جمع واژۀ زیاده، (ناظم الاطباء)، جمع واژۀ زیادت (زیاده)، افزونیها و بیشیها، (فرهنگ فارسی معین) : و این زیادات است و نقصانات و آنچه از پس به حاصل آید دورترین حدی باشد که بدو توانند رسیدن از عمر، (التفهیم بیرونی ص 521)، رجوع به زیاده شود
جَمعِ واژۀ زیاده، (ناظم الاطباء)، جَمعِ واژۀ زیادت (زیاده)، افزونیها و بیشیها، (فرهنگ فارسی معین) : و این زیادات است و نقصانات و آنچه از پس به حاصل آید دورترین حدی باشد که بدو توانند رسیدن از عمر، (التفهیم بیرونی ص 521)، رجوع به زیاده شود
زیاده. افزونی. (از فرهنگ فارسی معین). افزونی. بیشی. فزونی. مقابل نقصان و کمی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بمعنی افزونی، لازم و متعدی هر دو آمده و زیادتی به یای تحتانی زائده محاورۀ عوام است. (غیاث) : ما نیز عهد کنیم بر نسختی که ما درخواسته ایم و با شماست چنانکه اندر آن زیادت و نقصانی نیفتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211). اگر به زیادت لشکر حاجت است از این جا بباید خواست. (ایضاً ص 531). این رنج که هست بر زیادت بر دیده و جان دشمنت باد. مسعودسعد. و اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد بازنمای. (کلیله و دمنه). و ذکر این معنی از آن شایعتر است که در آن به زیادت و اطناب حاجت افتد. (کلیله و دمنه). و در مراتب و مناصب بیش از مقادیر خویش مطالبت کردند و در زیادت مواجب و مواهب طمع بستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 188). - زیادت بودن ماه، به زیادت بودن آن، زایدالنور بودن آن. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و چون ماه به زیادت باشد و به زهره نگران، بدان وقت جو کارند. هر اسب لاغر که از آن جو بخورد فربه شود. (نوروزنامه، یادداشت ایضاً). ، {{صفت، قید}}افزون. فزون. بیش. بسیار. بیشتر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ازفرهنگ فارسی معین) : این کرامت ارزانی داشتیم... چنانکه تو در خدمت زیادت می کنی ما زیادت نیکویی و محل و جاه فرمائیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 266) .اگر گویم هزارهزار من، به سنگ بزرگ، زر خدا آفریده بود که زیادت بود. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). اگر غلبه صفرا را باشد... تشنگی زیادت باشد و عرق تمام کند و سرما و لرزه قوی تر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و چندان انگور که به هراه باشد به هیچ شهری و ولایتی نباشد چنانکه زیادت از صد گونه انگور را نام بر سر زبان بگویند. (نوروزنامه). به دولت خداوند پانصد دینار زیادت دارم. (نوروزنامه). بجان فرخ روز که آنچه گفتم در حق تو بکنم و زیادت از این. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین). سلطان نخواست او را زیادت تعرض رساند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437). زان ازلی نور که پرورده اند در تو زیادت نظری کرده اند. نظامی. آنچه ارباب حرفت و صناعت بوندزیادت از صد هزار جدا کردند. (جهانگشای جوینی). کهن شود همه کس را بروزگار ارادت مگر مرا که همان مهر اول است و زیادت. سعدی. - زیادت تر، افزون تر. بیشتر: به هرچه ببایست که باشد پادشاهان بزرگ را زیادت تر بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 72). همیشه از والی و قاضی و ائمه محترم تر بوده است و در نشست و خاست و فرمانروائی و مقبول القولی از همه زیادت تر. (کتاب النقض ص 435). ، افزون شده. ج، زیادات، چندان. (فرهنگ فارسی معین) : (محمود) ... با هیچکس از ایشان (بندگان) میل و محبتی ندارد چنانکه با ایاز که زیادت حسنی ندارد. (گلستان از فرهنگ فارسی معین)، {{اسم}} نام بازیی است از هفت بازی نرد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زیاد شود
زیاده. افزونی. (از فرهنگ فارسی معین). افزونی. بیشی. فزونی. مقابل نقصان و کمی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بمعنی افزونی، لازم و متعدی هر دو آمده و زیادتی به یای تحتانی زائده محاورۀ عوام است. (غیاث) : ما نیز عهد کنیم بر نسختی که ما درخواسته ایم و با شماست چنانکه اندر آن زیادت و نقصانی نیفتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211). اگر به زیادت لشکر حاجت است از این جا بباید خواست. (ایضاً ص 531). این رنج که هست بر زیادت بر دیده و جان دشمنت باد. مسعودسعد. و اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد بازنمای. (کلیله و دمنه). و ذکر این معنی از آن شایعتر است که در آن به زیادت و اطناب حاجت افتد. (کلیله و دمنه). و در مراتب و مناصب بیش از مقادیر خویش مطالبت کردند و در زیادت مواجب و مواهب طمع بستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 188). - زیادت بودن ماه، به زیادت بودن آن، زایدالنور بودن آن. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و چون ماه به زیادت باشد و به زهره نگران، بدان وقت جو کارند. هر اسب لاغر که از آن جو بخورد فربه شود. (نوروزنامه، یادداشت ایضاً). ، {{صِفَت، قِید}}افزون. فزون. بیش. بسیار. بیشتر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ازفرهنگ فارسی معین) : این کرامت ارزانی داشتیم... چنانکه تو در خدمت زیادت می کنی ما زیادت نیکویی و محل و جاه فرمائیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 266) .