جدول جو
جدول جو

معنی زیرات - جستجوی لغت در جدول جو

زیرات
سزا، مکافات، بن و ریشه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرات
تصویر شیرات
(دخترانه)
آواز، ترانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خیرات
تصویر خیرات
چیزهایی که نفع و فایدۀ آن به مردم می رسد، کارهای نیکو، اجرهای اخروی
خیرات کردن: انفاق کردن چیزی در راه خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیارت
تصویر زیارت
بازدید کردن، دیدار کردن از شخص بزرگ، رفتن به مشاهد متبرکه
فرهنگ فارسی عمید
راه آب زیر حوض یا استخر که هرگاه بخواهند آب خارج شود آن را باز می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیراک
تصویر زیراک
مخفّف واژۀ زیرا که، ازیراک، برای این که
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
یکی از دهستان های یازده گانه بخش برازجان شهرستان بوشهر است. این دهستان تقریباً در مرکز بخش و در جلگۀ ساحلی خلیج فارس قرار گرفته. هوای آن گرم و مرطوب است و آب مشروب و زراعتی اهالی از رود ’حله’ تأمین میگردد. دهستان مزبور از شش آبادی تشکیل یافته و در حدود 2000 تن سکنه دارد و قراء مهم آن بنارزیارت، کلل و جرافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
یکی از دهستانهای بخش شیروان شهرستان قوچان است که در حدود 3849 تن سکنه دارد و از شش آبادی تشکیل یافته و راه شوسۀ قوچان بجنورد از این دهستان می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’زیاره’ عربی. به مشاهد متبرک و بقعه ها رفتن و دعایی که بعنوان تشرف باطنی برای امامها و امامزاده ها و اولیا خوانند. ج، زیارات. (فرهنگ فارسی معین). حج و مسافرت به مشاهد متبرکه و کسب فیض از قبر منور آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و قبور ائمۀ هدی سلام اﷲ علیهم وتشرف در عتبات عرش درجات آنها. (ناظم الاطباء) : و اندر اولاس (به شام) دو جای است که رومیان آن را بزرگ دارند و به زیارت آیند. (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و اندر بیت المقدس مزگتی است که مسلمانان از هر جایی، آنجا شوند به زیارت. (حدود العالم، ایضاً). یا برابر نباشد ظاهر گفته ام با باطن و کردارم، پس لازم باد بر من زیارت خانه خدا که در میان مکه است سی بار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بربالین تربت یحیی پیغمبر (ع) معتکف بودم در جامع دمشق. یکی از ملوک عرب... به زیارت آمد. (گلستان)، دیدار و ملاقات پادشاهان و بزرگان. (ناظم الاطباء). دیدار کردن شخص بزرگ و محترم. بازدید کردن. (فرهنگ فارسی معین) : پسر سماک گفت بدین وقت چرا آمده اید و شما کیستید؟ فضل گفت امیرالمؤمنین است به زیارت تو آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 525). دمنه از زیارت شیر تقاعد نمود. (کلیله و دمنه).
روزم به نیابت شب آمد
جانم به زیارت لب آمد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ هََ)
در دو شاهد زیر از جوینی بمعنی خوبی ها و تازگیها آمده است: و جامی از یاقوت سرخ آتشی که بر مثال زورقی ساخته بودند و از نفایس زهرات دنیا و موجودات خزانه آن را در نظر او وزنی بودی. (جهانگشای جوینی). و مقصودمطلوب از زهرات و ثمرات زمان و اهل... برداشتند. (جهانگشای جوینی). رجوع به زهرهالدنیا ذیل زهره شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع زئیر. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات احتکاکی، صدای حاصل از احتکاک دو غشاء. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات جرشی، صوتی شبیه به رنده کردن که از بدن شنیده میشود. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات شریانیه (درطب) ، آوازی است که از جریان خون در شریان (در حال بیماری مخصوصی که عارض شریان شود) شنیده میشود. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات صفیریه (در طب) ، آوازی شبیه به صدای صفیر. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات طبیعی (در طب) ، آوازی که در حال صحت از قلب و ریه استماع میشود. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات غیرطبیعی (در طب) ، آوازی که در حال بیماری از قلب و ریه بگوش میرسد. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات قلبی (در طب) ، آوازهائی که از حرکات قلب تولید میشود. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات مبردی،آوازهایی است شبیه صدای سوهان. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات منشاری (در طب) ، آوازهائی که شبیه به صدای اره تولید میگردد. (از قاموس عثمانی). زئیرات موسیقیه، صدایی شبیه بصدای کبوتر. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات نفخیه، صدایی مانند آواز حاصل از دمیدن. (از قاموس عثمانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام محلی است کنار راه زاهدان به قاین میان کلاتۀ عصمت آباد چونیک در پانصد و بیست و نه هزار و هفتصد و شصت گزی زاهدان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ناحیۀ زیراه دشتستان اصل زیراه زیرآب بوده است برای آنکه در زیر رود خانه دالکی افتاده است میانۀ مشرق و شمال بوشهر است، قصبۀ این ناحیه زیراه است یازده فرسنگ از بوشهر و سی و پنج فرسنگ از شیراز دور افتاده است، شمارۀ خانه های زیراه از 300 خانه بیشتر است و این ناحیه مشتمل است بر شش ده آباد، (از فارسنامۀ ناصری)
نام رودی است: رود خانه دالکی و رود خانه خشت در قریۀ دورودگاه ناحیۀ زیراه دشتستان بهم آمیخته رود خانه زیراه گردد، (از فارسنامۀ ناصری)، رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان جوانرود است که در بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع است و 300 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مخفف زیراکه (آنندراج) کلمه تعلیل یعنی زیراکه و از برای آنکه (ناظم الاطباء) زیراکه پهلوی ’ازیراک’ زیرا (فرهنگ فارسی معین) زیراکه از این راه که بدین دلیل که بدین سبب که بدین جهت که بدین علت که (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
دم بر تو شمرده ست خداوند تو زیراک
فرداش به هر دم زدنی با تو شمار است
ناصرخسرو
با درد توام خوش است زیراک
هم دردی و هم دوای دردی
سعدی
رجوع به زیرا و زیراکه و ازیراک شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ زیج، (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)، به کتابهای اطلاق شود که در آنها حرکت ستارگان محاسبه میشود و تقویم ها یعنی حساب ستارگان را سال بسال از آنها استخراج کنند ... و در تاج جمع واژۀ زیج، زیجه، (از ذیل اقرب الموارد)،
- زیجات و تقاویم، علمی است که مقادیر حرکات ستارگان را بدان می شناسند، حرکاتی که از اصول کلی منتزع می شوند و فایدۀ این علم شناختن موضع هر یک از ستارگان هفتگانه نسبت به فلک آن و فلک بروج و انتقالات و رجوع و استقامت و تشریق و تغریب و ظهور و اختفای آن در هر زمان و مکان است همچنین دیگرمسائل مشابه اینها همچون اتصال برخی از ستارگان به برخی و کسوف خورشید و خسوف ماه و جز اینها بدان دانسته میشود، (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(عی / یَ)
جمع واژۀ عیر. رجوع به عیر شود
لغت نامه دهخدا
(عِ یَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ / زَ)
جمع واژۀ زفره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زفره شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
زائرات. جمع واژۀ زائره است. رجوع به زائره شود
لغت نامه دهخدا
قصور ال زارات سه قصر است که در افریقیه بوده است، ادریسی آرد: از جزیره جربه تا رأس الاودیه 24 میل و از آنجاتا قصورالزارات 20 میل و آن سه قصر است واقع بر کنار جزیره جربه و فاصله آن تا دریا 20 میل است و از قصورالزارات تا قصر بنی ذکرمین 25 میل است، (جغرافیای ادریسی چ لیدن ص 128)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خیره. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (ترجمان علامۀ جرجانی). اعمال حسنه. کارهای نیکو. و نواخته. (ناظم الاطباء). نیکوئی ها. (یادداشت بخط مؤلف) :
زانکه خیرات تو از فرد قدیر است همه
بر تو اقرار فریضه است بدان فرد قدیر.
ناصرخسرو.
مایه و تخم همه خیرات یکسر راستی است
راستی قیمت پدید آرد خشب را بر خشب.
ناصرخسرو.
عمارت راههای مسلمانان و پولها و مانند این خیرات بسیار کرد. (از فارسنامۀ ابن بلخی). و یک دینار از آن اثارات بخزانۀ خویش نگذاشت و بهیچ سپاهی نداد الاکی همه در خیرات صرف کرد. (فارسنامۀ ابن بلخی). خاصه در این روزگار تیره که خیرات بر اطلاق روی بتراجع نهاده است. (کلیله و دمنه). و چنانستی که خیرات مردمان را وداع کردستی. (کلیله و دمنه). که امداد خیرات و اقسام سعادات بدان نزدیکتر که در کارها ثابت قدم باشد. (کلیله و دمنه). اگر در معالجت برای ایشان حسبت سعی پیوسته آید، اندازۀ خیرات و مثوبات آن که تواند شناخت. (کلیله و دمنه).
دعاهات گفتم بخیرات بپذیر
اگر چه دعای مقسم ندارم.
خاقانی.
- خیرات و مبرات، نیکوئیها. اعمال حسنه کارهای خیر و عام المنفعه.
- ، بناهای مقدس و بناهایی که فوائد آن عام بهمه مردم باشد مانند مسجد و آب انبار و پل و کاروانسرا و موقوفات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیرات
تصویر خیرات
کارهای نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیراک
تصویر زیراک
مخفف زیراکه، بدلیل که، از این راه که از این جهت بدین سبب ایرا
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کردن (شخص بزرگ و محترم) باز دید کردن، بمشاهده متبرک و بقعه ها رفتن، دعایی که به عنوان تشرف باطنی برای امامها امامزاده ها و اولیا خوانند حجع: زیارات
فرهنگ لغت هوشیار
بمشاهده متبرک و بقعه ها رفتن و دعائی که بعنوان تشرف باطنی برای امامها و امامزاده ها و اولیا خدا خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیارت
تصویر زیارت
((رَ))
دیدار کردن، رفتن به مکان مقدس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیراک
تصویر زیراک
زیرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زفرات
تصویر زفرات
((زَ فَ))
جمع زفره، آه های بلند و آتشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیرات
تصویر خیرات
((خِ))
جمع خیره، کارهای نیکو، اعمال پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیارت
تصویر زیارت
دیدار
فرهنگ واژه فارسی سره
پابوسی، تشرف، تطوف، حرم، دیدار، طواف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان استرآباد رستاق گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی کوهستانی در جنوب شهر گرگان، رودخانه ای که از ارتفاع دو هزارمتری کوه های زرشک و ترک میدان
فرهنگ گویش مازندرانی
خیریّه
دیکشنری اردو به فارسی