جدول جو
جدول جو

معنی زودجوش - جستجوی لغت در جدول جو

زودجوش
(تَ / تِ)
که زود به جوش آید، مقابل دیرجوش: این سماور بسیار زودجوش است، دیگ آلومی نیوم زودجوش است، (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
زودجوش
سريع الغضب
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به عربی
زودجوش
Quicktempered
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زودجوش
colérique
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زودجوش
রেগে যাওয়া
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به بنگالی
زودجوش
چڑچڑھا
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به اردو
زودجوش
mrahisi wa hasira
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به سواحیلی
زودجوش
ใจร้อน
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به تایلندی
زودجوش
de temperamento rápido
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
زودجوش
hitzköpfig
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به آلمانی
زودجوش
запальчивий
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به اوکراینی
زودجوش
wybuchowy
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به لهستانی
زودجوش
脾气急躁的
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به چینی
زودجوش
de temperamento rápido
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به پرتغالی
زودجوش
irascibile
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
زودجوش
snel boos
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به هلندی
زودجوش
вспыльчивый
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به روسی
زودجوش
चिड़चिड़ा
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به هندی
زودجوش
pemarah
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
زودجوش
급한 성질의
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به کره ای
زودجوش
חסר סבלנות
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به عبری
زودجوش
短気な
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به ژاپنی
زودجوش
çabuk sinirlenen
تصویری از زودجوش
تصویر زودجوش
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زودجنب
تصویر زودجنب
آنکه زود از جای خود بجنبد و حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردگوش
تصویر زردگوش
منافق و مفسد، برای مثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)، بیکاره، ترسناک، پشیمان
فرهنگ فارسی عمید
نام بازیی است، (آنندراج)، یک نوع بازی مر کودکان را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زردگوش
تصویر زردگوش
((زَ))
کنایه از منافق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زودکنش
تصویر زودکنش
حساس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
Spontaneity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
спонтанность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
Spontaneität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
спонтанність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
spontaniczność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
自发性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خودجوشی
تصویر خودجوشی
espontaneidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی