جدول جو
جدول جو

معنی زیانکاری - جستجوی لغت در جدول جو

زیانکاری
خسران بردن، (فرهنگ فارسی معین)، زیان کردن، و رجوع به همین کلمه شود، زیانگری، (فرهنگ فارسی معین)، اتلاف و اسراف، گناه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زیانکاری
خسران بردن زیانگری
تصویری از زیانکاری
تصویر زیانکاری
فرهنگ لغت هوشیار
زیانکاری
خسارت
تصویری از زیانکاری
تصویر زیانکاری
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میناکاری
تصویر میناکاری
میناسازی، شغل و عمل میناکار، نقاشی و تزیین آبگینه یا بعضی فلزات مانند طلا و نقره با رنگ های لعابدار مخصوص، میناگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیان کار
تصویر زیان کار
کسی که از کار خود زیان ببرد، ضرر کننده، زیان برنده، زیانگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیان کاری
تصویر زیان کاری
زیان بردن، ضرر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریاکاری
تصویر ریاکاری
عمل ریاکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیمانکاری
تصویر پیمانکاری
شغل و عمل پیمانکار
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
زیانکاری:
هرچه کاری، همان درود توان
در زیانکارگی چه سود توان.
اوحدی.
رجوع به زیان و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
وساطت، میانجیگری، وساطت و توسط و شفاعت، (ناظم الاطباء) :
پیش ازین رسم میانداری نمی آید ز من
در دکان خود فروشی چند دلالی کنم،
محسن تأثیر،
بوی و گل دست در گریبانند
به میانداری صبا سوگند،
میرزا طاهر وحید،
بکار خلق تفاوت ز هیج سر مگذار
چو گژ موافق حق باش در میانداری،
اسیر،
- میانداری کردن، وساطت، پا در میانی، شفاعت، میان دو تن یا دو گروه آشتی دادن:
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
میان مجمع خوبان کنی میانداری،
حافظ،
ای جوان لطف نما با همه دلداری کن
با میانی که تو را هست میانداری کن،
میرنجات،
، (اصطلاح زورخانه) صفت و عمل میاندار، داور، (ازیادداشت مؤلف)، به اصطلاح کشتی گیران دو کسی که با هم کشتی گیرند آنها را از هم وا کردن و نگه داشتن که با هم زور نکنند، (غیاث) :
بهر کشتی آسمان سفله با افتادگان
کرده پا را در میانداری چو پرگاراستوار،
شفیع اثر
لغت نامه دهخدا
(زیانکار)
متلف. اتلاف کننده و تباه کننده. (ناظم الاطباء). زیان آور. آنکه زیان و خسارت رساند:
به گیتی زیانکارتر کار چیست
که بر کردۀ آن بباید گریست.
فردوسی.
ز گیتی هر آنکو بی آزارتر
چنان دان که مرگش زیانکارتر.
فردوسی.
زیانکارتر چیز گفتی که چیست
که فرجام از آن بد بباید گریست.
فردوسی.
زیانکار مباش که ثمرۀ زیانکاری رنج باشد. (منتخب قابوسنامه ص 38). که چون داند زیانکار است و قدرت دفع آن ندارد چه فایده بود. (کیمیای سعادت). ایزدتعالی آن دیگر فریشته را بر وی مسلط کرده است تا وی را قوت و قدرت دهد و تأیید و تشدید کند تا آنچه زیانکار وی است گرد آن نگردد. (کیمیای سعادت). هرچه وی را در آن راحت و لذت است زیانکار وی است و هرچه وی را منفعت کند با تلخی و رنج است. (کیمیای سعادت). وگر آنجا که سیاست باید نیکویی کنند یا آنجا که نیکویی باید سیاست کنند زیانکار باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 168).
در زیانکار خشکسال نیاز
جور او سودمند باران باد.
مسعودسعد.
از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست.
سوزنی.
ابر زیانکار تست ابر مکن دو چشم من
کآفت آن بتو رسد زانکه به چشم من دری.
خاقانی.
، موذی و مضر. (ناظم الاطباء). زیانگر. (فرهنگ فارسی معین). مضر. موذی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آسیب و گزند رساننده: و هر جای دیگر که باشد (نهنگ) ، زیر و زبراین شهر زیانکار است. (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
به بیشه درون، آن زیانکار گرگ
به کوه اندرون اژدهای سترگ.
فردوسی.
باروج غذایی ردیست و معده را زیانکار است. (الابنیه عن حقایق الادویه).
