جدول جو
جدول جو

معنی زوز - جستجوی لغت در جدول جو

زوز
طعنه و ملامت و سرزنش، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، زوزه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به زوزه شود
لغت نامه دهخدا
زوز
صدای سگ یا گرگ در اثر درد یا ناراحتی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زوزه
تصویر زوزه
نالۀ سگ، بانگ شغال
فرهنگ فارسی عمید
بقول صاحب تاج العروس فارسی است،. وزوز. و آن تختۀ پهنی باشد که با آن خاک زمین مرتفع را به منخفض کشند. ماله. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاج العروس ج 4 ص 90 شود
لغت نامه دهخدا
(خَج ج)
تنگ پستان شدن ناقه. (ازمنتهی الارب). ’عزوز’ گشتن ماده شتر. (از اقرب الموارد). عزاز. و رجوع به عزاز شود، قوی گردیدن. (از منتهی الارب). عزاز. رجوع به عزاز شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ناقه ای که سوراخ پستانش تنگ باشد، و نیز گوسفند. (از منتهی الارب). ماده شتر تنگ احلیل، چنانکه گویند: ما العزوز کالفتوح، یعنی ناقۀ تنگ احلیل چون ناقۀ گشاداحلیل نیست. (از اقرب الموارد). ج، عزز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- فلان عنز عزوز لها درجم، یعنی او بسیارمال و شحیح و بخیل است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَوْ وُ)
خشک شدن خرما و جز آن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
در ترکی گریه و نوحه و شور و غوغا، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُو زَ)
تخم یک نوع لوبیایی معروف به لوبیای خوک، نام علفی. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ورق 34 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حزّ
لغت نامه دهخدا
(زِ)
بمعنی درم باشد که بعربی درهم گویند و آن چهل و هشت حبه است. (برهان). درم را خوانند و آن را جوجن نیز گویند. این معنی از کتاب زند است. (جهانگیری). وزنه ای که درم نیز گویند و عبارت از چهل و هشت حبه است. (ناظم الاطباء). جوجن. نام سکۀ نقرۀ ساسانی است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به جوجن شود
لغت نامه دهخدا
(زو زَ)
شهر بزرگ و زیبایی است بین هرات و نیشابور. (از انساب سمعانی). ولایتی است. (برهان) (ناظم الاطباء). دهی است در ولایت خراسان. (جهانگیری). شهری است در خراسان مابین هرات و نیشابور. (فرهنگ رشیدی) (غیاث) (از منتهی الارب). ولایتی است از خراسان و از آنجاست عمید اجل ابوسهل وزیر سلطان محمود... (انجمن آرا) (آنندراج). شهری بود در خراسان میان نیشابور و هرات و زوزنی منسوب بدانست و اکنون مرکز دهستان جلگۀ زوزن است که در 66 هزارگزی جنوب غربی بخش خواف شهرستان تربت حیدریه واقع است. جلگۀ گرمسیرو سکنۀ آن 680 تن است. شغل مردم کشاورزی و گله داری و قالیچه و کرباس بافی است. (از فرهنگ فارسی معین) (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). شهرکی است (به خراسان) از حد نیشابور با کشت و برز و از وی کرباس خیزد. (حدود العالم). حمداﷲ مستوفی گوید: ’سلامه و سنجان و زوزن از توابع خواف است و ملک زوزنی در آنجا عمارت عالی ساخت از میوه هایش انگور و خربزه و انار و انجیر نیکوست، در آنجا ابریشم و روناس بسیار باشد’. زوزن بگفتۀ مقدسی در زمان او معمور بود و پشم بافانش شهرت داشتند. با قاین و سلام (سلومک) و فرجرد ارتباط داشت. از حیث موقعیت حائز اهمیت بود. یاقوت زوزن را به سبب کثرت داد و ستد و رونق تجارت بصرۀ کوچک نام نهاده و به آتشکده ای در آنجا اشاره نموده است. (سرزمین های خلافت شرقی چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 483) : و من به دیوان رسالت خالی بنشستم و نامه ها به تعجیل برفت تا مردم و اسباب بوسهل به مرو و زوزن و نشابور و غور و هرات و بادغیس و غزنین فروگیرند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330). و ما را هفده روز به طبس نگاه داشت و ضیافتها کرد... و رکابدار ازآن خود با من بفرستاد تا زوزن که هفتاد و دو فرسنگ باشد. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 126). و از قاین چون بجانب مشرق شمال روند به هیجده فرسنگی زوزن است. (سفرنامۀ ناصرخسرو ایضاً ص 127). فی الجمله بسبب تشویشی که در زوزن بود از جهت عبید نیشابوری و تمرد رئیس زوزن یک ماه به قاین بماندم. (سفرنامۀ ناصرخسرو ایضاً ص 128).
