برکۀ زیرا یا زیره، نام جایی است میان راه دمشق به حجاز نزدیک شهر بصری، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اهل حوران در شهر بصری جمع میشوند و حجاج آذوقه ولوازم و مایحتاج خود را از این محل تهیه می کنند و از آنجا به برکۀ زیره (زیرا) میروند و یک روز در آنجا اقامت می کنند و سپس به لجون میروند، لجون آب روانی هم دارد، (سفرنامۀ ابن بطوطه ترجمه موحد ص 100)
برکۀ زیرا یا زیره، نام جایی است میان راه دمشق به حجاز نزدیک شهر بصری، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اهل حوران در شهر بصری جمع میشوند و حجاج آذوقه ولوازم و مایحتاج خود را از این محل تهیه می کنند و از آنجا به برکۀ زیره (زیرا) میروند و یک روز در آنجا اقامت می کنند و سپس به لجون میروند، لجون آب روانی هم دارد، (سفرنامۀ ابن بطوطه ترجمه موحد ص 100)
بمعنی تعلیل، یعنی از برای آن و از این جهت، (برهان) (آنندراج)، از برای آن و از جهت آن و از این جهت و چونکه، (ناظم الاطباء)، ازیرا، پهلوی ازیراک، از این جهت، بدین سبب، ایرا، (فرهنگ فارسی معین)، ازایرا، بدین جهت، چونکه، که، بدین دلیل، چه، از آن روی، ایرا، بدلیل این، از این روی، بدین سبب، برای این، از این جهت، از بهر این، از پی این، بدان علت، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : جهان را نام او زیرا جهان است که زی هشیار چون رخش جهان است، (ویس و رامین)، با کوه گویم آنچه از او پر شود دلم زیرا جواب گفتۀ من نیست جز صدا، مسعودسعد، خانه چون خلد است و من چون آدمم زیرا مرا حور گندم گون حسنا دادی احسنت ای ملک، خاقانی، رجوع به زیراک و ایرا و ازیرا شود
بمعنی تعلیل، یعنی از برای آن و از این جهت، (برهان) (آنندراج)، از برای آن و از جهت آن و از این جهت و چونکه، (ناظم الاطباء)، ازیرا، پهلوی ازیراک، از این جهت، بدین سبب، ایرا، (فرهنگ فارسی معین)، ازایرا، بدین جهت، چونکه، که، بدین دلیل، چه، از آن روی، ایرا، بدلیل این، از این روی، بدین سبب، برای این، از این جهت، از بهر این، از پی این، بدان علت، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : جهان را نام او زیرا جهان است که زی هشیار چون رخش جهان است، (ویس و رامین)، با کوه گویم آنچه از او پر شود دلم زیرا جواب گفتۀ من نیست جز صدا، مسعودسعد، خانه چون خلد است و من چون آدمم زیرا مرا حور گندم گون حسنا دادی احسنت ای ملک، خاقانی، رجوع به زیراک و ایرا و ازیرا شود
ازایرا. زیرا. برای این. از برای آن. (جهانگیری). از آن جهت. بدین سبب. بدین علت. لاجرم. لهذا. (برهان). علی هذا. بنابراین: اکنون ایشان ملک بکسی دیگر دادند، ازیرا که من (بهرام گور) غایب بودم. (ترجمه طبری بلعمی). بدو گفت من دخت ده مهترم ازیرا چنین خوب و گندآورم. فردوسی. چنان شاهزاده جوانرا بکشت ازیرا جهان گشت با او درشت. فردوسی. همه داد کرد و همه داد دید ازیرا که گیتی همه باد دید. فردوسی. چو دانا توانا بد و دادگر ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر. فردوسی. همی گفت اگر من گنه کرده ام ازیرا به بند اندر آزرده ام. فردوسی. تهمتن ز پیوندشان سر بتافت ازیرا سزاوار خود کس نیافت. فردوسی. ستانی همی زندگانی مردم ازیرا درازت بود زندگانی. منوچهری. تابناکند، ازیرا که دو علوی گهرند بچگان آن بنسب ترکه ازین باب گرند. منوچهری. دلم از غم همیشه ابردارد ازیرا زین دو چشمم سیل بارد. (ویس و رامین). زفتحش کنیت آمد وز ظفر نام ازیرا یافته ست از هردوان کام. (ویس و رامین). ازیرا خامۀ یزدانش خوانند رسول نامۀ یزدانش دانند. ناصرخسرو. با نیک بنیکی بکوش ازیرا بد جز که سزاوار بد نباشد. ناصرخسرو. از کردۀ خود یاد کن و بگری ازیرا بر عمر به از تو بتو کس نوحه گری نیست. سنائی. بگو دل را که گرد غم نگردد ازیرا غم بخوردن کم نگردد. مولوی. و رجوع به ازایرا شود
اَزایرا. زیرا. برای این. از برای آن. (جهانگیری). از آن جهت. بدین سبب. بدین علت. لاجرم. لهذا. (برهان). علی هذا. بنابراین: اکنون ایشان ملک بکسی دیگر دادند، ازیرا که من (بهرام گور) غایب بودم. (ترجمه طبری بلعمی). بدو گفت من دخت ده مهترم ازیرا چنین خوب و گندآورم. فردوسی. چنان شاهزاده جوانرا بکشت ازیرا جهان گشت با او درشت. فردوسی. همه داد کرد و همه داد دید ازیرا که گیتی همه باد دید. فردوسی. چو دانا توانا بد و دادگر ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر. فردوسی. همی گفت اگر من گنه کرده ام ازیرا به بند اندر آزرده ام. فردوسی. تهمتن ز پیوندشان سر بتافت ازیرا سزاوار خود کس نیافت. فردوسی. ستانی همی زندگانی مردم ازیرا درازت بود زندگانی. منوچهری. تابناکند، ازیرا که دو علوی گهرند بچگان آن بنسب ترکه ازین باب گرند. منوچهری. دلم از غم همیشه ابردارد ازیرا زین دو چشمم سیل بارد. (ویس و رامین). زفتحش کنیت آمد وز ظفر نام ازیرا یافته ست از هردوان کام. (ویس و رامین). ازیرا خامۀ یزدانْش خوانند رسول نامۀ یزدانْش دانند. ناصرخسرو. با نیک بنیکی بکوش ازیرا بد جز که سزاوار بد نباشد. ناصرخسرو. از کردۀ خود یاد کن و بگری ازیرا بر عمر به از تو بتو کس نوحه گری نیست. سنائی. بگو دل را که گرد غم نگردد ازیرا غم بخوردن کم نگردد. مولوی. و رجوع به ازایرا شود
ناحیۀ زیراه دشتستان اصل زیراه زیرآب بوده است برای آنکه در زیر رود خانه دالکی افتاده است میانۀ مشرق و شمال بوشهر است، قصبۀ این ناحیه زیراه است یازده فرسنگ از بوشهر و سی و پنج فرسنگ از شیراز دور افتاده است، شمارۀ خانه های زیراه از 300 خانه بیشتر است و این ناحیه مشتمل است بر شش ده آباد، (از فارسنامۀ ناصری) نام رودی است: رود خانه دالکی و رود خانه خشت در قریۀ دورودگاه ناحیۀ زیراه دشتستان بهم آمیخته رود خانه زیراه گردد، (از فارسنامۀ ناصری)، رجوع به مادۀ قبل شود
ناحیۀ زیراه دشتستان اصل زیراه زیرآب بوده است برای آنکه در زیر رود خانه دالکی افتاده است میانۀ مشرق و شمال بوشهر است، قصبۀ این ناحیه زیراه است یازده فرسنگ از بوشهر و سی و پنج فرسنگ از شیراز دور افتاده است، شمارۀ خانه های زیراه از 300 خانه بیشتر است و این ناحیه مشتمل است بر شش ده آباد، (از فارسنامۀ ناصری) نام رودی است: رود خانه دالکی و رود خانه خشت در قریۀ دورودگاه ناحیۀ زیراه دشتستان بهم آمیخته رود خانه زیراه گردد، (از فارسنامۀ ناصری)، رجوع به مادۀ قبل شود
مخفف زیراکه (آنندراج) کلمه تعلیل یعنی زیراکه و از برای آنکه (ناظم الاطباء) زیراکه پهلوی ’ازیراک’ زیرا (فرهنگ فارسی معین) زیراکه از این راه که بدین دلیل که بدین سبب که بدین جهت که بدین علت که (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دم بر تو شمرده ست خداوند تو زیراک فرداش به هر دم زدنی با تو شمار است ناصرخسرو با درد توام خوش است زیراک هم دردی و هم دوای دردی سعدی رجوع به زیرا و زیراکه و ازیراک شود
مخفف زیراکه (آنندراج) کلمه تعلیل یعنی زیراکه و از برای آنکه (ناظم الاطباء) زیراکه پهلوی ’ازیراک’ زیرا (فرهنگ فارسی معین) زیراکه از این راه که بدین دلیل که بدین سبب که بدین جهت که بدین علت که (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دم بر تو شمرده ست خداوند تو زیراک فرداش به هر دم زدنی با تو شمار است ناصرخسرو با درد توام خوش است زیراک هم دردی و هم دوای دردی سعدی رجوع به زیرا و زیراکه و ازیراک شود