اندرین جای گیاهان زیانکار بسی است
زین چراگاه ازایرا حکما بر حذرند.
ناصرخسرو.
دردمندند بجان جمله نبینی که همی
جز همه آنکه زیانکار بودشان نخورند.
ناصرخسرو.
و زمین این ولایت (ولایت خوارزم) لختی شوره دارد و بدین سبب پوسیدگی کمترپذیرد و جنبندگان زیانکار کمتر تولد کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به سبب بخار پلیدیها که اندر شهر هست هوا ناخوش و زیانکار میشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خواستندی که داروئی دارند که علاج بیماریهای بسیار بکار آید و پادزهر داروهای زیانکار باشد و مضرت گزیدن جانوران زیانکار باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گوشت تو بویناک و زیانکار است. (کلیله و دمنه)، اسراف کننده، گنهکار. (ناظم الاطباء)، آنکه زیان برد. خسران دیده. (از فرهنگ فارسی معین) : خدای سوگند یاد همی کند اندر سورۀ والعصر که مردمان زیانکارند مگر آنکه مؤمن شوند وکار نیکو کنند. (ترجمه طبری بلعمی). رجوع به سورۀیکصد و سوم قرآن کریم و تفسیر ابوالفتوح ج 10 شود
لغت نامه دهخدا
عمل لعاب مینا که بر نقره و غیره دهند، (یادداشت مؤلف)،
- ظروف میناکاری، ظروفی که بر روی آن ها میناکاری شده باشد،
، صنعت میناکار، (ناظم الاطباء)، شغل و عمل میناکار،
میناسازی، محلی که در آنجا میناکاری کنند، رجوع به میناسازی شود
لغت نامه دهخدا
(پَ/ پِ)
عمل پیمانکار. مقاطعه. پدراتچی گری. تعهد کردن انجام دادن کاری یا ساختن بنایی در قبال پول معینی بدون محاسبۀ ارقام جزء سود و زیان و یا سنجش نفع و ضرر ریز کالا یا مصالح بنائی و جز آن
لغت نامه دهخدا
زراعت خیار، کشت خیار، زمینی که در آن جالیز خیار است، جالیز، فالیز، پالیز خیار
لغت نامه دهخدا
تصویری از میانداری
تصویر میانداری
(زورخانه) عمل و شغل میاندار، اداره گروهی در مجلسی رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
شغل و عمل میناکار میناسازی. یا ظروف میناکاری. ظروفی که برروی آن میناکاری کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاهکاری
تصویر گیاهکاری
زراعت برزگری کشت کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانکاری
تصویر نانکاری
منسوب به نانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاهکاری
تصویر سیاهکاری
عمل و حالت سیاهکار سیاه کردن تسوید، بدکاری فسق، ظلم ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیمانکاری
تصویر سیمانکاری
ساخنگری عمل و شغل سیمان کار
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیمانکار تعهد کردن اجرای کاری یا ساختن بنایی در قبال وجهی مقاطعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریا کاری
تصویر ریا کاری
دو رویی ریواسکاری دو سخنی عمل و حالت ریا کار دورویی منافقی
فرهنگ لغت هوشیار
سخنگوی فصیح و بلیغ، آنکه بجز زبان مادری خود یک یا چند زبان دیگر بداند، شاگرد معلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیانکار
تصویر زیانکار
تباه کننده، اتلاف کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زینهاری
تصویر زینهاری
آنکه شرط و عهد کند، کسی که امان و مهلت طلبد جمع زینهاریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیان کار
تصویر زیان کار
خسران دیده، زیانگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زینهاری
تصویر زینهاری
آن که عهد و پیمان بندد، کسی که امان و پناه بخواهد
فرهنگ فارسی معین
مقاطعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متضرر، مغبون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ریاکاری
تصویر ریاکاری
Hypocrisy, Insincerity, Phoniness, Sanctimoniousness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ریاکاری
تصویر ریاکاری
лицемерие , неискренность , фальшивость , лицемерие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ریاکاری
تصویر ریاکاری
Heuchelei, Unaufrichtigkeit, Falschheit, (DE) Heuchelei
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ریاکاری
تصویر ریاکاری
лицемірство , нещирість , фальшивість , лицемірство
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ریاکاری
تصویر ریاکاری
hipokryzja, nieszczerość, fałszywość, (PL) obłuda
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ریاکاری
تصویر ریاکاری
虚伪 , 虚伪
دیکشنری فارسی به چینی