لقبشان در مصادر کرده مفعول
دو استاد این ز تبریز آن ز زوزن.
خاقانی.
زوزن از توابع خواف است و ملک زوزنی در آنجا عمارت عالی ساخت... (نزهه القلوب ج 3 ص 154). جلال الدین با وجودفتحی که کرده بود چون نتوانست در خراسان سپاهیان کافی گرد آورد بعد از قلیل مدتی اقامت در نیشابور به شهر زوزن (در ولایت قهستان و سه روز فاصله تا قاین) آمد و چون مردم با او موافقت نکردند و او را بشهر راه ندادند ناچار بحدود شهر بست و از آنجا به هرات رفت. (تاریخ مغول اقبال ص 50). رجوع به تاریخ گزیده و تاریخ جهانگشای ص 134 و 135 و 215 و تاریخ سیستان ص 410 و غزالی نامه ص 245 و مادۀ بعد و زوزنی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
نوحه را گویند. (برهان). آواز نوحه گر. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). گریه و ناله و زاری. (ناظم الاطباء). در ترکی بمعنی گریه و نوحه و شور و مشغله یعنی غوغا. (غیاث). ناله و مویه. (فرهنگ فارسی معین) ، نالۀ سگ. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نالۀ سگ و شغال. (فرهنگ فارسی معین). آوای شغال و سگ و گرگ، چون بکشد آواز خود را گاه سرما و امثال آن. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زو زَ)
یا ملک زوزن، ملقب به مؤیدالملک قوام الدین. از تابعین سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نام پادشاهی بوده. (برهان) (جهانگیری) (از ناظم الاطباء) : ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر که همگنان را در مواجهه حرمت کردی و در غیبت نکوئی گفتی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَزْ زا)
رجل زوزی، مرد کوتاه قد. (ناظم الاطباء) ، مرد زیرکی نمایندۀ لاف زن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). متکایس. متحذلق. (محیط المحیط) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مرد بزرگ. (آنندراج). رجوع به زونزی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زوزا
تصویر زوزا
ترکی گریه مویه زاری شور گمان می رود بر گرفته از زوزه پارسی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوزاه
تصویر زوزاه
خرد انگاشتن، راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوزنی
تصویر زوزنی
منسوب به زوزن از مردم زوزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوزه
تصویر زوزه
ناله و زاری سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوزه گشیدن
تصویر زوزه گشیدن
ناله کردن سگ و شغال، ناله کردن (مطلقا) موییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزوز
تصویر خزوز
جمع خز، از پارسی خزها جامه های خز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوزه
تصویر زوزه
((زِ))
ناله، ناله سگ و شغال
فرهنگ فارسی معین
جیغ، ضجه، فریاد، مویه، ناله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زوزه کشیدن
تصویر زوزه کشیدن
Howl, Howling, Hum, Yelping
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زوزه کشیدن
تصویر زوزه کشیدن
hurler, hurlement, fredonner, aboyant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گریه ی همراه با ناله
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از زوزه کشیدن
تصویر زوزه کشیدن
выть , вой , насвистывать , лающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زوزه کشیدن
تصویر زوزه کشیدن
heulen, Heulen, summen, bellend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زوزه کشیدن
تصویر زوزه کشیدن
вити , виючий , насвистувати , гавкаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زوزه کشیدن
تصویر زوزه کشیدن
wyć, wycie, nucić, szczekający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زوزه کشیدن
تصویر زوزه کشیدن
嚎叫 , 嚎叫的 , 哼 , 吠叫的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زوزه کشیدن
تصویر زوزه کشیدن
uivar, uivo, cantarolar, latindo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زوزه کشیدن
تصویر زوزه کشیدن
ululare, ululato, canticchiare, abbaiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زوزه کشیدن
تصویر زوزه کشیدن
aullar, aullido, tararear, ladrando
دیکشنری فارسی به اسپانیایی