جدول جو
جدول جو

معنی زهیراب - جستجوی لغت در جدول جو

زهیراب
(زَ)
نام فرشته ای که موکل بر زمین است. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیراد
تصویر هیراد
(پسرانه)
کسی که چهره ای خوشحال و شاد دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیران
تصویر هیران
(دخترانه)
قرار (نگارش کردی: هران)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهراب
تصویر مهراب
(پسرانه)
دوستدار آب، نام پادشاه کابل از نوادگان ضحاک در زمان حکومت سام نریمان و پدر رودابه مادر رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویراب
تصویر ویراب
(پسرانه)
از نامهای امروزی زرتشتیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سهراب
تصویر سهراب
(پسرانه)
سرخ روی، گلگون، شاداب، نام پسر رستم و تهمینه که در جنگ با رستم فرمانده سپاه تورانیان بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زمیرا
تصویر زمیرا
(دخترانه و پسرانه)
بلبل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چهراب
تصویر چهراب
(دخترانه)
دارای چهره ای روشن و لطیف چون آب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیراب
تصویر هیراب
(پسرانه)
نام فرشته باد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زهراب
تصویر زهراب
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
راه آب زیر حوض یا استخر که هرگاه بخواهند آب خارج شود آن را باز می کنند
فرهنگ فارسی عمید
کسی که پیشه اش تابیدن زه و درست کردن رشتۀ تابیده از رودۀ گوسفند یا حیوانات دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرابه
تصویر زهرابه
مادۀ سمی که بعضی از باکتری ها می سازند و از آن ها ترشح می شود، توکسین، آب آلوده به زهر، آب زهردار
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
جمع زئیر. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات احتکاکی، صدای حاصل از احتکاک دو غشاء. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات جرشی، صوتی شبیه به رنده کردن که از بدن شنیده میشود. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات شریانیه (درطب) ، آوازی است که از جریان خون در شریان (در حال بیماری مخصوصی که عارض شریان شود) شنیده میشود. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات صفیریه (در طب) ، آوازی شبیه به صدای صفیر. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات طبیعی (در طب) ، آوازی که در حال صحت از قلب و ریه استماع میشود. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات غیرطبیعی (در طب) ، آوازی که در حال بیماری از قلب و ریه بگوش میرسد. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات قلبی (در طب) ، آوازهائی که از حرکات قلب تولید میشود. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات مبردی،آوازهایی است شبیه صدای سوهان. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات منشاری (در طب) ، آوازهائی که شبیه به صدای اره تولید میگردد. (از قاموس عثمانی). زئیرات موسیقیه، صدایی شبیه بصدای کبوتر. (از قاموس عثمانی).
- زئیرات نفخیه، صدایی مانند آواز حاصل از دمیدن. (از قاموس عثمانی)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
زائرات. جمع واژۀ زائره است. رجوع به زائره شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جمع واژۀ زایر به فارسی:
عطای تو بر زایران شیفته است
سخای تو بر شاعران مفتتن.
فرخی.
مالی بزایران و شاعران بخشید. (تاریخ بیهقی ص 422)
لغت نامه دهخدا
(زُ وَ)
دهی از دهستان سرشیو است که در بخش مریوان شهرستان سنندج واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
شمشیر تابداری که از فولاد اعلا ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است به بغداد، (منتهی الارب). قریه ای میان حله و بغداد در غربی ایوان کسری ̍ که فرات مغرب و دجله مشرق آن را آبیاری کند. رجوع به یادگار زریران شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مزدیسنا شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد، در 12هزارگزی جنوب شوسه که کوهستانی و معتدل و دارای 255 تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام ملکی است که رب النوع عنصر باد باشد، (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(زِ تَ)
دهی از دهستان درجزین است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است و 233 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیراک
تصویر زیراک
مخفف زیراکه، بدلیل که، از این راه که از این جهت بدین سبب ایرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایراب
تصویر ایراب
رسیدن، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
درخشنده روی، سفید روی، مونث ازهر: سپیده سپید روی مونث ازهر درخشنده درخشنده روی سپید روی. توضیح: در فارسی بدون توجه بتذکیر و تانیث این کلمه را در مقام صفت بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهرآب
تصویر زهرآب
آب زهر آلود، آب به سم آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیراب
تصویر سیراب
سیر گردیده از آب پر آب آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریاب
تصویر زریاب
زاغ کبود زاغچه از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریرا
تصویر زریرا
خرفه بقله المبارکه بقله المحقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهیاب
تصویر رهیاب
کسی که راه پیدا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهرابه
تصویر زهرابه
آب آلوده به زهر مایع سمی، سمی که از میکروبها ترشح شود توکسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهرابه
تصویر زهرابه
((زَ بِ))
سمی که از میکرب ها ترشح شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهراب
تصویر زهراب
((زَ))
آب زهرآلود، مایه ای که شیر را پنیر کند
فرهنگ فارسی معین
ادرار، پیشاب، شاش
فرهنگ واژه مترادف متضاد