چون بکار آورد. نظامی. آن فرشته که آدمی لقب است زیرکانند و زیرکی عجب است. نظامی. با همه زیرکی که در خرد است بیخود است از تو و بجای خود است. نظامی. رجوع به زیرک شود