- زیبان (دخترانه)
- زیبا، خوشایند
معنی زیبان - جستجوی لغت در جدول جو
- زیبان
- زیبنده شایسته زیبای گاه (شایسته تخت سلطنت)، نیکو جمیل قشنگ خوشگل: دختری زبیا مقابل زشت بدگل
- زیبان
- خوش نما، خوب رو، خوشگل،
برای مثال آن نگار پری رخ زیبان / خوب گفتار و مهتر خوبان (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نام نویسنده ای عرب، او نخستین نویسنده عرب است که به سبک نویسندگان اروپایی مطالب علمی وتاریخی اسلامی را به صورت رمان منتشر کرد
جمع باب، درها
افزونی، نام شهری است
کند بینی، شگ گمان
روز سرد، ابر تنک پریشان، آشفته درهم، لرزان
پیر کهنسال، پیر فرتوت
ویژگی اسب و استر تندرو
پریشان، درهم، آشفته، لرزان
از ماه های زمستان یا کانون اول که در آن زمین از برف پوشیده و سفید می شود
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
ضرر، خسارت
جزوی گوشتین واقع در دهان انسان و بیشتر حیوانات که تواند حرکت کند و در فروبردن غذا و چشیدن و تکلم و گفتار بکار میرود
جمیل و صاحب جمال، قشنگ، خوشگل
نقصان، ضرر، خسارت و کمی آسیب، صدمه، گزند، آزار
عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده می شود و به جویدن غذا و بلع آن کمک می کند و انسان به وسیلۀ آن حرف می زند،
کنایه از لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت
زبان اوستایی: از قدیمی ترین زبان های ایرانی که کتاب اوستا به آن زبان نوشته شده
زبان بر کسی باز کردن: کنایه از دربارۀ او عیب جویی و بدگویی کردن
زبان بر کسی گشادن: زبان بر کسی باز کردن، کنایه از دربارۀ او عیب جویی و بدگویی کردن برای مثال جهان دار نپسندد این بد ز من / گشایند بر من زبان انجمن (فردوسی - ۲/۲۶۹)
زبان بستن: سکوت کردن، خاموش شدن
زبان به کام کشیدن: کنایه از ساکت شدن، خاموش شدن
زبان تر کردن: کنایه از سخن گفتن، کلمه ای بر زبان آوردن برای مثال با من به سلام خشک ای دوست زبان تر کن / تا از مژه هر ساعت لعل ترت افشانم (خاقانی - ۶۳۸)
زبان حال: کنایه از وضع و حالت شخص که از حال و راز درون او حکایت کند، زبان دل برای مثال چشمم به زبان حال گوید / نی آنکه به اختیار گویم (سعدی۲ - ۵۳۶)
زبان حالت: زبان حال، کنایه از وضع و حالت شخص که از حال و راز درون او حکایت کند
زبان دادن: کنایه از قول دادن، وعده دادن، عهد و پیمان بستن برای مثال شما را زبان داد باید همان / که بر ما نباشد کسی بدگمان (فردوسی - ۸/۹۸)
زبان دل: زبان حال، زبان باطن، کلام یا حالتی که از راز درون شخص حکایت کند
زبان درکشیدن: ساکت شدن، خاموشی گزیدن برای مثال زبان درکش ار عقل داریّ و هوش / چو سعدی سخن گوی، ورنه خموش (سعدی۱ - ۱۵۷)
زبان ریختن: کنایه از بسیار حرف زدن، پرحرفی کردن، زبان بازی کردن
زبان زدن: سخن گفتن، حرف زدن، زبان درازی کردن، چشیدن
زبان زرگری: زبان ساختگی و قراردادی که زرگرها و بعضی دیگر از مردم با آن تکلم می کنند و قاعده اش این است که به هر هجای کلمه یک (ز) اضافه می کنند مثلاً کتاب را (ک ز تاب ز ا ب) می گویند
زبان ستدن: زبان ستاندن، قول گرفتن، خاموش گردانیدن، وادار به سکوت کردن
زبان کسی را بستن: او را ساکت کردن، خاموش کردن برای مثال به کوشش توان دجله را پیش بست / نشاید زبان بداندیش بست (سعدی۱ - ۱۶۷)
