جدول جو
جدول جو

معنی زهناک - جستجوی لغت در جدول جو

زهناک
(زَ)
دارای نسل و اولاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زهناک
(زِ)
کسی که فرزند نجیب آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زهناک
دارای نسل و اولاد
تصویری از زهناک
تصویر زهناک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زهرناک
تصویر زهرناک
زهردار، دارای زهر، زهرآلود، سمی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
زهرآلوده. (آنندراج). سم دار و زهرآلود. (ناظم الاطباء). زهرآگین. سمی. (فرهنگ فارسی معین) :
های خاقانی ترا جای شکرریز است و شکر
گر دهانت را به آب زهرناک آگنده اند.
خاقانی.
مزاج هوا چون بود زهرناک
بیندازد آن چیز را در مغاک.
نظامی.
کاین شده ست از خوی حیوان پاک پاک
پر ز عشق و لحم و شحمش زهرناک.
مولوی.
بایدکه در چشیدن آن جام زهرناک
شیرینی شهادت ما در زبان شود.
سعدی.
رجوع به زهر شود
لغت نامه دهخدا