جدول جو
جدول جو

معنی زنیم - جستجوی لغت در جدول جو

زنیم(زَ)
مردی به قومی چسبیده که نه از ایشان بود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پسرخوانده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناکس و فرومایه و بدخوی که در ناکسی معروف به اشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از غیاث) :
هم خدا داشت مر او را ز بد خلق نگاه
گرچه بسیار جفا دید ز هر گونه زنیم.
ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).
، خصم جواب از طرف قوم. (منتهی الارب) (آنندراج). خصم جواب دهنده از طرف قوم. (ناظم الاطباء) ، حرام زاده. (ترجمان القرآن) (دهار) : عتل بعد ذلک زنیم. (قرآن 13/68)
لغت نامه دهخدا
زنیم
با پشتکار ناکس فرومایه، موله زاری (حرامزاده) روسپیزاده
تصویری از زنیم
تصویر زنیم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زعیم
تصویر زعیم
(پسرانه)
پیشوا، رهبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غنیم
تصویر غنیم
آنچه در جنگ به قهر و غلبه از دشمن بگیرند، غنیمت، دشمن، برای مثال خویشتن دارد او دو هفته نگاه / هم بر آن سان که از غنیم غنیم (ابوحنیفۀ اسکافی - شاعران بی دیوان - ۵۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زعیم
تصویر زعیم
کفیل، پذرفتار، رئیس، رهبر، پیشوا، بزرگ قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنیم
تصویر رنیم
فلزی نقره ای، سنگین، کمیاب و شبیه پلاتین که در مقابل حرارت مقاوم است و در ساخت لامپ ها و ترموکوپل ها و نیز به عنوان کاتالیزور به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(زَ نی یَ)
در تداول عوام، صفت زن. زن بودن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دانستن خانه داری. کدبانوگری. خانه داری: زن باید زنیت داشته باشد. این زن اگر زنیت داشت شوهرش میلیونر بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
سختی. بلا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ غَ)
مرغی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ضامن و پذرفتار. (منتهی الارب) (آنندراج). کفیل. ضامن و بمعنی وکیل. (غیاث اللغات). ضامن. کفیل. پذیرفتار. (ناظم الاطباء). ضامن. (کشاف اصطلاحات الفنون). کفیل، و فی الحدیث، الزعیم غارم. (اقرب الموارد) : قالوا نفقد صواع الملک و لمن جاء به حمل بعیروانابه زعیم. (قرآن 72/12). سلهم ایهم بذلک زعیم. (قرآن 40/68) ، مهتر و رئیس قوم یا آنکه از طرف ایشان سخن گوید. ج، زعماء. (منتهی الارب) (آنندراج). رئیس. مهتر. (غیاث اللغات). پیشوا و رئیس قوم و آنکه از جانب ایشان سخن گوید. (از کشاف الصطلاحات الفنون). رئیس. پیشوا. (نفائس الفنون). سررئیس. سیدقوم. مهتر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
راهداران و زعیمان ز نسا تا به رجال
بر ره از راه بران تو بخواهند جواز.
فرخی.
بر اثر وی خواجه علی میکائیل و قضاه و فقها و علما و زعیم و اعیان بلخ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). نشست در مجلس عالی بحضور اولیای دولت... و زعیمان و بزرگان. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 311). بازعیم گفت، بایدکه مجمزان بر اثر یکدیگر می آیند و دبیر احوال وی می نویسد که بیمار چه کرد و چه خورد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 483). زعیم مجمزان گفت خداوند را سالهای بسیار بقا باد... (تاریخ بیهقی ایضاً ص 484).
زان مقام اندیش، کانجا همسرند
با رعیت هم امیر و هم زعیم.
ناصرخسرو.
کف جوادتو گویی که خلق عالم راست
وکیل و معتمد روزی و کفیل و زعیم.
سوزنی.
بر عزم جانب سرخس اتفاق کردند تا به زعیم آن بقعه که به پسر فقیه معروف به ود مستظهر شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 225). ابوالحسن منیعی که زعیم مرو بود با خویشتن بردند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 342). هیچ پادشاه بیگانه بر آن بقعه دست نیافته است مگر گشتاسب که زعیم ملوک و سر پادشاهان بود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 408).
- زعیم الجیش، بزرگ و پیشوای سپاه:
دی زعیم الجیش بودی ای لعین
واین زمان ناچیز و نامرد و مهین.
مولوی.
- زعیم الحجاب، از القاب دربار سلاطین. بزرگ سراپرده داران. سرپرده داران. رجوع به همین کلمه شود.
- زعیم القوم، وکیل و کسی که از جانب آنها سخن گوید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
، بیشتر در بلوچستان، زارع و کشاورز. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح تصوف) در علم فتوت زعیم آن بود که قوم اقتداء برأی او کنند و بر او لازم است که پیوسته فتیان را به مواعظ و نصایح و ذکر فضائل فتوت و شرایط آن تعهد کند. (نفائس الفنون) ، (اصطلاح نجوم) خداوند خط را گویند یعنی صاحب خانه و مثلثه و حد وجه و شرف... (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
تیر نیک تراش. (منتهی الارب) (آنندراج). تیر نیک تراشیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
نی نواز هارون الرشید که در این فن بسیار ماهر و حاذق بود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به الفخری ص 174 و بعد آن شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انام. خلق. آفریدگان. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). انام و خلق و جن و انس. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(زِنْ یَ)
پسین فرزند مرد. (منتهی الارب) (آنندراج). آخرین فرزند شخص. (ناظم الاطباء)
طریقۀ ارتکاب زنا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِنْ / زَنْ یَ)
ابن زنیه، پسر زنا. خلاف ابن رشده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هو ابن زنیه، او فرزند زنا است. و کذلک هو ولد لزنیه، خلاف قولهم لرشده. و نیز می گویند: هو ابن زنیه و هو ولد لزنیه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
آنکه او را کمیز به شتاب گرفته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث: لایصلین احدکم و هو زنین، ای حاقن. قیل و هو من یدفع الاخبثین معاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر آنکس که بول و غایط را با هم دفع کند
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کار محکم و استوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تدبیر انیق و رأی زنیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُنْ نَ)
زنار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به زنار شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
عاقل و هوشیار و دانا و زیرک. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
وکیل مخاصمت فرستادن بسوی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را به دشمنی کسی برانگیختن. (از متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
پاپ از سال 417- 418م. او پلاژیانیسم را محکوم کرد. عید 26 دسامبر به او منسوب است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نزیم
تصویر نزیم
دسته تره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنیم
تصویر سنیم
بلند پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیم
تصویر انیم
آفریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریم
تصویر زریم
بی کس و کار کم خویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعیم
تصویر زعیم
کفیل و ضامن، بمعنی وکیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغیم
تصویر زغیم
سهره فرنگی گلو بریده از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنیق
تصویر زنیق
با پشتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنیه
تصویر زنیه
ته تغاری واپسین فرزند جهزادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنام
تصویر زنام
نکوهنده، آستانک (بلا) پتیاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنیم
تصویر رنیم
کشش آواز، آواز سرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنیم
تصویر غنیم
پروه گیرنده، پروه بی رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنیم
تصویر غنیم
((غَ))
غنیمت، در فارسی به معنای دشمن، حریف در کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زعیم
تصویر زعیم
((زَ))
کفیل، پیشوا، رهبر، بزرگ قوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیم
تصویر بنیم
سقط جنین
فرهنگ واژه فارسی سره