ناله کردن. (آنندراج). گریه و زاری کردن. موئیدن. گریۀ زار کردن: چه موئی چه نالی چه گریی چه زاری که از ناله کردن چوما بی نوالی. فرخی. بریده شد نسبم از سیادت و ملکت بدین دو درد همی گریم و همی زارم. سوزنی. سعدی اگر خاک شود همچنان ناله و زاریدنش آید بگوش. سعدی. هم عارفان عاشق دانند حال مسکین گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد. سعدی. عیبش مکنید هوشمندان گر سوخته خرمنی بزارد. سعدی. بلی شاید که مهجوران بگریند روا باشد که مظلومان بزارند. سعدی. ، شکایت پیش کسی بردن. استعانت. التماس. یاری خواستن: از دست چنین دشمن بحضرت من بنال و میزار. (بهأولد). از جور تو هم به تو زاریم وز دست تو هم بر تو نالیم. سعدی. و رجوع به زار و زاری شود
ناله کردن. (آنندراج). گریه و زاری کردن. موئیدن. گریۀ زار کردن: چه موئی چه نالی چه گریی چه زاری که از ناله کردن چوما بی نوالی. فرخی. بریده شد نسبم از سیادت و ملکت بدین دو درد همی گریم و همی زارم. سوزنی. سعدی اگر خاک شود همچنان ناله و زاریدنش آید بگوش. سعدی. هم عارفان عاشق دانند حال مسکین گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد. سعدی. عیبش مکنید هوشمندان گر سوخته خرمنی بزارد. سعدی. بلی شاید که مهجوران بگریند روا باشد که مظلومان بزارند. سعدی. ، شکایت پیش کسی بردن. استعانت. التماس. یاری خواستن: از دست چنین دشمن بحضرت من بنال و میزار. (بهأولد). از جور تو هم به تو زاریم وز دست تو هم بر تو نالیم. سعدی. و رجوع به زار و زاری شود
ناجاویده فروبردن. (جهانگیری)) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا). بلع. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). بلع کردن. (ناظم الاطباء). آن را اوباریدن نیز گویند. (جهانگیری). نواریدن ظاهراً صورت منفی ’واریدن’ است به معنی ’فاریدن’. امام بیهقی در تاج المصادر لغت ’سرط’ و ’لقف’ عربی را به ’فروواریدن’ ترجمه کرده است و از همین ریشه است ’اوباردن’. سرط و لقف به معنی بلع است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : گرفته به چنگال می داردش بدان تا به یک بار بنواردش. زراتشت بهرام (از جهانگیری)
ناجاویده فروبردن. (جهانگیری)) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا). بلع. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). بلع کردن. (ناظم الاطباء). آن را اوباریدن نیز گویند. (جهانگیری). نواریدن ظاهراً صورت منفی ’واریدن’ است به معنی ’فاریدن’. امام بیهقی در تاج المصادر لغت ’سرط’ و ’لقف’ عربی را به ’فروواریدن’ ترجمه کرده است و از همین ریشه است ’اوباردن’. سرط و لقف به معنی بلع است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : گرفته به چنگال می داردش بدان تا به یک بار بنواردش. زراتشت بهرام (از جهانگیری)
مرکّب از: گوار + -یدن، پسوند مصدری، پهلوی گوکاریتن، سنسکریت وی کر (تغییر دادن) ’هوبشمان ص 95’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، هضم شدن طعام. (آنندراج)، تحلیل رفتن. (ناظم الاطباء)، تهنئه: و این سنگ تاب کرده بهتر از آن گوارد که پخته. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، خوناب جگر خورد چه سوداست چون غصۀ دل نمی گوارد. خاقانی. ، هضم کردن. گذرانیدن. تحلیل بردن. تحلیل کردن: دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید مردم میان دریا وآتش چگونه پاید بی شک نهنگ دارد دل را همی خشاید ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 114)، شراب... غم را ببرد و دل را خرم کند و تن را فربه کند و طعامهای غلیظرا بگوارد. (نوروزنامه)، هرگاه که رطوبت بسیار به جانب دماغ برآید و دماغ آن را نتواند گوارید، قوه دافعه آن رطوبت را دفع کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، اسباب زکام و نزله... دو نوع است یکی آن است که هرگاه که اندر دماغ سوءالمزاج گرم پدید آید یعنی هرگاه که دماغ گرم شود تری ها را به خویشتن کشد فزون از آنکه بتواند گواریدن و تحلیل کردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و رجوع به گواردن شود، گواردن. گوارا بودن. مهنا شدن. لذیذ شدن. گوارا گشتن: جعفر اندوهناک نشسته بود هارون کس فرستاد که به جان و سر من که مجلس شراب سازی و طرب کنی که مرا امشب نگوارد تا ندانم که تو نیز آنجا می همی خوری. (ترجمه طبری بلعمی)، آنگاه یکی ساتگنی باده برآرد دهقان و زمانی به کف دست بدارد گوید که مرا این می مشکین نگوارد الا که خورم یاد شهی عادل و مختار. منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 152)، چرنده گیایی که نگواردش همی با خری روز کمتر چرد. ناصرخسرو (دیوان ص 113)، گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینۀ تر بگوارد به همه حال ز لوزینه گیاش. ناصرخسرو (دیوان ص 221)، اکنون که شد درست که تو دشمن منی نیز از دو دست تو نگوارد شکر مرا. ناصرخسرو. نواسازی دهندت باربدنام که بر یادش گوارد زهر در جام. نظامی. ورجوع به گواردن شود، سازگار آمدن. سازوار آمدن. آمدن به کسی. سزاوار و لایق کسی بودن. (یادداشت مؤلف) : راست گویند زنان را نگوارد عز برنیاید کس با مکر زنان هرگز. منوچهری. و رجوع به گواردن شود
مُرَکَّب اَز: گوار + -یدن، پسوند مصدری، پهلوی گوکاریتن، سنسکریت وی کر (تغییر دادن) ’هوبشمان ص 95’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، هضم شدن طعام. (آنندراج)، تحلیل رفتن. (ناظم الاطباء)، تهنئه: و این سنگ تاب کرده بهتر از آن گوارد که پخته. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، خوناب جگر خورد چه سوداست چون غصۀ دل نمی گوارد. خاقانی. ، هضم کردن. گذرانیدن. تحلیل بردن. تحلیل کردن: دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید مردم میان دریا وآتش چگونه پاید بی شک نهنگ دارد دل را همی خشاید ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 114)، شراب... غم را ببرد و دل را خرم کند و تن را فربه کند و طعامهای غلیظرا بگوارد. (نوروزنامه)، هرگاه که رطوبت بسیار به جانب دماغ برآید و دماغ آن را نتواند گوارید، قوه دافعه آن رطوبت را دفع کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، اسباب زکام و نزله... دو نوع است یکی آن است که هرگاه که اندر دماغ سوءالمزاج گرم پدید آید یعنی هرگاه که دماغ گرم شود تری ها را به خویشتن کشد فزون از آنکه بتواند گواریدن و تحلیل کردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و رجوع به گواردن شود، گواردن. گوارا بودن. مهنا شدن. لذیذ شدن. گوارا گشتن: جعفر اندوهناک نشسته بود هارون کس فرستاد که به جان و سر من که مجلس شراب سازی و طرب کنی که مرا امشب نگوارد تا ندانم که تو نیز آنجا می همی خوری. (ترجمه طبری بلعمی)، آنگاه یکی ساتگنی باده برآرد دهقان و زمانی به کف دست بدارد گوید که مرا این می مشکین نگوارد الا که خورم یاد شهی عادل و مختار. منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 152)، چرنده گیایی که نَگْواردش همی با خری روز کمتر چرد. ناصرخسرو (دیوان ص 113)، گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینۀ تر بگوارد به همه حال ز لوزینه گیاش. ناصرخسرو (دیوان ص 221)، اکنون که شد درست که تو دشمن منی نیز از دو دست تو نگوارد شکر مرا. ناصرخسرو. نواسازی دهندت باربدنام که بر یادش گوارد زهر در جام. نظامی. ورجوع به گواردن شود، سازگار آمدن. سازوار آمدن. آمدن به کسی. سزاوار و لایق کسی بودن. (یادداشت مؤلف) : راست گویند زنان را نگوارد عز برنیاید کس با مکر زنان هرگز. منوچهری. و رجوع به گواردن شود
نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد. (گوارید گوارد خواهد گوارید بگوار گوارنده گوارا گواران گواریده گوارش گوارشت) نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد
نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد. (گوارید گوارد خواهد گوارید بگوار گوارنده گوارا گواران گواریده گوارش گوارشت) نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد