جدول جو
جدول جو

معنی زوجین - جستجوی لغت در جدول جو

زوجین
زن و شوهر، جفت
تصویری از زوجین
تصویر زوجین
فرهنگ فارسی عمید
زوجین
(زَ جَ)
تثنیۀ زوج. زوج و زوجه. زن و شوهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
زوجین
زن و شوهر
تصویری از زوجین
تصویر زوجین
فرهنگ لغت هوشیار
زوجین
((زُ جِ))
تثنیه زوج، زن و شوهر
تصویری از زوجین
تصویر زوجین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زویین
تصویر زویین
(پسرانه)
زوپین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زوپین
تصویر زوپین
(پسرانه)
نام پسر کاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زورین
تصویر زورین
زبرین، بالایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوجین
تصویر دوجین
واحد شمارش، معادل دوازده عدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجین
تصویر وجین
عمل کندن و دور ریختن گیاه های هرز از میان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوبین
تصویر زوبین
نیزۀ کوچک، نیزۀ کوتاه که در قدیم هنگام جنگ به طرف دشمن پرتاب می کردند، برای مثال بینداخت زوبین به کردار تیر / برآمد به بازوی سالار پیر (فردوسی - ۴/۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
دهی از دهستان رود بار است که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 379 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
زورمند، زورناک، هر چیز پرزور و قوی، (از بهار عجم) (از آنندراج) :
بادۀ زورین نتابد پنجۀ هوش مرا
شکوه نگشاید ز هم لبهای خاموش مرا،
امیر وقاری (از بهار عجم)،
ایمنند اغنیا ز جور فلک
بی کشاکش کمان زورین است،
راضی (از آنندراج)،
رجوع به زور شود
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
زوروین. (آنندراج). زبرین. بالایی. (فرهنگ فارسی معین). زبرین و بالایین و فوقانی. (ناظم الاطباء). رجوع به زوروین شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
در زوج گذشت. (آنندراج). به صیغۀ تثنیه، شوی زن. و نر و ماده و جفت. و یقال لاثنین هما زوجان... (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ژوبین. ژوپین. (حاشیۀ برهان چ معین). زوپین. ژوبین. نیزۀ کوچکی که سر آن دوشاخه بود و در جنگهای قدیم آن را بروی دشمن پرتاب می کردند. (فرهنگ فارسی معین). نیزه. (از فهرست ولف). حربۀ مردم گیلان است و آن نیزۀ کوچکی بود که سر آن دو شاخ باشد و در قدیم بدان جنگ می کرده اند. (برهان). نیزه ای باشد کوتاه که آنرا شل نیز گویند. (جهانگیری). حربه ای است که در قدیم به آن جنگ می کردند. (فرهنگ رشیدی). سلاحی باشد که جنگیان دارند. (صحاح الفرس). حربه ای است نیزه مانند کوتاه تر از نیزه که آنرا بجانب اعدا بیندازند و سنان آن زره بشکافد و مخصوص اهل تبرستان خاصه دیالمه بوده... (انجمن آرا) (آنندراج). ژوبین. مزراق. سلاحی افکندنی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نیزۀ کوچکی دوشاخه و بیشتر معمول مردم گیلان. (ناظم الاطباء) : و سلاحشان [سلاح صقلابیان سپر و زوبین و نیزه است. (حدود العالم). و دیلمان حرب با سپر و زوبین کنند. (حدود العالم).
سپهدار توران برآراست جنگ
گرفتند کوپال و زوبین بچنگ.
فردوسی.
به نیزه کرگدن را برکند شاخ
به زوبین بشکند سیمرغ را پر.
فرخی.
چو دیلمان زره پوش شاه مژگانش
به تیز زوبین بر پیل ساخته خنگال.
عسجدی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
غلام ار ساده رو باشد وگر نوخطبود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله.
(از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
گفتند پادشاه ما مسعود بن محمود است و هر کس بی فرمان سلطان ما اینجا آید زوبین آبداده و شمشیر است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38). چنان شد که زوبین به مهد پیل ما رسید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 466).
ازعهد و وفا زه و کمان ساز
وز فکرت و هوش تیر و زوبین.
ناصرخسرو.
حجت به شعر زهد و مناقب جز
بر جان رافضی نزند زوبین.
ناصرخسرو (دیوان ص 324).
چو باد یافته از دست دیلمان زوبین.
مسعودسعد (از انجمن آرا).
مهر به زوبین زرد دیلم درگاه تست
ماه به لون سیاه هندوی بام تو باد.
خاقانی.
خیل بنفشه رسید با کله دیلمی
سوسن کان دید کرد آلت زوبین عیان.
خاقانی.
بخت صیادپیشه ای است که صید
نه بزوبین و خنجر اندازد.
خاقانی.
هرگه که فیلان در نبرد آمدندی لشکر اسلام به زخم زوبین حلقوم و خرطوم همه میدریدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 351).
زوبینش بزخم نیم خورده
شخص دو جهان دو نیم کرده.
نظامی.
فریاد که این جهان باکین
از من ستدش بزخم زوبین.
نظامی.
بدی دیلم کیائی برگزیدی
تبر بفروختی زوبین خریدی.
نظامی.
ز بهر خون بداندیش تو هوا و فلک
ز برق زوبین سازد ز ماه نوناچخ.
؟ (از صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
نه در خشت و زوبین و گرز گران
که این شیوه ختم است بر دیگران.
سعدی.
به لقمه ای که تناول کنم ز دست کسی
رواست گر بزند بعد از آن به زوبینم.
سعدی.
- زوبین افکن، که زوبین اندازد:
مجمرگردان شمال مروحه زن شاخ بید
لعبت بازآسمان زوبین افکن شهاب.
خاقانی.
رجوع به زوبین و دیگر ترکیبهای آن شود.
- زوبین زن، زوبین زننده. که زوبین زند:
مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش
ببین به پشه که زوبین زنست و نیست کیا.
خاقانی.
رجوع به زوبین و دیگر ترکیبهای آن شود.
- زوبین فکن، زوبین افکن:
ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان
پهنه بازی و کمندافکنی و چوگان باز.
فرخی.
- زوبین ور، زوبین افکن. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). سوار نیزه دار، در نظام. (از فهرست ولف) :
سپر برگرفتند زوبین وران
بکشتند با خشتهای گران.
فردوسی.
همه دشت زوبین ور و نیزه دار
به یکسو پیاده به یکسو سوار.
فردوسی.
سپه بود برمیمنه چل هزار
سواران زوبین ور نیزه دار.
فردوسی.
چنان بود تیرش که زوبین وران
شمردند هر تیر خشتی گران.
اسدی.
رجوع به زوبین و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
همان زوبین به بای موحده که گذشت، (آنندراج)، رجوع به زوبین شود، منسوب به موسیقی، آهنگی، شعری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام پسر پیران است، (جهانگیری) :
رسانید زوبین بر ما پیام
یکایک همه هر چه بردی تو نام،
فردوسی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَخْ خُ)
کوفتن و زدن دباغ پوست را جهت نرم گردانیدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، و عرب در مقام تحقیر گوید: ماادری ای من وجن الجلد هو، ای ای ّ الناس هو (اقرب الموارد) ، یعنی نمیدانم که کدام کس است او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به زبان ختای خاتون باشد، (از جامع التواریخ) (یادداشتهای قزوینی)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از کلمه فرانسوی دوزن، دوازده تا از چیزی: یک دوجین کبریت، یک دوجین دستمال، (یادداشت مؤلف)، دوازده عدد از یک شی ٔ، بستۀ دوازده تایی، (فرهنگ فارسی معین)، عددی کثیر: یک دوجین بچه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد دارای 1829 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و سردرختی است، شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی می باشد، راه مالرو و یک باب دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فوجین
تصویر فوجین
ترکی ختایی خدیش بانو فوجین بزبان ختای خاتون باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورین
تصویر زورین
زبرین بالایی
فرهنگ لغت هوشیار
نیزه کوچکی که بر سر آن دو شاخه بود و در جنگهای قدیم آن را بروی دشمن پرتاب می کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوجان
تصویر زوجان
نر و ماده تایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوجیت
تصویر زوجیت
شوهر بودن شوی بودن، زوج بودن جفت بودن مقابل فردیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوجیه
تصویر زوجیه
شویی شوهری، جفتایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوجین
تصویر دوجین
دوازده تا
فرهنگ لغت هوشیار
کرانه لور کند کرانه دشت کناره دره عمل کندن گیاه هرزاز میان مزرعه باغچه عمل پیراستن زمین از علفهای هرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوبین
تصویر زوبین
نیزه کوچک، ژوپین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوجین
تصویر دوجین
((دُ))
دوازده عدد از یک شیء، بسته دوازده تایی
فرهنگ فارسی معین
رمح، شمشیر، مطرد، نیزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند زوبین در دست داشت و به جز از زوبین هیچ سلاح دیگر نداشت، دلیل که اورا فرزندی آید. اگر بیند به کسی زوبین می دانداخت، دلیل که آن را سخن بد گوید. اگر بین کسی به زوبین مجروح کرد، دلیل که بر کسانی بهتان بندد. جابر مغربی
اگر کسی بیند زوبین در دست داشت و جز از زوبین هیچ سلاح دیگر نداشت، دلیل که فرزند یابد. اگر بیند با زوبین سلاحهای دیگر داشت، دلیل که او را از پادشاه خیر و منفعت رسد و بر دشمن ظفر یابد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
جدا کن، سواکن، دست چین کن
فرهنگ گویش مازندرانی
پشته و توده ی شاخ و برگ درختان، روزنه، پنجره ی کوچک برای روشنایی اتاق، اشکوب، روزنه، پنجره ی کوچک برای روشنایی اتاق، اشکوب، پشته و توده ی شاخ و برگ درختان
فرهنگ گویش مازندرانی