جدول جو
جدول جو

معنی زواوی - جستجوی لغت در جدول جو

زواوی(زَ)
شرف الدین عیسی بن مسعود بن منصور الزواوی الحمیری المالکی. (664- 743 ه. ق.). وی فقیه و از علماء حدیث و از مردم زواوه در مغرب بود. او راست: اکمال الاکمال، در حدیث. و شرح جامع الامهات، در فقه مالکی. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 754)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ)
جمع واژۀ زاقی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فریاد و بانگ کننده و خروس. (آنندراج).
- امثال:
هو اثقل من الزواقی، لانهم کانوا یسمرون فاذا صاحت الدیکه تفرقوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زاقی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ زَ)
ابن احمد بن عبدالمؤمن زواوی مغربی مالکی. از فضلا بود و در سال 828 هجری قمری درگذشت. او راست: عقودالدرر فی علوم الاثر. (از معجم المؤلفین از هدیه العارفین ج 1 ص 730)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُسْ سَ)
ابن علی بن عمر بن سیدالناس، مکنی به ابومحمد الزواوی المالکی. وی نخستین کسی است که به دمشق ولایت قضاءمالکیه را یافت. از تألیفات اوست: التنبیهات علی معرفه مایخفی من الوقوفات فی القراآت. به سال 589 هجری قمری متولد شد و در 611 درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به حرف واو، (ناظم الاطباء)،
- اجوف واوی، رجوع به اجوف و اقسام آن در این لغتنامه شود
لغت نامه دهخدا
(وی ی)
در نسبت به زاویه زواوی وگاه نیز زاوی گویند. (تاج العروس) ، نسبت به زاوۀ خواف. رجوع به زاوه شود، ذوالزوایا. (قاموس نجاری بیک). شریان زاوی. سن زاوی
لغت نامه دهخدا
ریز هر چیز، گوشۀ هر چیز، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ابن زیری بنیان گذار سلسلۀ زیریان غرناطه است که از 461 تا 499 حکومت کرده اند
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بیمارداری. پرستاری بیمار. شغل زوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خدمت. (از فهرست ولف) :
یکی دختری از نژاد کیان
زبهر زواریش بسته میان.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 1100).
بدو گفت اینک ترا خان و مان
زواری بر این بسته تا جاودان.
فردوسی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به زوار شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زیزاءه. (ناظم الاطباء). رجوع به زیازی و زیزاء و زیزاءه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون است که 134 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زانیه. (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد زوان جمع زانیه آمده است: زنی الرجل... و زناءً (یأی) ، فجر فهو زان. ج، زناه و هی زانیه. ج، زوان. (اقرب الموارد). رجوع به زوان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
شهریست به مغرب. (منتهی الارب). شهری از بربر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). قبیله ای از بربر. (از معجم البلدان). رجوع به زواوی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمیل صدقی زهاوی بن ملامحمد فیض. شاعر معروف به غداد که اشعاری هم به فارسی دارد و در جشن هزارسالۀ فردوسی در سنۀ 1313 هجری شمسی در اوائل مهرماه سال مذکور به تهران آمده بود. درروز یکشنبه بیست و نهم ذی القعده سنۀ هزار و سیصد و پنجاه و چهار قمری مطابق سوم اسفند 1314 شمسی در بغداد وفات یافت. وی کردی الاصل بوده است و سن او در وقت وفات تقریباً هفتاد و سه سال می شده است. و رجوع به مجلۀ یادگار شمارۀ 9 از سال سوم بقلم آقای عباس اقبال شود. (از وفیات معاصرین بقلم علامۀ قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 1 و 2). در معجم المطبوعات آرد:... او راست: 1- الکلم المنظوم. 2- الجاذبیه و تعلیلها. 3- الخیل و سباقها. 4- الفخر الصادق. 5- کتاب الکائنات - انتهی. رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به زهاو. (از وفیات معاصرین ایضاً). رجوع به مادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
رودهای کوچک منشعب در حوالی زاب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ وی ی)
منسوب به زنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنوی. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به زنا و زنوی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حاویاء، به معنی ما انقبض من الامعاء. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ حاویه، حاویاء، به معنی چرب روده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ابن مسعود بن منصور زواوی حمیری مالکی، ملقب به شرف الدین. فقیه و محدث و از اهالی زواوه در مغرب بود. بسال 664 هجری قمری متولد شد و فقه را در بجایه و اسکندریه آموخت. مدتی در جامع ازهر تدریس کرد و بسال 743 در قاهره درگذشت. او راست: اکمال الاکمال در حدیث، تاریخ که کتابی است قطور و فقط ده جلد از آن را نوشت، شرح جامع الامهات در فقه مالکی و مناقب مالک. (از الاعلام زرکلی از الدرر الکامنه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زواقی
تصویر زواقی
جمع زاقی، فریادها، بانگ کنندگان، خروسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواوی
تصویر غواوی
جمع غاویه، ابر های بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواری
تصویر زواری
بیمار داری، خدمت
فرهنگ لغت هوشیار
زبانی، شفاهی
فرهنگ گویش مازندرانی