ابن زنیه، پسر زنا. خلاف ابن رشده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هو ابن زنیه، او فرزند زنا است. و کذلک هو ولد لزنیه، خلاف قولهم لرشده. و نیز می گویند: هو ابن زنیه و هو ولد لزنیه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ابن زنیه، پسر زنا. خلاف ابن رشده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هو ابن زنیه، او فرزند زنا است. و کذلک هو ولد لزنیه، خلاف قولهم لرشده. و نیز می گویند: هو ابن زنیه و هو ولد لزنیه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
به زنا منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). به زنا منسوب کردن و زانی خواندن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، کار بر کسی تنگ گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). تنگ گرفتن بر کسی. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). و رجوع به تزنئه در همین لغت نامه شود
به زنا منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). به زنا منسوب کردن و زانی خواندن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، کار بر کسی تنگ گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). تنگ گرفتن بر کسی. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). و رجوع به تزنئه در همین لغت نامه شود
گوشوارک در گیاهان، گوشور هر یک از دو برآمدگی کنار سوراخ گوش، سوفارو هریک از دو سوی سوفارتیر پاره ای از گوشت شتر یا گوسفند که بریده آویزان کنند تثنیه آن: زنمتان
گوشوارک در گیاهان، گوشور هر یک از دو برآمدگی کنار سوراخ گوش، سوفارو هریک از دو سوی سوفارتیر پاره ای از گوشت شتر یا گوسفند که بریده آویزان کنند تثنیه آن: زنمتان