جدول جو
جدول جو

معنی زهرآبه - جستجوی لغت در جدول جو

زهرآبه
(زَ بَ / بِ)
زهرآب. آب آلوده به زهر. مایع سمی. (فرهنگ فارسی معین). آب زهردار. (ناظم الاطباء). از عالم خونابه. (آنندراج) :
همه مقراضه های پرنیان پوش
همه زهرآبه های خوشتر از نوش.
نظامی.
غالباً در خون دلها غوطه خواهد زد که باز
می زند زهرآبه موج از تیغ مژگان کسی.
ابوالبرکات (از آنندراج).
، سمی که از میکروبها ترشح شود. توکسین. (فرهنگ فارسی معین). مادۀ سمی که بعضی موجودات زنده، مخصوصاً باکتریها می سازند. وارد شدن زهرابه در جریان خون سبب تولید پازهر (ضدزهر یا ضدسم) برای خنثی کردن آن می شود. زهرابه یا مخلوط زهرابه و پازهر برای تحصیل ایمنی در مقابل بیماریهای ناشی از زهرابه (مثلاً دیفتری) بکار میرود. ولی امروزه بیشتر با تزریق مواد زهرآسا از زهرابه ای که سمیت آن با ترتیب خاصی ناچیز شده ولی خاصیت پازهرانگیزی آن باقی است عمل می کنند. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زهراب
تصویر زهراب
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرابه
تصویر زهرابه
مادۀ سمی که بعضی از باکتری ها می سازند و از آن ها ترشح می شود، توکسین، آب آلوده به زهر، آب زهردار
فرهنگ فارسی عمید
(هََ رَ بَ)
سبکی. شتابی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ بَ)
نوعی از دویدن گرانبار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَبْ بَ)
گنده پیر. (منتهی الارب). العجوز. (اقرب الموارد) ، مرد بددل کلان شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
پرده ای است که بر روی آب راکد می بندد. (ناظم الاطباء). سبزیی باشد که بر روی آب ایستاده پیدا آید. (آنندراج). رجوع بفرهنگ شعوری شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام محلی کنار راه همدان و کرمانشاه میان تاج آباد علیا و اسدآباد در چهارصدوسی هزارگزی طهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ بَ)
مؤنث شهرب، یکی شهرب. (منتهی الارب). رجوع به شهرب شود
لغت نامه دهخدا
نام ایستگاهی است بین شاهی و تهران و 300 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)، قریۀ مهم بلوک آنند در ناحیۀ ولوپی سوادکوه و هیجدهمین ایستگاه راه آهن تهران - بندر شاه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، حد شمالی سوادکوه است و در زیرآب رود خانه راست پی و لوپی یکی میشود، (التدوین)
دهی از دهستان خسویه است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 538 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، رجوع به فارسنامۀ ناصری شود
لغت نامه دهخدا
مجرایی است در ته مخزنهای آب که هنگام خالی کردن آب، آن را بگشایند، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)، مخرجی دربسته در تک خزانه یاحوض یا آب انبار و غیره که به چاهی یا مغاکی منتهی میشود تا آنگاه که خواهند، آن را باز کنند و آبدان ازآب و لجن تهی شود، (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
- زیرآب زدن، باز کردن زیرآب تا آب مستعمل یا گنده فروشود، (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
- زیرآب کسی را زدن، اورا نزد کسی متهم کردن و بدین وسیله دست او را از عملی و جز آن کوتاه کردن، چاکری را پیش خواجه به غمازی منفور ساختن و سبب اخراج او شدن، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، کسی را از سر کاری برداشتن و از خدمت معاف کردن یا بشدت بر ضرر و به ضد او اقدام کردن و او رابی آنکه بداند از جایی راندن، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)،
-، عقاید عالمی را به کفر و زندقه نسبت کردن، رای او را با دلیلی تردید کردن، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
-، تعبیری است نظیر: کلک کسی را کندن و امثال آن که شاید بتوان آنرا حتی در مورد از میان برداشتن و از بین بردن کسی یا چیزی استعمال کرد، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
طعامی که زهر درآن آمیزند برای هلاک دشمن. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آشی که به زهر آمیخته باشند:
که مگر نوعی دعائی کرده ای
از جهالت زهربائی خورده ای.
مولوی.
