جدول جو
جدول جو

معنی زپچ - جستجوی لغت در جدول جو

زپچ
زردنبو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پچ
تصویر پچ
پوچ، میان تهی، بی مغز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاچ
تصویر زاچ
زائو، زنی که کمتر از هفت روز از زایمان او گذشته، زاج، زجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیچ
تصویر زیچ
چست وچابک، خوش طبع
فرهنگ فارسی عمید
(زَ رِ)
کبک راگویند و آن پرنده ای است صحرائی و آن دو قسم می باشد، دری و غیردری. و دری بزرگتر از غیردری میشود. (برهان) (آنندراج). کبک. (ناظم الاطباء) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
تیر پرتاب باشد که پیکان آنرا از استخوان فیل و شاخ قوچ و گاومیش و امثال آن سازند. لغتی (لهجه ای) است در زج (با جیم) بدین معنی. (از برهان قاطع). رجوع به زچ ّ شود، کوتاهترین تیرها را گویند. لغتی است در زج. (برهان قاطع) ، لغتی است در زج بمعنی قراقروت. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مخفف زاچ (زن نوزای). (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
راست و درست. (برهان). بمعنی درست آمده. (جهانگیری) :
چشم گردان سوی راست و سوی چپ
زآنک نبود بخت نامه راست زپ.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر 5 ص 115)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
اصل آن کوچ یا کفچ که عربان قفص خوانند و از طوایف بلوچ بوده اند و در یکی از کتیبه های میخی لفظ آکوپاچیه دیده شده است بمعنی کوه نشین و محتمل است همین طایفۀ قفص باشد. (سبک شناسی ج 1 ص 67). در تاریخ بیهقی (چ فیاض ص 244) این کلمه در عبارت: ’مکرانی چون خبر این لشکرها و برادر بشنود کار جنگ بساخت و پیاده ای بیست هزار کیجی و ریگی و مکرانی و از هر ناحیتی و هر دستی فراز آورد’ کیجی ضبط شده و مصحح در حاشیه نوشته است: کیج نام شهری است در بلوچستان و هم اکنون به همین نام معروف است و نزد جغرافی نویسان قدیم هم معروف به وده و گاهی برای تسمیۀ تمام ناحیه لفظ کیج و مکران را اطلاق می کرده اند معرب این کلمه کیز است بنابراین احتمال این که کلمه متن ’کپج’ (قفص) باشد مورد ندارد. (حاشیۀ تاریخ بیهقی ص 244). رجوع به کیج شود
لغت نامه دهخدا
بیرون کشیدگی، (ناظم الاطباء)، با جیم فارسی بمعنی بیرون آوردن و بیرون کشیدن، (برهان، ذیل زیج)، کشیدن، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)،
خوش و چابک و جلد و خوش وضع را نیز گویند، (برهان، ذیل زیج)، چست وچالاک و جلد و قابل و خوش و خوش وضع، (ناظم الاطباء)، چست و چابک و خوش وضع، (جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، خوش طبع و ظریف، (انجمن آرا) (آنندراج)،
نوعی ازانگور به غایت خوش لذت باشد، (برهان، ذیل زیج)، نوعی از انگور بغایت لذیذ، (ناظم الاطباء)، نوعی از انگوررا گویند که در غایت ... و خوش لذتی باشد، (جهانگیری)، نوعی از انگور، (انجمن آرا) (آنندراج)، نوعی انگوربسیار خوش طعم و لذیذ است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، بمعنی لاغ و مسخرگی هم آمده است، (برهان، ذیل زیج)، لاغ و مسخرگی و بذله، (ناظم الاطباء)،
خوش طبع و ظریف، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به زیج شود،
زهوار کفش و موزه را هم می گویند، (برهان، ذیل زیج)، کفش و موزه، (ناظم الاطباء)، یک نوع طرازی که در زردوزی استعمال می کنند، زیج، (ناظم الاطباء)، رجوع به زیج شود، راه نفس، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به معنی ششم زیج شود، آنچه منسوب به منجمان است، (انجمن آرا) (آنندراج)، زیج، (فهرست ولف)، همان زیج که مذکور شد، (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
مرغی باشدسرخ رنگ و بزرگ شبیه به عقاب و بعضی گویند شکره است و آن پرنده ای باشد شکاری کوچکتر از باشه. (برهان). شکره و باز شکاری. (ناظم الاطباء). رجوع به زمج شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بمعنی زاج است مطلقاً، چه زاج سفید را زمچ بلور می گویند. (برهان) (آنندراج). زاج. (ناظم الاطباء). زاغ. زاک. زمه. زاج. شب. نک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زمج. (شرفنامۀ منیری).
- زمچ بلور، زاج سفید را گویند و به عربی ’شب یمانی’ خوانند به تشدید بای ابجد. (برهان). زاج سفید. (ناظم الاطباء). رجوع به زمج بلور شود.
، رنگ سیاه صباغی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پوچ. پوک. میان تهی. و این کلمه مخفف پوچ است:
هستم ز شرّ چونار ز دانه به تیرمه
وز خیر پچ میانه چو اندر بهار سیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(زِپْ پَ / پِ)
کله کاهو. (یادداشت مؤلف) ، درشت هیأت. دماغی (بینیی). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
زاج، زن نوزای، (شرفنامۀ منیری)، رجوع به زاج در این لغت نامه ورجوع به آنندراج و برهان قاطع و فرهنگ شعوری شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
اصل کلمه زفر در پهلوی. دهان. پوز. بتفوز. (یادداشت مؤلف)
سپر. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاچ
تصویر زاچ
زنی که تازه زاییده (تا 7 روز) زائو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیچ
تصویر زیچ
بیرون کشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمچ
تصویر زمچ
صمغ (مطلقا)، زاج زاگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زپس
تصویر زپس
از عقب، ز پی، در پی، من بعد، موخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچ
تصویر پچ
میان تهی پوک پوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیچ
تصویر زیچ
خوش طبع
فرهنگ فارسی معین
انبوه، متراکم
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار ترش
فرهنگ گویش مازندرانی
خیلی کم
فرهنگ گویش مازندرانی
آماده کردن شالی زار برای کشت، نرم کردن کلوخ شالی زار، پیچیدن، یک نخ سیگار، یک نخ
فرهنگ گویش مازندرانی