زبان کلک: زبان قلم، نوک قلم
زبان کوچک: ملاز، ملازه، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است
زبان گاو: نوعی از پیکان تیر بوده، شبیه زبان گاو، گاوزبان برای مثال در آن بیشه که بود از تیر و شمشیر / زبان گاو برده زهرۀ شیر (نظامی۲ - ۲۵۴)
زبان گشادن: زبان باز کردن، لب به سخن گشودن، آغاز گفتار کردن
زبان گل ها: رمز و مفهومی که ادبای اروپایی برای هر یک از گل ها در نظر گرفته اند مثلاً گل همیشه بهار رمز امیدواری، گل سرخ رمز عشق، گل شب بو رمز خوشبختی و گل بنفشه رمز بی علاقگی است
کنایه از لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت
زبان اوستایی: از قدیمی ترین زبان های ایرانی که کتاب اوستا به آن زبان نوشته شده
زبان بر کسی باز کردن: کنایه از دربارۀ او عیب جویی و بدگویی کردن
زبان بر کسی گشادن: زبان بر کسی باز کردن، کنایه از دربارۀ او عیب جویی و بدگویی کردن
زبان بستن: سکوت کردن، خاموش شدن
زبان به کام کشیدن: کنایه از ساکت شدن، خاموش شدن
زبان تر کردن: کنایه از سخن گفتن، کلمه ای بر زبان آوردن
زبان حال: کنایه از وضع و حالت شخص که از حال و راز درون او حکایت کند، زبان دل
زبان حالت: زبان حال، کنایه از وضع و حالت شخص که از حال و راز درون او حکایت کند
زبان دادن: کنایه از قول دادن، وعده دادن، عهد و پیمان بستن
زبان دل: زبان حال، زبان باطن، کلام یا حالتی که از راز درون شخص حکایت کند
زبان درکشیدن: ساکت شدن، خاموشی گزیدن
زبان ریختن: کنایه از بسیار حرف زدن، پرحرفی کردن، زبان بازی کردن
زبان زدن: سخن گفتن، حرف زدن، زبان درازی کردن، چشیدن
زبان زرگری: زبان ساختگی و قراردادی که زرگرها و بعضی دیگر از مردم با آن تکلم می کنند و قاعده اش این است که به هر هجای کلمه یک (ز) اضافه می کنند مثلاً کتاب را (ک ز تاب ز ا ب) می گویند
زبان ستدن: زبان ستاندن، قول گرفتن، خاموش گردانیدن، وادار به سکوت کردن
زبان کسی را بستن: او را ساکت کردن، خاموش کردن
زبان کلک: زبان قلم، نوک قلم
زبان کوچک: ملاز، ملازه، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است
زبان گاو: نوعی از پیکان تیر بوده، شبیه زبان گاو، گاوزبان
زبان گشادن: زبان باز کردن، لب به سخن گشودن، آغاز گفتار کردن
زبان گل ها: رمز و مفهومی که ادبای اروپایی برای هر یک از گل ها در نظر گرفته اند مثلاً گل همیشه بهار رمز امیدواری، گل سرخ رمز عشق، گل شب بو رمز خوشبختی و گل بنفشه رمز بی علاقگی است
نقصان، مقابل سود، خسارت، ضرر
زندگی دادن، زیاندن
زندگی دادن، زیاندن
زیبنده، نیکو، خوب، مقابل زشت، خوش نما، خوب رو، خوشگل
((زَ))
فرهنگ فارسی معین
عضوی عضلانی ماهیچه ای و متحرک در دهان که از آن برای چشیدن مزه ها، بلع غذا و حرف زدن استفاده می شود، مجموعه نشانه های آوایی و خطی که برای بیان اندیشه و برقراری ارتباط به کار می رود، مجموعه رمزها و نشانه هایی
شایسته، زیبنده، نیکو، جمیل
خسارت، آسیب، کاستی
Beautiful, Beautifully, Comely, Cute, Exquisite, Gorgeous, Lovely, Nicely, Picturesque, Pretty
Detriment
Language
красивый , красиво , милый , изысканный , великолепный , живописный
ущерб
Sprache
schön, süß, exquisit, wunderschön, malerisch, hübsch
Schaden