رجوع به زهر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَرْ رُ)
خندیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
آغل گوسپندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کاژۀ صیادان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای باش دده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، زراب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَجْ جُ)
خفه کردن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در زرداب افکندن: زردبه قیل رماه فی الزرداب و قیل دحرجه. (التاج از ذیل اقرب الموارد). رجوع به زرداب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ بَ)
عمل خفه کردن. (ناظم الاطباء). قال ابوبکر و یقال: زردمه و زردبه، اذا عصر حلقه. قال: و کان ابوحاتم یقول: الزردمه بالفارسیه ’الدمه’،ای اخذ بنفسه و حکی عنه فی موضع الاخرانه. قال: اصله ’زیردمه’، ای تحت النفس. (المعرب جوالیقی ص 173)
لغت نامه دهخدا
(هَِ شَبْ بَ)
گنده پیر کلانسال. (منتهی الارب). عجوز مسنه. هرشفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
شمشیر تابداری که از فولاد اعلا ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زهراب. زهرابه. آب زهرآلوده. (فرهنگ فارسی معین). آبی که در آن زهر تعبیه بود. (شرفنامۀ منیری). آب زهرآلود. (ناظم الاطباء). آبی ممزوج با زهر. آب آمیخته به زهر. زهر مایع. آب به سم آمیخته. آب مسموم، که به لب شمشیر و جزآن دادندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
به زهراب شمشیر در بزمگاه
به کوشش توانمش کردن تباه.
فردوسی.
حذر دار از عقاب آز ازیرا
که پرزهراب دارد چنگ و منقار.
ناصرخسرو.
در زهرۀ روس رانده زهراب
کانداخته یغلق پران را.
خاقانی.
عین آن تخییل را حکمت کند
عین آن زهراب را شربت کند.
مولوی.
- زهراب اجل، ساغر اجل. (ناظم الاطباء).
- زهراب خود را فروریختن، یعنی از سر خشم و غضب فرودآمدن. (آنندراج).
- زهراب خورد، زهرآب خورده. زهرآگین:
به طوفان شمشیر زهراب خورد
ز دریای قلزم برآورده گرد.
نظامی.
، آبی که بعضی از فواکه و نباتات را در آن خیسانند تا تلخی و شوریی که داشته باشد ببرد. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). و ظاهر آن است که زهراب تلخیئی که از خیساندن بعضی میوه ها در آب و آهک برآید. (فرهنگ رشیدی) ، کنایه از پیشاب نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). در تداول، بول. شاش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کمیز و شاش. (ناظم الاطباء). ادرار. شاش. پیشاب. (فرهنگ فارسی معین).
- زهراب ریختن، آب تاختن. پیشاب ریختن. شاشیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، آب چرکین و متعفن. (ناظم الاطباء) ، آبی را نیز گویند که بدان پنیر بندند یعنی مایه که شیر راپنیر کند. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). آب یا مایه ای که شیر را پنیر کند و بدان پنیر بندند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، یک نوع گیاهی آبی که ورتاج نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
شیرآب. آب کم. (یادداشت مؤلف). آبی کم که پس از شستن جامه بار دیگر آنرا بدان آب شویند، آبی که کمی آب صابون در آن است. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیرآب شود
لغت نامه دهخدا
زیرآبکی، (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)، رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(آ یِ)
دهی از دهستان آورزمان شهرستان ملایر است که 302 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
مثل نهاری پز است در هندوستان که شوربای پخته فروشد. (آنندراج) ، یک نوع نان خورشی است که از ماست و سیر ترتیب دهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زهرابه
تصویر زهرابه
آب آلوده به زهر مایع سمی، سمی که از میکروبها ترشح شود توکسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهرآب
تصویر زهرآب
آب زهر آلود، آب به سم آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
آب زهر آلوده، آبی که بدان پنیر بندند مایه ای که شیر را پنیر کند، آبی که بعض میوه ها و نباتات را در آن خیس کنند تا تلخی و شوری آن گرفته شود، ادرار شاش پیشاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبرآبه
تصویر زبرآبه
سطح زیرین آب روی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریبه
تصویر زریبه
پهست آغل، بیشه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند، جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه، آبی که قعرش پیدا نباشد، چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهربه
تصویر کهربه
پارسی تازی گشته کهربی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهریه
تصویر زهریه
گلدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهراب
تصویر زهراب
((زَ))
آب زهرآلود، مایه ای که شیر را پنیر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهرابه
تصویر زهرابه
((زَ بِ))
سمی که از میکرب ها ترشح شود
فرهنگ فارسی معین