جدول جو
جدول جو

معنی زهاده - جستجوی لغت در جدول جو

زهاده
(زَ دَ)
مردم متدین و پرهیزگار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زهاده
(تَ)
بی رغبت شدن. (ترجمان القرآن). زاهد شدن. (تاج المصادر بیهقی). ناخواهانی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پرهیزگاری و رغبت نکردن به دنیا. (آنندراج). و یا آنکه زهاده در امور دنیاست و زهد در امور دین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زهاده
پارسایی پرهیزگاری، رویگردانی
تصویری از زهاده
تصویر زهاده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاهده
تصویر زاهده
(دخترانه)
عربی مؤنث زاهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
گذارده شده، گذاشته، مقدرکرده، مقدر، ذخیره، پس انداز، ودیعه، سپرده، گسترده، چیده، مدفون، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهازه
تصویر زهازه
زه زه، تکرار زه، تکرار تحسین، آفرین آفرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زواده
تصویر زواده
زاد، توشه، توشۀ سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهادت
تصویر زهادت
زاهد شدن، پارسایی کردن، زهد ورزیدن، بی اعتنایی به دنیا، پرهیزکاری، پارسایی، اعراض از چیزی و بی اعتنایی به آن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ دَ / دِ)
شهاده. شهادت:
بگو شهاده سرت را ز تن جدا سازم
میانۀ تن و جانت جدائی اندازم.
؟ (از یادداشت مؤلف).
و رجوع به شهادت و شهاده شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آگاهی یافتن بر چیزی: شهد علی کذا شهادهً. (منتهی الارب) ، گواهی دادن برای کسی و ادای شهادت کردن: شهد له بکذا و قولهم اشهد بکذا، یعنی قسم میخورم و شهد اﷲ انه لااله الا هو، ای علم اﷲ او قال اﷲ او کتب اﷲ، و اشهد ان لااله الا اﷲ، یعنی میدانم و بیان می نمایم. (منتهی الارب). قسم و سوگند. (از اقرب الموارد) ، کشتگی در راه خدا. (منتهی الارب). اسم از شهید به معنی کشته در راه خدا. (از اقرب الموارد) ، در اصطلاح صوفیان عبارت است از عالم ملک. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، عالم کون. مقابل عالم غیب. (از اقرب الموارد) ، خبر درست. آگاهی قاطع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خبر دادن به حقی است مر غیر را بر دیگری از طریق یقین. و این خبردهنده را شاهد (گواه) نامند. و مراد از خبر دادن به حقی، مقصود از حق در این مورد مال یا غیر آن باشد از چیزی که به ثبوت رسد یا اسقاط شود، پس این تعریف شامل حق خدائی و حق خلقی هر دو باشد، جز اینکه در عرف و عادت این حق در مورد مال استعمال شود و لاغیر، چنانکه کرمانی در کتاب اقرار بیان کرده و منظور ازمر غیر را یعنی حقی که برای غیر از مخبر حاصل است با وجود تمام شروط، پس انکار از این تعریف خارج باشد زیرا انکار خبر دادن منکر است مر نفس خود را در آنچه در ید تصرف اوست و همچنین دعوی اصل نیز از این تعریف خارج شود زیرا آن اخبار مدعی است مر نفس خود را بردیگری و همچنین باشد دعوی وکیل زیرا آن را هم از اخبار مر غیر با وجود تمام شرایط نتوان فرض کرد و منظور از بر دیگری اقرار از این تعریف خارج گردد، چه اقرار اخبار مر غیر را باشد برای نفس خود و مراد از طریق یقین خارج میکند اخباری را که بر حسب ظن و تخمین باشد و این تعریف را قید دیگری لازم باشد و آن ’در مجلس قضاوت و حکم’ است، چنانکه در فتح القدیر بیان کرده تا آن گواهی که در خارج از مجلس قضاوت صورت می گیرد خارج شود، چه آن گواهی شرعی محسوب نشود، چنانکه در جامعالرموز و بیرجندی و غیر آن بیان شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح فقه) خبر و علم قطعی است که شخصی غیر قاضی از حقی که متعلق به ثالث است اظهار میدارد و شهادت با رعایت مقررات لازم از جمله دلایلی است که قاضی به استناد آن به صدور حکم مبادرت میکند و برای آنکه شهادت چنین ارزشی را دارا شود بنا به گفتۀ شهید ثانی در لمعه شاهد و همچنین موضوع شهادت به شرح زیر باید شرایط چندی را حائز باشند:
الف: شرایط شاهد، شاهد باید بالغ و عاقل و مسلمان و مؤمن (امامی اثناعشری) و عادل باشد و طهارت مولد داشته (زنازاده نباشد) و در شهادت متهم نباشد و شهادت طفل قابل استماع نیست مگر در موضوع ایراد جرح که منجر به قتل نشود که در این مورد شهادت اطفال دهسالۀ کامل قابل توجه است، در صورتی که اطفال از محل وقوع جرم متفرق نشده و غرض از اجتماع ایشان هم ارتکاب امر نامشروعی نباشد. اشخاص ابله و مغفل و فراموشکار در حکم غیرعاقل بوده و در مواردی که جنون ادواری باشد شهادت آنان قابل استماع نیست و همچنین در موارد وجود اتهام شهادت قابل استماع نیست، مانند شهادت شریک علیه شریک خود یا شهادت طلبکاران بنفع مدیون مفلس و وصی در متعلق وصیت وشهادت زوج علیه زوجه متهم به زنا زیرا در اینگونه شهادتها اتهام یا جلب منفعت و یا دفع ضرر برای شاهد مینماید. و نیز شهادت متبرع یعنی کسی که بدون دعوت قاضی شهادت داده است پذیرفته نمی باشد مگر شهادت در حقوق الهی چون شهادت به ترک نماز و روزه و زکوه.
ب: موضوع شهادت، امری که بدان شهادت میدهد باید مورد یقین و علم قطعی او باشد یا آن را ببینند، بدین معنی که در شهادت بر افعالی از قبیل غصب و سرقت و قتل و رضاع تولد و زنا و لواط لازم است که شاهد آن را خود دیده باشد و در شهادت بر گفتارها مانند عقود و ایقاعات و قذف بایدشخصی گوینده را رؤیت کرده و هم گفته های او را شنیده باشد. در موارد بسیاری از امور برای آنکه شهادت دلیل مثبت بشمار رود تعدد شهود ضروری است و بر حسب اختلاف موارد عدد لازم مختلف است، چنانکه در شهادت بر زناو لواط شهود باید چهار نفر مرد باشند، ولی در پاره ای از امور مالی شهادت دو نفر کافی است، چنانکه شهادت دو مرد یا یک مرد و دو زن و اداء شهادت واجب کفائی است مگر در صورت انحصار شاهد که واجب عینی است. و نیز رجوع به کتاب الشهادات شرح لمعه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
نخستین باران از بارانهای اولیۀ بهار. (از اقرب الموارد). عهاد. رجوع به عهاد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زهاده. زهد ورزیدن. رغبت نکردن به دنیا. (فرهنگ فارسی معین). پرهیزگاری و رغبت نکردن به دنیا. (غیاث). پرهیزگاری و عدم رغبت به دنیا. (ناظم الاطباء). ترک دنیا. پارسا شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صاحب منتهی الارب پس از معنی زهادت افزاید: ’یا زهادت در امور دنیاست و زهد در امور دین’. رجوع به زهاده شود
لغت نامه دهخدا
(زِ زِهْ)
تحسین از پی تحسین باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). مرحبا و آفرین. (انجمن آرا) (آنندراج). یعنی احسنت. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 509). کلمه تحسین یعنی آفرین و مرحبا. (ناظم الاطباء). ادات تحسین، آفرین. احسنت. (فرهنگ فارسی معین). آفرینهای پیاپی و آفرین و تحسین که از هر کنار باشد. (غیاث). زه بسیار. زه پی درپی. آفرین بسیار و پی درپی. زه گفتن های عده کثیری پیاپی. زه گفتن بسیار و پیوسته. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از: ’زه’ + الف واسطه + ’زه’. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چو با زه بگفتی زهازه بهم
چهل بدره بودی ز گنجی درم.
فردوسی.
شهنشاه با زه زهازه بگفت
که گفتار او با درم بود جفت.
فردوسی.
به شادی همه انجمن برشگفت
شهنشاه گیتی زهازه گرفت.
فردوسی.
سخن گرچه باوی زهازه بود
نگفتن هم از گفتنش به بود.
