جدول جو
جدول جو

معنی زهید - جستجوی لغت در جدول جو

زهید
(زَ)
اندک از هر چیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). قلیل. (اقرب الموارد) ، تنگ خو، کم خوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رودبار تنگ. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زهید
بسیار پارسا اهرو اشوک اندک، تنگخو، کمخوار، رودبار تنگ
تصویری از زهید
تصویر زهید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آهید
تصویر آهید
(دخترانه)
در گویش فارس آهوی صحرایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زهیر
تصویر زهیر
(پسرانه)
نام یکی از شعرای عرب در دوران جاهلیت، نام چندتن از شخصیتهای تاریخی از جمله نام یکی از یاران حسین (ع) که در روز عاشورا به شهادت رسید، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زهیدن
تصویر زهیدن
زاییدن، بچه آوردن، تراویدن، تراویدن آب از درز چیزی، کنایه از به وجود آمدن، برای مثال قوتت از قوت حق می ز هد / نه از عروقی کز حرارت می جهد (مولوی - ۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهید
تصویر شهید
کشته شده در راه خدا، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهاد
تصویر زهاد
زاهدها، کسانی که دنیا را برای آخرت ترک گویند و به عبادت بپردازند، پارساها، پرهیزکارها، جمع واژۀ زاهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
کسی را نسبت به چیزی بی میل و ناخواه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(زُ بَ)
بطنی است از عرب به غوطۀ دمشق و از خاندانهای جلیل غوطه بشمار میرود. در مسالک الابصار آمده: امارت آنان با بنی نوفل است و در تحت فرمان نواب شامند و هیچیک از امراء عرب در آن جا فرمانروایی ندارند، پیرانی از میان خود آنان در رأس ایشان قرار دارند. دیار محل سکونت این خاندان تا ’ام اوعال’ و ’رویشدات’ امتداد دارد. مؤلف مسالک افزوده است که فرقه ای از این زبید در ’صرخد’ سکونت دارند و توضیح نداده است که از کدام ریشه و اصل اند. (از نهایه الارب قلقشندی ص 269). و در السلوک آمده: زبید اسم قبیله ای است که در اطراف دمشق مسکن داشتند و هر یک از شاخه های این قبیله بنام ناحیه ای که در آن سکونت داشته اند شهرت یافته است. این شاخه ها عبارتند از: زبید غوطه، زبید مرج، زبید صرخد، زبید حوران و زبید احلاف. مسکن شاخۀ اخیر نزدیک رحبه در جوار منازل آل فضل بوده است. (محمد مصطفی زیاده در حاشیۀ السلوک ج 1 ص 464). رجوع به معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله و صبح الاعشی ج 2 ص 321 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خلاف ترغیب. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر ناخواهانی برانگیختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اندازه کردن نخل. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کم کردن و کم شمردن چیزی را، گرامی داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در بعضی از نسخ قاموس بمعنی تبخیل آمده است. (منتهی الارب). تبخیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سنگ شکن. (آنندراج از لغات الطب) ، مشک فروختن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(ضَهَْ یَ)
نیک سخت (ولافعیل سواه). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَکْ کَ / کِ کَ دَ)
افتادن. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) ، روان شدن، چکیدن و تقطیر شدن، تراویدن، بردن در قمار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُکْ کَ / کِ رَ تَ)
زاییدن. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زاییدن و تولد کردن. (فرهنگ فارسی معین)... زیهیدن، زادن. پیش آوردن. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چون جان صبر در تن همت بمانده نیست
گو قالب نیاز ممان هرگز و نزه.
خاقانی.
قوتت از قوت حق می زهد
نز عروقی کز حرارت می جهد.
مولوی.
رزقها را رزقها او می دهد
زانکه گندم بی غذایی کی زهد.
مولوی.
، تراویدن. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). تراویدن وجوشیدن. (آنندراج). جوشیدن و بیرون آمدن. (غیاث)...زهیدن، جاری شدن. چکیدن... (حاشیۀ برهان چ معین). ترابیدن. تراویدن. پالائیدن. بض ّ. نذع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : قیر، چیزی سیاه که بر کشتی و خم و جز آن مالند تا آب نزهد. (منتهی الارب، یادداشت ایضاً) ، در بهارعجم نوشته که زهیدن خوشی کردن است. ملاطغرا در تذکرهالاحبار آورده، نثر: ارغوان به سرخرویی به اقران خود می زهد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضَهَْ یَ)
جایگاهی است (یا آن به صاد است). (منتهی الارب). ابن جنی گوید: و من فوائت الکتاب ضهید اسم موضع، و مثله عتید و کلاهما مصنوع، و قد ورد فی الفتوح فی ذکر فلاه بین حضرموت و الیمن یقال لها ضهید فعلی ̍هذا لیست بمصنوعه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
تصغیر زبد است بمعنی عطیه. بخشش. (ازتاج العروس از ابن درید). و رجوع به ’زبیده’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جهید
تصویر جهید
کوشش بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهید
تصویر لهید
ستور مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهید
تصویر عهید
هم پیمان، همروزگار، دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهید
تصویر شهید
کشته در راه خدا، بشهادت رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهدی
تصویر زهدی
منسوب به زهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاد
تصویر زهاد
پارسایان، زاهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغید
تصویر زغید
درمانده در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاید
تصویر زاید
فراوان، بسیار نمو کننده، افزون شونده
فرهنگ لغت هوشیار
امر از دادن، بدهید، بزنید و بکشید (فرمانی که در جنگهای قدیم داده میشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
پارسا خواست زاهد کردن، پار ساخواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهیدن
تصویر زهیدن
زاییدن و تولد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکید
تصویر زکید
خسته و آزرده و رنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاید
تصویر زاید
اضافه، غیرلازم، فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهاد
تصویر زهاد
((زُ هّ))
جمع زاهد، پارسایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهید
تصویر شهید
((شَ))
کشته شده در راه خدا و دین و وطن، مفرد شهدا
شهید کسی بودن: سخت شیفته کسی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
((تَ))
زاهد کردن، پارسا خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهیدن
تصویر زهیدن
((زِ دَ))
زاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهید
تصویر شهید
جانباخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زاید
تصویر زاید
فزون
فرهنگ واژه فارسی سره