جدول جو
جدول جو

معنی زک - جستجوی لغت در جدول جو

زک
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
تصویری از زک
تصویر زک
فرهنگ فارسی عمید
زک
زاج، جسمی معدنی بلوری شکل و به رنگهای سفید، سبز، سیاه و کبود با خاصیت قبض شدید که در آب حل می شود و در طب و صنعت به کار می رود، زاگ، زاک، زاغ
تصویری از زک
تصویر زک
فرهنگ فارسی عمید
زک
(زُک ک)
چوزۀ فاخته. (منتهی الارب) (آنندراج). جوجۀ فاخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زک
(زُ)
به لغت زند و پازندبمعنی آن باشد که کلمه اشاره باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). هزوارش ’ذاک’، پهلوی ’آن’ (آن) قیاس شود با ذاک و ذلک عربی. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
زک
(زُ)
خود به خود حرف زدن باشد در زیر لب. (برهان). خود به خود حرف زدن است. (انجمن آرا) (آنندراج). و امر به این معنی هم هست که بزک و عوام گویند بلند بضم لام. (برهان). لند و تکلم با خود زیرلب. (ناظم الاطباء). سخنی که از روی خشم در زیر لب گویند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ژک و زکیدن شود
لغت نامه دهخدا
زک
(زَک ک)
لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج). مهزول. لاغر. نزار. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
زک
(زَ)
مخفف زاک است و آن جوهری باشد شبیه به نمک. (برهان). مخفف زاک یعنی زاج. (انجمن آرا) (آنندراج). زاک. زاج. (ناظم الاطباء). زگ. زاگ. زاج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زاج شود، رنگ سیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زک
(تَ مَزْ زُ)
تنگاتنگ رفتن یا جهت سستی و ناتوانی کوتاه گام رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دویدن، شتاب رفتن دجاجه، پر کردن مشک را، ریخ زدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زک
سخن زیر لب بیماری، لاغر سست کبوک جوجه کبوک (فاخته) راگ زاج
تصویری از زک
تصویر زک
فرهنگ لغت هوشیار
زک
((زَ))
سخنی که از روی خشم در زیر لب گویند
تصویری از زک
تصویر زک
فرهنگ فارسی معین
زک
آب بینی، کم، اندک، چکه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زکی الدین
تصویر زکی الدین
(پسرانه)
پارسا در دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زکیه
تصویر زکیه
(دخترانه)
مؤنث زکی، پاک، طاهر، پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زکی
تصویر زکی
(پسرانه)
پاک، طاهر، پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زکریا
تصویر زکریا
(پسرانه)
آنکه خداوند او را ذکر می کند، نام یکی از آخرین پیامبران عهد قدیم، نام دانشمند و شیمیدان بزرگ ایرانی که کاشف الکل است، زکریای رازی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زکنا
تصویر زکنا
جمع زکین، زیرکان تیرهوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکن
تصویر زکن
تیزهوش زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکش
تصویر زکش
لذت و طعم زمخت را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکریا
تصویر زکریا
نام پیغامبری علیه السلام است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکره
تصویر زکره
خیکچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکبه
تصویر زکبه
زه (نطفه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکند
تصویر زکند
کاسه سفالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکاه الفطر
تصویر زکاه الفطر
فطریه ایست که در آخر رمضان و در شب عید فطر مستحقان را دهند
فرهنگ لغت هوشیار
چیتک (برگزده چیزی) آفریکانیدن (برکت یافتن)، گوالیدن، فزونیدن، نیکی کردن، پاکی پاکیزگی، ده یک (ذبیح بهروز زکوه را تازی گشته ده یک پارسی می داند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکنج
تصویر زکنج
کاسه سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکیه
تصویر زکیه
زمین برومند و پاک، مونث زکی
فرهنگ لغت هوشیار
خلاصه چیزی و پاره ای از مال که جهت تطهیر و پاکیزگی و نماز و برکت از مال خارج کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکه
تصویر زکه
خشم، اندوه زینه جنگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکی
تصویر زکی
پاکیزه، پاک از فساد، طیب، طاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکید
تصویر زکید
خسته و آزرده و رنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکیدن
تصویر زکیدن
از روی خشم سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکین
تصویر زکین
زیرک هشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکاوت
تصویر زکاوت
پارسائی و پاکی و عصمت و خلوص و صفا و حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکات
تصویر زکات
هشت یک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زکام
تصویر زکام
سرماخوردگی
فرهنگ واژه فارسی سره