نظامی.
، و در تکرار صدای زه کمان نیز استعمال میشود:
زهازه برآمد ز جر کمان
هزاهز درافتاده در بدگمان.
(از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ هَِ دِ)
دهی از دهستان صومعه سراست که در بخش لشت نشاء شهرستان رشت واقع است و 304 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ابن زیدالصمه القشیری. شاعری از عرب و مفضل بن سلمه اشعار او را گرد کرده است. (ابن ندیم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
از عربی زیاده. بیشتر و افزون و بیش. (ناظم الاطباء). بیش. فزون. افزون. مقابل نقصان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : رسول فرستاد، زیاده طاعت و بندگی نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 114). اسهال و ضعف خوارزمشاه زیاده شد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 356). بونصر گفت اینهمه گفته شود و زیاده از این. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 370). اکنون مرا غم زیاده شد امتان ضعیف من چه کنند. (قصص الانبیاء ص 246). گفت مرا چون دیگران فضل و بلاغت نیست و چیزی زیاده نخوانده ام، به یک بیت اختصار کنم. (گلستان).
- باقی و زیاده، کلمه ای است که در فاضل حساب استعمال می کنند. (ناظم الاطباء).
- زیاده از آنچه، بیش از آنچه. علاوه از آنچه. (ناظم الاطباء).
- زیاده بر، افزون از. بیش از. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زیاده بر آنچه، بیش از آنچه. (ناظم الاطباء).
- زیاده دادن، افزون دادن و بیش دادن. (ناظم الاطباء).
- زیاده شدن، افزون شدن و بسیار شدن و ترقی کردن و بالیدن. (ناظم الاطباء) : سواران را به گفتن او تهور زیاده شد. (گلستان). مگراعتقاد پادشاه در حق من زیاده شود. (گلستان).
، بعضی خرافیان برای احتراز از گفتن سیزده که آنرا عدد شومی پندارند، بجای آن زیاده گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بعضی عدد 13 را نحس شمارند و نام نبرند و بجای آن زیاده گویند. (فرهنگ فارسی معین) ، یکی از هفت بازی نرد. زیاد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زیاد شود، در اصطلاح دیوان جیش افزون بوده است به رزق جاری یک فرد سپاهی. (از مفاتیح، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
نازکی. (منتهی الارب) (آنندراج). نازکی و نرمی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهاده
تصویر شهاده
شهادت در فارسی گواکی، گواهی دادن، آگاهی رسا، کشته شدن در راه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهادت
تصویر زهادت
زاهد شدن، پارسائی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاده
تصویر دهاده
بگیر بگیر بزن بزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباده
تصویر زباده
گربه دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهده
تصویر زاهده
مونث زاهد: پارسا زن، خوشرنگ جانور یا گیاه، سرخ پر رنگ مونث زاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاده
تصویر رهاده
نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواده
تصویر زواده
توشه سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراده
تصویر زراده
زره گری زره سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاده
تصویر زیاده
افزون کردن و افزون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاره
تصویر زهاره
درخشندگی سپیدی
فرهنگ لغت هوشیار
گذاشته چای داده، نصب شده، منصوب معین، مقرر، وضع کرده، قرار داده مواضعه کرده، معاهده بسته، فرض کرده متوهم، محسوب انگاشته، گرفته (بمفهومی)، مقدر. یا ننهاده. نامقدر: (روزی ننهاده)، کنار گذاشته، مرتبه وضعی از مراتب اعداد عدد وضعی باصطلاح شمار گران. یا چیزی نهاده. ذخیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهازه
تصویر زهازه
تحسین از پی تحسین باشد، مرحبا و آفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
((نَ دِ))
جای داده، نصب شده، مقرر، معاهده بسته، فرض کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیاده
تصویر زیاده
((دِ))
افزونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زواده
تصویر زواده
((زَ دِ))
زاد و توشه سفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهادت
تصویر زهادت
((زَ دَ))
زهد ورزیدن، رغبت نکردن به دنیا، بی میلی به جهان، پرهیزگاری، پارسایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهازه
تصویر زهازه
((زِ زِ))
از ادات تحسین به معنای، آفرین !
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهاده
تصویر دهاده
((دِ دِ))
زد و خورد، هیاهو
فرهنگ فارسی معین