نام مغی است. (شرفنامۀ منیری). نام یکی از پیشوایان مغان. (ناظم الاطباء). رجوع به ژواغار شود، روز جشن بزرگ آتش پرستان. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
نام مغی است. (شرفنامۀ منیری). نام یکی از پیشوایان مغان. (ناظم الاطباء). رجوع به ژواغار شود، روز جشن بزرگ آتش پرستان. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
نام مرغی است. (جهانگیری) (اوبهی). نام مرغی است غیرمعلوم و در مؤیدالفضلا می گوید نام مغی است یعنی آتش پرستی. (برهان) (آنندراج). یک نوع مرغی کوچک. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
نام مرغی است. (جهانگیری) (اوبهی). نام مرغی است غیرمعلوم و در مؤیدالفضلا می گوید نام مغی است یعنی آتش پرستی. (برهان) (آنندراج). یک نوع مرغی کوچک. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
دارندۀ زور، قوی، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، مرادف زورآور، (آنندراج) : شاها بگیر بر من اگرچه ز روی جهل درکرده ام بدست چنان زوردار، دست، حسین ثنائی (از آنندراج)، رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود
دارندۀ زور، قوی، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، مرادف زورآور، (آنندراج) : شاها بگیر بر من اگرچه ز روی جهل درکرده ام بدست چنان زوردار، دست، حسین ثنائی (از آنندراج)، رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود
تاری که از روده سازند. نام سازی است. (آنندراج). تار و سازی که می نوازند. نوعی از ساز ترکی که دارای سه تار است. (ناظم الاطباء) ، به معنی مطلق تار و ریسمان نیز آمده. (از آنندراج). هر تار و رشته. (ناظم الاطباء)
تاری که از روده سازند. نام سازی است. (آنندراج). تار و سازی که می نوازند. نوعی از ساز ترکی که دارای سه تار است. (ناظم الاطباء) ، به معنی مطلق تار و ریسمان نیز آمده. (از آنندراج). هر تار و رشته. (ناظم الاطباء)
هواخواه. (آنندراج). دوست. طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف) : چو هم دل بود او را هم درم بود هوادار و هواخواهش نه کم بود. فخرالدین اسعد. هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغ وآنکه هوادار اوست بازنگردد به تیر. سعدی. هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند. سعدی. می سوزد و همچنان هوادار می میرد و همچنان دعاگوست. سعدی. از صبا هر دم مشام جان معطر می شود آری آری طیب انفاس هواداران خوش است. حافظ. ، عاشق. شیفته. دلداده: مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد. حافظ. زلف دل دزدش، صبا را بند بر گردن نهاد با هواداران رهرو حیلۀ هندو ببین. حافظ
هواخواه. (آنندراج). دوست. طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف) : چو هم دل بود او را هم درم بود هوادار و هواخواهش نه کم بود. فخرالدین اسعد. هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغ وآنکه هوادار اوست بازنگردد به تیر. سعدی. هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند. سعدی. می سوزد و همچنان هوادار می میرد و همچنان دعاگوست. سعدی. از صبا هر دم مشام جان معطر می شود آری آری طیب انفاس هواداران خوش است. حافظ. ، عاشق. شیفته. دلداده: مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد. حافظ. زلف دل دزدش، صبا را بند بر گردن نهاد با هواداران رهرو حیلۀ هندو ببین. حافظ
دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، سکنۀ آن 269 تن، آب آن از سه رشته چشمه، محصول آن غلات، حبوب و سردرختی، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم و گلیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، سکنۀ آن 269 تن، آب آن از سه رشته چشمه، محصول آن غلات، حبوب و سردرختی، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم و گلیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
سریعالعمل، که زود اثر کند: هر گاه که دو دارو بهم آمیخته شود و یک دارو زودکارتر باشد و دیگری آهسته تر ... ممکن باشد که اتفاق افتد که داروی زودکار از کار فارغ شود و دیگری هنوز در کار نیامده باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
سریعالعمل، که زود اثر کند: هر گاه که دو دارو بهم آمیخته شود و یک دارو زودکارتر باشد و دیگری آهسته تر ... ممکن باشد که اتفاق افتد که داروی زودکار از کار فارغ شود و دیگری هنوز در کار نیامده باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
نام مغی است. (لغت نامۀ اسدی). نام مغی می فروش است. نام یکی از بت پرستان بوده است. (برهان) : گفتا که یکی مشکی است نی مشک تبتی کاین مشک حشونقبی است از خم ژواغار. ابوالعباس. رجوع به خشوفغن شود. و اینکه بعض لغت نامه ها و شمس فخری کلمه را معنی مطلق مغ و غیره داده اند غلط است: ز یمن اهتمام او در اسلام عجب نبودز ایمان ژواغار. شمس فخری (از جهانگیری)
نام مُغی است. (لغت نامۀ اسدی). نام مغی می فروش است. نام یکی از بت پرستان بوده است. (برهان) : گفتا که یکی مشکی است نی مشک تبتی کاین مشک حشونقبی است از خم ژواغار. ابوالعباس. رجوع به خشوفغن شود. و اینکه بعض لغت نامه ها و شمس فخری کلمه را معنی مطلق مغ و غیره داده اند غلط است: ز یُمن اهتمام او در اسلام عجب نبودز ایمان ژواغار. شمس فخری (از جهانگیری)