اگر گویم هزارهزار من، به سنگ بزرگ، زر خدا آفریده بود که زیادت بود. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). اگر غلبه صفرا را باشد... تشنگی زیادت باشد و عرق تمام کند و سرما و لرزه قوی تر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و چندان انگور که به هراه باشد به هیچ شهری و ولایتی نباشد چنانکه زیادت از صد گونه انگور را نام بر سر زبان بگویند. (نوروزنامه). به دولت خداوند پانصد دینار زیادت دارم. (نوروزنامه). بجان فرخ روز که آنچه گفتم در حق تو بکنم و زیادت از این. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین). سلطان نخواست او را زیادت تعرض رساند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437). زان ازلی نور که پرورده اند در تو زیادت نظری کرده اند. نظامی. آنچه ارباب حرفت و صناعت بوندزیادت از صد هزار جدا کردند. (جهانگشای جوینی). کهن شود همه کس را بروزگار ارادت مگر مرا که همان مهر اول است و زیادت. سعدی. - زیادت تر، افزون تر. بیشتر: به هرچه ببایست که باشد پادشاهان بزرگ را زیادت تر بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 72). همیشه از والی و قاضی و ائمه محترم تر بوده است و در نشست و خاست و فرمانروائی و مقبول القولی از همه زیادت تر. (کتاب النقض ص 435). ، افزون شده. ج، زیادات، چندان. (فرهنگ فارسی معین) : (محمود) ... با هیچکس از ایشان (بندگان) میل و محبتی ندارد چنانکه با ایاز که زیادت حسنی ندارد. (گلستان از فرهنگ فارسی معین)، {{اِسم}} نام بازیی است از هفت بازی نرد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زیاد شود
علاءالدین... اوزجندی، معروف به ’زیادت’. مذکری شیرین سخن بدیهه گوی لطیفه پرداز... دربلاد فرغانه که مسکن او بود ملوک آن زمین او را به حسن تربیت مخصوص داشتندی و بنظر عنایت ملاحظه نمودندی و اگرچه سخن او در غایت علو بود فاما ضنتی داشت و سخن خود به کس ندادی و چنان نبشتی که کس آن را نتوانستی خواند، بدین سبب نظم و نثر او مشهور نشد و رباعیی چند از گفته های او استماع افتادست تحریر افتاد:... فریاد ز چشم رهزن و مردکشت وز بند سر زلف و شکنهای خوشت ای تلخی کام من ز شیرین لب تو وی شوری بخت من ز روی ترشت. (لباب الالباب عوفی چ لیدن صص 189- 190)
علاءالدین... اوزجندی، معروف به ’زیادت’. مذکری شیرین سخن بدیهه گوی لطیفه پرداز... دربلاد فرغانه که مسکن او بود ملوک آن زمین او را به حسن تربیت مخصوص داشتندی و بنظر عنایت ملاحظه نمودندی و اگرچه سخن او در غایت علو بود فاما ضنتی داشت و سخن خود به کس ندادی و چنان نبشتی که کس آن را نتوانستی خواند، بدین سبب نظم و نثر او مشهور نشد و رباعیی چند از گفته های او استماع افتادست تحریر افتاد:... فریاد ز چشم رهزن و مردکشت وز بند سر زلف و شکنهای خوشت ای تلخی کام من ز شیرین لب تو وی شوری بخت من ز روی ترشت. (لباب الالباب عوفی چ لیدن صص 189- 190)
جمع حیازت. گردآوردنها جمع آوریها، مراتع اختصاصی که در بعضی نواحی (مانند کرج و نهاوند) بچراندن گله های خلیفه اختصاص داشت، جمع حیازه، گرد آمده ها، به دست آمده ها
جمع حیازت. گردآوردنها جمع آوریها، مراتع اختصاصی که در بعضی نواحی (مانند کرج و نهاوند) بچراندن گله های خلیفه اختصاص داشت، جمع حیازه، گرد آمده ها، به دست آمده ها
نمو کردن، افزونی، افزون شده جمع زیادات زیائد، افزون بیش:) بجان فرخ روز که آنچه گفتم در حق تو بکنم و زیادت از این (سمک عیار)، چندان:) (محمود)، . . با هیچکس از ایشان (بندگان) میل و محبتی ندارد چنانکه با ایاز که زیادت حسنی ندارد (گلستان)، نام بازیی است از هفت بازی نرد
نمو کردن، افزونی، افزون شده جمع زیادات زیائد، افزون بیش:) بجان فرخ روز که آنچه گفتم در حق تو بکنم و زیادت از این (سمک عیار)، چندان:) (محمود)، . . با هیچکس از ایشان (بندگان) میل و محبتی ندارد چنانکه با ایاز که زیادت حسنی ندارد (گلستان)، نام بازیی است از هفت بازی نرد
دیدار کردن (شخص بزرگ و محترم) باز دید کردن، بمشاهده متبرک و بقعه ها رفتن، دعایی که به عنوان تشرف باطنی برای امامها امامزاده ها و اولیا خوانند حجع: زیارات
دیدار کردن (شخص بزرگ و محترم) باز دید کردن، بمشاهده متبرک و بقعه ها رفتن، دعایی که به عنوان تشرف باطنی برای امامها امامزاده ها و اولیا خوانند حجع: زیارات
جمع سیاله سیاله ها، موجوداتی که مانند حرکات و اصوات و زمانند که همواره جزیی از آن ها محفوف به دو عدم است و در سکون و آرامش نیستند. موجودات سیاله حوادث و زمانیانند که همواره مسبوق به دو عدمند: یکی عدم سابق و دیگر عدم لاحق
جمع سیاله سیاله ها، موجوداتی که مانند حرکات و اصوات و زمانند که همواره جزیی از آن ها محفوف به دو عدم است و در سکون و آرامش نیستند. موجودات سیاله حوادث و زمانیانند که همواره مسبوق به دو عدمند: یکی عدم سابق و دیگر عدم لاحق