جدول جو
جدول جو

معنی زورگاردن - جستجوی لغت در جدول جو

زورگاردن
سوسک سرگین بر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زور کردن
تصویر زور کردن
زور و قوه به کار بردن، ظلم و تعدی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ اَ تَ)
فشار دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، فشار آوردن. سخت گرفتن:
دگر آزموده نباشد ستور
نشاید به تندی بر اوکرد زور.
فردوسی.
، ظلم کردن. ستم ورزیدن. (فرهنگ فارسی معین) :
بخوردم یکی مشت زورآوران
نکردم دگر زور بر لاغران.
(بوستان).
چه نیکو گفت در پای شتر مور
که ای فربه مکن بر لاغران زور.
سعدی.
جور بر من می پسندد دلبری
زور با من می کند زورآوری.
سعدی.
رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(چُ کَ دَ)
در تداول، صعب بودن. مشکل بودن: این کار زور می برد که مطابق میل او شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زور کردن
تصویر زور کردن
فشار دادن، ظلم کردن ستم ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
طول زمینی که گاو به هنگام شخم زدن طی کندو سپس بر گردد، مانع
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرون آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی