جدول جو
جدول جو

معنی زنوب - جستجوی لغت در جدول جو

زنوب
(زِ نُبْ)
ملکۀ سوریه (پالمیر) و همسر اذینه امیر عرب که بر سوریه و قسمت عمده ایالات رومی آسیای قدامی تسلط داشت و از طرف قیصر روم به لقب امپراتوری نائل شده بود. زنوب یا زنوبی یا زنوبیا یا بث زبینه، پس از قتل شوی خود به اتفاق پسرش زمام حکومت را بدست گرفت و در دوران حکومت کوتاهش پالمیر مرکز شرق شد. و در سال 273 میلادی درجنگ با رومیان شکست خورد و اسیر گردید. رجوع به ایران در زمان ساسانیان و یشتها ج 1 ص 412 و لاروس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منوب
تصویر منوب
کسی که دیگری در امری نیابت و جانشینی او را عهده دار شده، منوب عنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنوب
تصویر جنوب
مقابل شمال، در علم جغرافیا یکی از چهار جهت اصلی برابر با طرف دست راست کسی که رو به مشرق ایستاده باشد، کنایه از شهرها و سرزمین های واقع در جنوب کشور، مقابل شمال، بادی که از سمت جنوب می وزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنوج
تصویر زنوج
سیاه پوست، زنگی، زنگ
فرهنگ فارسی عمید
(زِ نُنْ)
فیلسوف یونانی و پایه گذار مکتب رواقی است. وی در اواخر قرن چهارم قبل از میلاد در سیتیوم بدنیا آمد و در آتن نزد فیلسوفان کلبی بتحصیل پرداخت و افکار و تعالیم آنان در وی اثر بسزایی داشت. اوفلسفه را به طبیعیات و منطق و اخلاق منقسم می دانست. منطق وی مبتنی بر ارغنون ارسطو بود اما می گفت که هر معرفتی بالمآل به ادراکات حواس باز می گردد و عقیده داشت که هر چه حقیقت دارد مادی است و قوه و ماده یا جان و تن حقیقت واحد و با یکدیگر مزج کلی دارند و وجود یکی در تمامی وجود دیگری ساری است. در اخلاق رواقیون فضیلت را مقصود بالذات میدانستند و معتقد بودند که زندگی باید با طبیعت و قوانین آن سازگار باشد و عقیده داشتند که آزادی واقعی وقتی حاصل میشود که انسان شهوات و افکار ناحق را از خود دور سازد و در وارستگی و آزادگی اهتمام ورزد. وی در حدود 264 قبل از میلاد بسبب ابتلاء به بیماری درمان ناپذیری خودکشی کرد. رجوع به لاروس و دایره المعارف فارسی و رواقی و رواقیون شود
لغت نامه دهخدا
(زُ جُ)
کمربند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زنجبان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ فُ)
زن ء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زن ء شود
لغت نامه دهخدا
(زِ نَ وی ی)
نسبت از زنا، مقصور است و زناوی ّ از ممدود. (منتهی الارب) (آنندراج). منسوب به زنا و زناکار. (ناظم الاطباء)
منسوب به زنه یعنی وزنی و سنجیدنی. (ناظم الاطباء). رجوع به زنه شود
لغت نامه دهخدا
(تَمَغْ غی)
زن ّ. (منتهی الارب). رجوع به زن ّ شود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
دهی از دهستان گنجگاه است که در بخش سنجید شهرستان هروآباد واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان گل فریز است که در بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
یکی از بخش های سه گانه شهرستان مرند است که در شمال شهرستان مزبور واقع است و از دو دهستان، حومه با 6903 تن سکنه و هرزنداب با 11116 تن سکنه تشکیل یافته. راه آهن و شوسۀ تبریز به جلفا از این بخش می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). رجوع به مادۀ بعد شود
مرکز بخش و دهستان حومه بخش زنوز است که 359 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بن خوشۀ خرما باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری) ، نام کرم سیاهرنگی هم هست که آن را زلو می گویند، خون از بدن می مکد. (برهان) (آنندراج) (از جهانگیری). زلو و علق. (ناظم الاطباء). رجوع به زلو و زالو و دیوچه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُ)
پر کردن چیزی را، زنار بستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَغْ غُ)
زنخ زنخاً و زنوخاً. رجوع به زنخ شود. (ناظم الاطباء). زنخ. (منتهی الارب). برداشتن بزغاله سر خود را وقت شیر مکیدن از درماندن شیر به گلو یا خشکی حلق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ماده شتر تیزرو و شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ زنج. (ناظم الاطباء) (آنندراج). زنگ که گروهی است از سیاهان. (آنندراج) ، گروهی از لشکریان سلطان مصر:... گروهی را زنوج می گفتند، ایشان همه به شمشیر جنگ کنند و بس. گفتند ایشان سی هزار مردند. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 60)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
لقب زینب دختر ام سلمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو)
نوعی از درخت بزرگ در روم که قطران را از بیخ آن گیرند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ زرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). رجوع به زرب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به لغت رومی نام درختی است در کوههای روم که قطران را از بیخ آن گیرند و آن را به عربی صنوبر صغیر خوانند، چه مانند صنوبر است لیکن کوچکتر از آن باشد. (برهان) (آنندراج). قسمی از درخت صنوبر. (ناظم الاطباء). رجوع به لکلرک ج 1 ص 320 و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زِ نُ)
همسر رادامیست شاهزادۀ گرجستان که با حیله و نیرنگ بر مهرداد پادشاه ارمنستان غلبه کرد و خودپادشاه ارمنستان گردید. پس از چندی ارامنه برضد او شوریدند رادامیست با زنش فرار کرد و در حال فرار برای اینکه زنش اسیر دشمنان نگردد زخمی مهلک بر زنوبی وارد ساخت و خود بگریخت ولی شبانی این زن را از مرگ نجات داد و بدربار تیرداد فرستاد و تیرداد او را مانند ملکه پذیرفت. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2428)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ بَ)
همه. (منتهی الارب). همه و همگی. (ناظم الاطباء). یقال: اخذه بزنوبره، ای کله. (منتهی الارب) ، ای باجمعه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُنْ نَ)
نام یک وادی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منوب
تصویر منوب
جانشین پیره نوپان کسی که در کاری نایب و جانشین دیگری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنوب
تصویر قنوب
جمع قنب، غنچه ها نیام های شکوفه خوررفت فرورفتن خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوب
تصویر سنوب
جمع سنب، اسپان تیز رو نوندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوب
تصویر تنوب
ترازک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از چهار جهت اصلی در برابر شمال از دست راست وزیدن باد از دست راست وزیدن باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذنوب
تصویر ذنوب
گناهان، یکی از اسما صفات خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منوب
تصویر منوب
((مَ))
کسی که در کاری نایب و جانشین دیگری شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذنوب
تصویر ذنوب
((ذُ))
جمع ذنب، گناها، جرم ها، خطاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنوب
تصویر جنوب
جمع جنب، پهلوها، کنارها، جهت ها و نواحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنوب
تصویر جنوب
((جَ یا جُ))
یکی از چهار جهت اصلی که مقابل شمال است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنوب
تصویر جنوب
نیمروز
فرهنگ واژه فارسی سره