بدبوی. دارای زهومت: و طعمها (زراوند طویل وزراوند مدحرج) مر و زهمان. (ابن البیطار ج 1 جزء 2 ص 159 ذیل زراوند). رجوع به زهم و زهمه و زهومت شود مرد تخمه زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
بدبوی. دارای زهومت: و طعمها (زراوند طویل وزراوند مدحرج) مر و زهمان. (ابن البیطار ج 1 جزء 2 ص 159 ذیل زراوند). رجوع به زهم و زهمه و زهومت شود مرد تخمه زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، بویگان، پرکام
رَحِم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، بویگان، پُرکام
کسی که به خانۀ کس دیگر می رود و در آنجا از او پذیرایی می کنند، کسی که در هتل، مهمان خانه، مسافرخانه و مانند آن اقامت دارد، کسی که موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری می پردازد مثلاً دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان، در ورزش ویژگی تیمی که در خانۀ تیم حریف بازی می کند
کسی که به خانۀ کس دیگر می رود و در آنجا از او پذیرایی می کنند، کسی که در هتل، مهمان خانه، مسافرخانه و مانند آن اقامت دارد، کسی که موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری می پردازد مثلاً دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان، در ورزش ویژگی تیمی که در خانۀ تیم حریف بازی می کند
نام یکی از موالی حضرت پیغمبرصلی اﷲ علیه و آله و سلم است که وی را بنامهای متعدد نام برده اند، از آن جمله: ذکوان، کیسان، مهران، هرمز. در کتاب الاصابه در ضمن ترجمه طهمان شرح احوال او را به ترجمه ذکوان ارجاع می دهد و در ترجمه ذکوان میگوید: ’موالی رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم’. ابن حیان وی را در زمرۀ صحابه یاد کرده است. رجوع به الاصابه ج 2 ص 173 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 439 شود ابن عمرو الکلابی. او راست دیوان شعری که بسال 1859 میلادی جزو مجموعه ای بنام حرزه الحاطب و تحفه الطالب در شهر لیدن بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1247)
نام یکی از موالی حضرت پیغمبرصلی اﷲ علیه و آله و سلم است که وی را بنامهای متعدد نام برده اند، از آن جمله: ذکوان، کیسان، مهران، هرمز. در کتاب الاصابه در ضمن ترجمه طهمان شرح احوال او را به ترجمه ذکوان ارجاع می دهد و در ترجمه ذکوان میگوید: ’موالی رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم’. ابن حیان وی را در زمرۀ صحابه یاد کرده است. رجوع به الاصابه ج 2 ص 173 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 439 شود ابن عمرو الکلابی. او راست دیوان شعری که بسال 1859 میلادی جزو مجموعه ای بنام حرزه الحاطب و تحفه الطالب در شهر لیدن بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1247)
پیتر (1865- 1943 میلادی)، فیزیکدان هلندی استاد فیزیک در دانشگاه آمستردام و مدیر مؤسسۀ فیزیک آمستردام بود، وی اثر میدان مغناطیسی را بر طیف نوری که از این میدان بگذرد کشف کرد و بررسی شرایط مغناطیسی را در نواحی کلفدار خورشید میسر ساخت، او در سال 1902 موفق به دریافت جایزۀنوبل گردید، (از لاروس) (از دایره المعارف فارسی)
پیتر (1865- 1943 میلادی)، فیزیکدان هلندی استاد فیزیک در دانشگاه آمستردام و مدیر مؤسسۀ فیزیک آمستردام بود، وی اثر میدان مغناطیسی را بر طیف نوری که از این میدان بگذرد کشف کرد و بررسی شرایط مغناطیسی را در نواحی کلفدار خورشید میسر ساخت، او در سال 1902 موفق به دریافت جایزۀنوبل گردید، (از لاروس) (از دایره المعارف فارسی)
گروهی است از اکراد، (منتهی الارب)، طایفه ای از اکراد، (از اقرب الموارد)، گروهی از کردها و یا ترکمانها، (ناظم الاطباء) ... جبن زومانی و قیل زومی منسوب به زومان است که طایفه ای از اکرادند، (از معجم البلدان)، رجوع به مادۀ قبل شود
گروهی است از اکراد، (منتهی الارب)، طایفه ای از اکراد، (از اقرب الموارد)، گروهی از کردها و یا ترکمانها، (ناظم الاطباء) ... جبن زومانی و قیل زومی منسوب به زومان است که طایفه ای از اکرادند، (از معجم البلدان)، رجوع به مادۀ قبل شود
بچه دان و قرارگاه نطفه باشد و به عربی رحم گویند. (برهان). رحم که قرارگاه نطفه باشد. (غیاث) (آنندراج). بچه دان. (آنندراج). بچه دان که عبارت از رحم باشد. (فرهنگ رشیدی). رحم. (ترجمان القرآن). زاقدان. (شرفنامۀ منیری). جایی در شکم مادر که بچه در آن قرار دارد. بچه دان. رحم. (فرهنگ فارسی معین). بچه دان و اتون و رحم و قرارگاه نطفه. (ناظم الاطباء). عضو عضلانی مجوفی که در داخل لگن خاصره قرار دارد و جنین در آن تکامل پیدا می کند. زهدان انسان گلابی شکل و بطول 7 و 8 سانتیمتر است. سر باریک این عضو در پایین به مهبل متصل است و قسمت بالای آن بوسیلۀ دو لوله که راه عبور تخمهاست به تخمدان مربوط می گردد. رحم در طی حاملگی با ازدیاد فشار داخلی بزرگ میشود و حجم آن بحدی می رسد که بتواند جنین، جفت، و کیسۀ جنین را در خود جای بدهد. پس از وضع حمل در طی چند روز رفته رفته به حجم عادی خود بازمی گردد. (از دائره المعارف فارسی) : وین عجوز خشک پستان بهر بیشی امتش مادر یحیی است گویی تازه زهدان آمده. خاقانی. عجوز جهان مادر یحیی آسا ازو حامل تازه زهدان نماید. خاقانی. مادر نحل که افگانه کند هرسحرش چون شفق خون شده زهدان بخراسان یابم. خاقانی. - افتادن زهدان، سقوط رحم. (ناظم الاطباء). - زهدانک، رحم خرد. بچه دان کوچک: رخسارکتان گونۀ دینار گرفته زهدانکتان بچۀ بسیار گرفته. منوچهری
بچه دان و قرارگاه نطفه باشد و به عربی رحم گویند. (برهان). رحم که قرارگاه نطفه باشد. (غیاث) (آنندراج). بچه دان. (آنندراج). بچه دان که عبارت از رحم باشد. (فرهنگ رشیدی). رحم. (ترجمان القرآن). زاقدان. (شرفنامۀ منیری). جایی در شکم مادر که بچه در آن قرار دارد. بچه دان. رحم. (فرهنگ فارسی معین). بچه دان و اتون و رحم و قرارگاه نطفه. (ناظم الاطباء). عضو عضلانی مجوفی که در داخل لگن خاصره قرار دارد و جنین در آن تکامل پیدا می کند. زهدان انسان گلابی شکل و بطول 7 و 8 سانتیمتر است. سر باریک این عضو در پایین به مهبل متصل است و قسمت بالای آن بوسیلۀ دو لوله که راه عبور تخمهاست به تخمدان مربوط می گردد. رحم در طی حاملگی با ازدیاد فشار داخلی بزرگ میشود و حجم آن بحدی می رسد که بتواند جنین، جفت، و کیسۀ جنین را در خود جای بدهد. پس از وضع حمل در طی چند روز رفته رفته به حجم عادی خود بازمی گردد. (از دائره المعارف فارسی) : وین عجوز خشک پستان بهر بیشی امتش مادر یحیی است گویی تازه زهدان آمده. خاقانی. عجوز جهان مادر یحیی آسا ازو حامل تازه زهدان نماید. خاقانی. مادر نحل که افگانه کند هرسحرش چون شفق خون شده زهدان بخراسان یابم. خاقانی. - افتادن زهدان، سقوط رحم. (ناظم الاطباء). - زهدانک، رحم خرد. بچه دان کوچک: رخسارکتان گونۀ دینار گرفته زهدانکتان بچۀ بسیار گرفته. منوچهری
مرادف و متتابع فلان است که چیزی مجهول و غیرمعلوم باشد. (برهان). فلان و بهمان و... کنایه از دو چیز یا دو شخص غیرمعین که آنرا باستار و پیستار هم میگویند. (از آنندراج). مرادف فلان و بهمان یعنی چون بطور مبهم خواسته باشند نام کسی یا چیزی را بیان کنند این کلمه را ذکر نمایند و گاه ’بهمان کس’ و ’بهمان چیز’ نیز گویند. (ناظم الاطباء). متابع فلان است. (شرفنامه). اسمی است برای شخص مجهول غیرمعین چنانچه فلان و این اسم در فارسی برای تمثیل استعمال کنند چنانچه زید و عمرو و بکر در عربی. (غیاث). کنایه از شخص مبهم چون فلان. (رشیدی). تابع فلان است و گاه متبوع او باشد یعنی بهمان و فلان گویند و این بجای نامی یا نامهایی که بردن آن بعلتی نخواهند شد. (صحاح الفرس) : بادام تر و سیکی و بهمان وباستار ای خواجه کن همین و همی بر رهی شمار. رودکی. از گواز و تش و انگشتۀ بهمان و فلان با تبرزین و دبوسی و رکاب کمری. کسایی. نه فلان کرد و نه بهمان و نه پیر و نه جوان نه ز تحویل سر سال بدو نه تقویم. ؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). نه فلان جرم کرد نه بهمان نه بکس بود امید و نز کس بیم. ؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388). گویی که فلان مرا چنین گفت وآورد مرا خبر ز بهمان. ناصرخسرو. اگر گویی فلان کس داد و بهمان مر مرا رخصت بدانجا هم فلان بیزار گردد از تو هم بهمان. ناصرخسرو. من نگویم همی که این شر و شور از فلانیست یا ز بهمانیست. مسعودسعد. آواز برآورده که ای قوم تن خویش دوزخ مبرید از پی بهمان و فلان را. سنایی (از آنندراج). فلان و بهمان گویی که توبه یافته اند چه مانع است مرا من فلان و بهمانم. سوزنی. در نسبت شاهی تو همچون شه شطرنج نامی است دگر هیچ نه بهمان و فلان را. انوری. چون ترک جان گرفتم در عشق روی چون تو بر من فلان چه گوید بهمان چه کار دارد. خاقانی. حسبه ﷲ نظر کن یک زمان در کار من تا رهم از منت احسان بهمان و فلان. قواس، نام دیوی نیز هست. (آنندراج) ، بهمن سرخ و بهمن سفید. (ناظم الاطباء). رجوع به بهمنان شود
مرادف و متتابع فلان است که چیزی مجهول و غیرمعلوم باشد. (برهان). فلان و بهمان و... کنایه از دو چیز یا دو شخص غیرمعین که آنرا باستار و پیستار هم میگویند. (از آنندراج). مرادف فلان و بهمان یعنی چون بطور مبهم خواسته باشند نام کسی یا چیزی را بیان کنند این کلمه را ذکر نمایند و گاه ’بهمان کس’ و ’بهمان چیز’ نیز گویند. (ناظم الاطباء). متابع فلان است. (شرفنامه). اسمی است برای شخص مجهول غیرمعین چنانچه فلان و این اسم در فارسی برای تمثیل استعمال کنند چنانچه زید و عمرو و بکر در عربی. (غیاث). کنایه از شخص مبهم چون فلان. (رشیدی). تابع فلان است و گاه متبوع او باشد یعنی بهمان و فلان گویند و این بجای نامی یا نامهایی که بردن آن بعلتی نخواهند شد. (صحاح الفرس) : بادام تر و سیکی و بهمان وباستار ای خواجه کن همین و همی بر رهی شمار. رودکی. از گواز و تش و انگشتۀ بهمان و فلان با تبرزین و دبوسی و رکاب کمری. کسایی. نه فلان کرد و نه بهمان و نه پیر و نه جوان نه ز تحویل سر سال بدو نه تقویم. ؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). نه فلان جرم کرد نه بهمان نه بکس بود امید و نز کس بیم. ؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388). گویی که فلان مرا چنین گفت وآورد مرا خبر ز بهمان. ناصرخسرو. اگر گویی فلان کس داد و بهمان مر مرا رخصت بدانجا هم فلان بیزار گردد از تو هم بهمان. ناصرخسرو. من نگویم همی که این شر و شور از فلانیست یا ز بهمانیست. مسعودسعد. آواز برآورده که ای قوم تن خویش دوزخ مبرید از پی بهمان و فلان را. سنایی (از آنندراج). فلان و بهمان گویی که توبه یافته اند چه مانع است مرا من فلان و بهمانم. سوزنی. در نسبت شاهی تو همچون شه شطرنج نامی است دگر هیچ نه بهمان و فلان را. انوری. چون ترک جان گرفتم در عشق روی چون تو بر من فلان چه گوید بهمان چه کار دارد. خاقانی. حسبه ﷲ نظر کن یک زمان در کار من تا رهم از منت احسان بهمان و فلان. قواس، نام دیوی نیز هست. (آنندراج) ، بهمن سرخ و بهمن سفید. (ناظم الاطباء). رجوع به بهمنان شود
کسی که به خانه کسی دیگر برود و پذیرایی شود، آن که از سوی دیگری دعوت می شود و مورد پذیرایی قرار می گیرد، ویژگی آن که به طور موقت در یک فعالیت، بازی و مانند آن ها شرکت می کند
کسی که به خانه کسی دیگر برود و پذیرایی شود، آن که از سوی دیگری دعوت می شود و مورد پذیرایی قرار می گیرد، ویژگی آن که به طور موقت در یک فعالیت، بازی و مانند آن ها شرکت می کند