جدول جو
جدول جو

معنی زیباروش - جستجوی لغت در جدول جو

زیباروش
(رَ وِ)
نیکورفتار. خوشرفتار:
از درونسو آشنا و از برون بیگانه وش
اینچنین زیباروش کم می بود اندر جهان.
(انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان ص 43)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیبارخ
تصویر زیبارخ
(دخترانه)
آنکه چهره ای زیبا دارد، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عیاروش
تصویر عیاروش
عیارمانند، شبیه عیاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیبارو
تصویر زیبارو
خوب رو، خوب صورت، خوشگل
فرهنگ فارسی عمید
قضایی است در عراق عرب، لواء اربل که 15990 تن سکنه دارد و آن شامل دو ناحیه است: بارزان و مزوری بالا، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ثفل روغن زیتون، پس از آنکه آنرا در ظرف مسی آنقدر بجوشانند تا غلیظ شود و سپس بفشارند، مسکن درد مفاصل و نقرس و استسقا است ... (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 189)، به این معنی در تحفه زیناد آمده است، رجوع به زیناد شود
لغت نامه دهخدا
فدریگو معروف به باروچی نقاش بنام مذهبی ایتالیا، رجوع به باروچی شود، هر چیزی که پربار و سنگین باشد، (برهان)، سنگین و گران بار شده، (ناظم الاطباء)، وزین و سنگین، (دمزن)، رجوع به بار شود، سفیدک دندان، چرک دندان، زنگ دندان، رجوع به بار، شود، کعبتین قلب را نیز گویند، (برهان) (دمزن)
پیر ژول سیاستمدار فرانسوی متولد بپاریس (1802-1870م،)، وزیر ناپلئون سوم
لغت نامه دهخدا
(رُ)
زیباروی. (از فهرست ولف). جمیل. نکوروی:
سمن بوی وزیبارخ و ماهروی
چو خورشید دیدار و چون مشک بوی.
فردوسی.
برخ شد کنون چون گل ارغوان
سهی قد و زیبارخ و پهلوان.
فردوسی.
اگر زیبارخی رفت از کنارت
ازو زیباتر اینک ده هزارت.
نظامی.
همچنان نامه کرد بر سقلاب
خواست زیبارخی چو قطرۀ آب.
نظامی.
همه زیبارخ و موزون و دمساز
همه دستان سرا و نکته پرداز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وی ی)
زیبی. توصیف یک نوع هندوانۀ عالی که از روستای ’الزیب’ که میان ’جفه’ و ’حیفا’ واقع است حاصل آید. (از دزی ج 1 ص 616)
لغت نامه دهخدا
(با یِ)
آرایش و پیرایش و زینت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خوشخو، (آنندراج)، کسی که دارای طبیعت و خوی خوش باشد، (ناظم الاطباء) :
هر آنچه بر سر آزادگان رود، زیباست
علی الخصوص که از دست یار زیباخو،
سعدی
لغت نامه دهخدا
نیک منظر و خوبروی، (ناظم الاطباء)، دیبارخ، دیباچهره:
همی بروی تو ماند بهار دیباروی
همی سلامت روی تو و بقای بهار،
فرخی،
پرنیان خویی و دیباروی و از بخت منست
مارت از دیبا و خار از پرنیان انگیخته،
خاقانی،
کردمش صید خویش موی بموی
گه به دیبا و گه بدیبا روی،
نظامی،
،
از اسمای محبوب است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَهَْ وَ دَ / دِ)
که دیبا پوشد، آنکه دیبا بر تن کند:
سرایهاش همه پر ز سرو دیباپوش
وثاقهاش همه پر ز شیر دندان خای،
فرخی،
دشت دیباپوش گردد ز اعتدال روزگار
ز آن همی بر عدل ایزد وعده دیبا کند،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
نیک اندیشه. نیکوخو. نکوطبع:
دلش زان شبان اندکی برگشاد
که زیبامنش بود و زیرک نهاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دینور است که در بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان واقع است و 410 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
زیباروی، خوشروی و خوب صورت، (ناظم الاطباء)، خوبروی، (آنندراج) :
زیبارویی بدین نکویی
و آنگاه بدین برهنه رویی،
نظامی،
مهر آن دختران زیباروی
در دلش جای کرد موی بموی،
نظامی،
جوانی دید زیباروی بر در
نمودار جهانداریش در سر،
نظامی،
از این سروبالایی کش خرامی زیباروی، (سندبادنامه ص 212)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دشت سر است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 190 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
جمیل، خوشگل، زیبا، قشنگ، نیک منظر، وجیه
متضاد: زشت رو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دشت سر در بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی