کبک راگویند و آن پرنده ای است صحرائی و آن دو قسم می باشد، دری و غیردری. و دری بزرگتر از غیردری میشود. (برهان) (آنندراج). کبک. (ناظم الاطباء) (از جهانگیری)
کبک راگویند و آن پرنده ای است صحرائی و آن دو قسم می باشد، دری و غیردری. و دری بزرگتر از غیردری میشود. (برهان) (آنندراج). کبک. (ناظم الاطباء) (از جهانگیری)
تیر پرتاب باشد که پیکان آنرا از استخوان فیل و شاخ قوچ و گاومیش و امثال آن سازند. لغتی (لهجه ای) است در زج (با جیم) بدین معنی. (از برهان قاطع). رجوع به زچ ّ شود، کوتاهترین تیرها را گویند. لغتی است در زج. (برهان قاطع) ، لغتی است در زج بمعنی قراقروت. (از برهان)
تیر پرتاب باشد که پیکان آنرا از استخوان فیل و شاخ قوچ و گاومیش و امثال آن سازند. لغتی (لهجه ای) است در زج (با جیم) بدین معنی. (از برهان قاطع). رجوع به زُچ ّ شود، کوتاهترین تیرها را گویند. لغتی است در زج. (برهان قاطع) ، لغتی است در زج بمعنی قراقروت. (از برهان)
اصل آن کوچ یا کفچ که عربان قفص خوانند و از طوایف بلوچ بوده اند و در یکی از کتیبه های میخی لفظ آکوپاچیه دیده شده است بمعنی کوه نشین و محتمل است همین طایفۀ قفص باشد. (سبک شناسی ج 1 ص 67). در تاریخ بیهقی (چ فیاض ص 244) این کلمه در عبارت: ’مکرانی چون خبر این لشکرها و برادر بشنود کار جنگ بساخت و پیاده ای بیست هزار کیجی و ریگی و مکرانی و از هر ناحیتی و هر دستی فراز آورد’ کیجی ضبط شده و مصحح در حاشیه نوشته است: کیج نام شهری است در بلوچستان و هم اکنون به همین نام معروف است و نزد جغرافی نویسان قدیم هم معروف به وده و گاهی برای تسمیۀ تمام ناحیه لفظ کیج و مکران را اطلاق می کرده اند معرب این کلمه کیز است بنابراین احتمال این که کلمه متن ’کپج’ (قفص) باشد مورد ندارد. (حاشیۀ تاریخ بیهقی ص 244). رجوع به کیج شود
اصل آن کوچ یا کُفچ که عربان قُفص خوانند و از طوایف بلوچ بوده اند و در یکی از کتیبه های میخی لفظ آکوپاچیه دیده شده است بمعنی کوه نشین و محتمل است همین طایفۀ قفص باشد. (سبک شناسی ج 1 ص 67). در تاریخ بیهقی (چ فیاض ص 244) این کلمه در عبارت: ’مکرانی چون خبر این لشکرها و برادر بشنود کار جنگ بساخت و پیاده ای بیست هزار کیجی و ریگی و مکرانی و از هر ناحیتی و هر دستی فراز آورد’ کیجی ضبط شده و مصحح در حاشیه نوشته است: کیج نام شهری است در بلوچستان و هم اکنون به همین نام معروف است و نزد جغرافی نویسان قدیم هم معروف به وده و گاهی برای تسمیۀ تمام ناحیه لفظ کیج و مکران را اطلاق می کرده اند معرب این کلمه کیز است بنابراین احتمال این که کلمه متن ’کپج’ (قفص) باشد مورد ندارد. (حاشیۀ تاریخ بیهقی ص 244). رجوع به کیج شود
بیرون کشیدگی، (ناظم الاطباء)، با جیم فارسی بمعنی بیرون آوردن و بیرون کشیدن، (برهان، ذیل زیج)، کشیدن، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، خوش و چابک و جلد و خوش وضع را نیز گویند، (برهان، ذیل زیج)، چست وچالاک و جلد و قابل و خوش و خوش وضع، (ناظم الاطباء)، چست و چابک و خوش وضع، (جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، خوش طبع و ظریف، (انجمن آرا) (آنندراج)، نوعی ازانگور به غایت خوش لذت باشد، (برهان، ذیل زیج)، نوعی از انگور بغایت لذیذ، (ناظم الاطباء)، نوعی از انگوررا گویند که در غایت ... و خوش لذتی باشد، (جهانگیری)، نوعی از انگور، (انجمن آرا) (آنندراج)، نوعی انگوربسیار خوش طعم و لذیذ است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، بمعنی لاغ و مسخرگی هم آمده است، (برهان، ذیل زیج)، لاغ و مسخرگی و بذله، (ناظم الاطباء)، خوش طبع و ظریف، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به زیج شود، زهوار کفش و موزه را هم می گویند، (برهان، ذیل زیج)، کفش و موزه، (ناظم الاطباء)، یک نوع طرازی که در زردوزی استعمال می کنند، زیج، (ناظم الاطباء)، رجوع به زیج شود، راه نفس، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به معنی ششم زیج شود، آنچه منسوب به منجمان است، (انجمن آرا) (آنندراج)، زیج، (فهرست ولف)، همان زیج که مذکور شد، (شرفنامۀ منیری)
بیرون کشیدگی، (ناظم الاطباء)، با جیم فارسی بمعنی بیرون آوردن و بیرون کشیدن، (برهان، ذیل زیج)، کشیدن، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، خوش و چابک و جلد و خوش وضع را نیز گویند، (برهان، ذیل زیج)، چست وچالاک و جلد و قابل و خوش و خوش وضع، (ناظم الاطباء)، چست و چابک و خوش وضع، (جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، خوش طبع و ظریف، (انجمن آرا) (آنندراج)، نوعی ازانگور به غایت خوش لذت باشد، (برهان، ذیل زیج)، نوعی از انگور بغایت لذیذ، (ناظم الاطباء)، نوعی از انگوررا گویند که در غایت ... و خوش لذتی باشد، (جهانگیری)، نوعی از انگور، (انجمن آرا) (آنندراج)، نوعی انگوربسیار خوش طعم و لذیذ است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، بمعنی لاغ و مسخرگی هم آمده است، (برهان، ذیل زیج)، لاغ و مسخرگی و بذله، (ناظم الاطباء)، خوش طبع و ظریف، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به زیج شود، زهوار کفش و موزه را هم می گویند، (برهان، ذیل زیج)، کفش و موزه، (ناظم الاطباء)، یک نوع طرازی که در زردوزی استعمال می کنند، زیج، (ناظم الاطباء)، رجوع به زیج شود، راه نفس، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به معنی ششم زیج شود، آنچه منسوب به منجمان است، (انجمن آرا) (آنندراج)، زیج، (فهرست ولف)، همان زیج که مذکور شد، (شرفنامۀ منیری)
مرغی باشدسرخ رنگ و بزرگ شبیه به عقاب و بعضی گویند شکره است و آن پرنده ای باشد شکاری کوچکتر از باشه. (برهان). شکره و باز شکاری. (ناظم الاطباء). رجوع به زمج شود
مرغی باشدسرخ رنگ و بزرگ شبیه به عقاب و بعضی گویند شکره است و آن پرنده ای باشد شکاری کوچکتر از باشه. (برهان). شکره و باز شکاری. (ناظم الاطباء). رجوع به زمج شود