جدول جو
جدول جو

معنی زکن - جستجوی لغت در جدول جو

زکن
(زُ کَ)
نیک نگهبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زکن
(زَ کَ)
گمان قوی است یا طرفی از گمان. (منتهی الارب) (آنندراج). گمان و وهم. (ناظم الاطباء). گمان بمنزلۀ یقین است نزد بعضی یا طرفی از گمان است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زکن
(تَ یَ)
بدانستن. (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دریافتن، تفرس چیزی، گمان بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زکن
(زَ کِ)
قیافه دان و صاحب فراست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زکن
تیزهوش زیرک
تصویری از زکن
تصویر زکن
فرهنگ لغت هوشیار
زکن
دماغو، کسی که آب بینی اش آویزان است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زکی
تصویر زکی
(پسرانه)
پاک، طاهر، پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زکنج
تصویر زکنج
زکند، کاسۀ سفالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکند
تصویر زکند
کاسۀ سفالی، برای مثال مدح تو را به هزل نبردم به سر از آنک / نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند (سوزنی- مجمع الفرس - زکند)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ کَ)
آخر زمستان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
زیرکتر. (منتهی الارب).
- امثال:
ازکن من ایاس، بسته شدن سخن بر مردم. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(زُ کَ)
کاسۀ سفالین بزرگ باشد. (برهان). کاسۀ سفالین بزرگ. (فرهنگ رشیدی). کاسۀ سفالین است. (انجمن آرا). آیا ’ز’ در زکنج جزو کلمه است ؟ آیا بر طبق مثل (کوزه گر از کوزۀ شکسته آب میخورد) کلمه بمعنی کوزۀ شکسته نیست ؟ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
پیراهنت دریده و استاد درزیی
چون کوزه گرز کنج همی آبخور کنی.
رشید اعور (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به مادۀ بعد شود، طبق و خوانچۀ بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ کَ)
زکنج. (فرهنگ رشیدی). بمعنی زکنج است که کاسۀ سفالین بزرگ باشد. (برهان). بمعنی کاسۀ سفالین است. (انجمن آرا) :
مدح ترا به هزل نبردم برای آنک
نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به زکنج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَکْ کِ)
قیافه دان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زکی
تصویر زکی
پاکیزه، پاک از فساد، طیب، طاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکه
تصویر زکه
خشم، اندوه زینه جنگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه، پارچه بریده راندن، سپوختن، زدن، فروش سر درختی خانه تنگ جای تنگ، خانه دور افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکش
تصویر زکش
لذت و طعم زمخت را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکان
تصویر زکان
کسی که خود به خود سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکین
تصویر زکین
زیرک هشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکا
تصویر زکا
جفت دوتایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنن
تصویر زنن
تنگ، کم: آب آب کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمن
تصویر زمن
روزگار، زمانه، وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحن
تصویر زحن
رفتار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زان
تصویر زان
از آن متعلق به مال: (مرا هر چه ملک و سپاهست و گنج همه زان تو و ترا زوست خنج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکن
تصویر رکن
جز اعظم هر شیی، کرانه هر چیزی، امر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از مردم حیله های مختلف پول و مال استخراج کند. کسی که دیگران را استثمار کند. کسی که کثیر الجماع باشد آنکه بسیار جماع کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکن
تصویر ازکن
زیرک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکنا
تصویر زکنا
جمع زکین، زیرکان تیرهوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکنج
تصویر زکنج
کاسه سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکند
تصویر زکند
کاسه سفالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفن
تصویر زفن
سایبان، داربست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکند
تصویر زکند
((زُ کَ))
کاسه سفالین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکن
تصویر رکن
پایه، ستون
فرهنگ واژه فارسی سره
زل زدن، نگاه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی