جدول جو
جدول جو

معنی زندیق - جستجوی لغت در جدول جو

زندیق
کسی که در باطن کافر باشد و تظاهر به ایمان کند، کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیک، ناپاک دین، ملحد، ناخدا، مرتد،
هر یک از اصحاب عبدالله بن سبا و از غلاه شیعه که معتقد به خدایی علی بن ابی طالب بوده اند و آن حضرت پس از اتمام حجت حکم به قتل آن ها داد،
هر یک از پیروان آیین مانی،
هر یک از پیروان آیین مزدک
تصویری از زندیق
تصویر زندیق
فرهنگ فارسی عمید
زندیق(زِ)
گروهی است از مجوس که خدای را دو گویند یا قائل به نور و ظلمت اند، یعنی نور را مبداء خیرات و ظلمت را مبداء شرور دانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از غیاث) (ازکشاف اصطلاحات الفنون). این کلمه از زند گرفته شده وآن کتابی است به پهلوی از زردشت مجوس. (از منتهی الارب). مگر صحیح این است که معرب زندی است، یعنی آنکه اعتقاد به زند، کتاب زرتشت دارد. که قائل یزدان و اهرمن بود و موافق قاعده تعریب قاف را در آخر زیاده کرده اند، چون وزن فعلیل بالفتح در کلام عرب ندیده، لهذاحرف اول را که زای معجمه است کسر داده اند... در خیابان نوشته که زندیق بالکسر معرب زندیک است و آن مرکب است از زند بالفتح که نام کتاب زرتشت است و یای نسبت و کاف تصغیر برای تحقیر و کسر اول بجهت تعریب است. (غیاث) (آنندراج). معرب زندی است یعنی آنکه اعتقاد به زند، کتاب زردشت دارد و قائل به یزدان و اهرمن بود. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، یا آنکه به آخرت و به ربوبیت رب ایمان ندارد. (منتهی الارب). آنکه ایمان حق تعالی و آخرت نداشته باشد. (غیاث) (از آنندراج) (از کشاف اصطلاحات الفنون). ملحد. بی دین. غیرصالح. دهری. (ناظم الاطباء). ملحد. دهری. بی دین. ج، زنادقه. (فرهنگ فارسی معین). بمجاز بمعنی بیدین و از دین برگشته و مختلطالمذهب اطلاق کرده میشود. (غیاث) (از آنندراج). بعداً برای هر ملحدی استعمال گردیده است. (منتهی الارب). زندیق فارسی معرب است و اصل آن زنده کردن، (زنده، حیات) و (کرد، عمل) یعنی معتقدان به دوام دهر. و رجوع به المزهر سیوطی و المعرب جوالیقی ص 166شود: پس قضای ایزدی چنان بود که در عهد او مزدک زندیق پدید آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 84).
ساعتی کافر کند صدیق را
ساعتی زاهد کند زندیق را.
مولوی.
ندانم ابروی شوخت چگونه محرابیست
که گر ببیند زندیق در نماز آید.
سعدی.
شاهدی در میان کورانست
مصحفی در سرای زندیقان.
سعدی.
، پیرو مانی. مانوی. (فرهنگ فارسی معین). از کلمه صدیق آرامی است. نام طبقه ای از پیروان مانی و در اول زندیق و مانوی بیک معنی بوده است. درجۀ چهارم از درجات پنجگانه دینی مانویه. و درجۀ اول معلمین، سپس مشمسین، سپس قسیسین، چهارم صدیقین و پنجم سماعین. اصل کلمه زندیق، صدیق است. ج، زندیقین، زنادقه. در اول این کلمه اطلاق بر همان درجه از درجات پنجگانه مانویه و سپس اطلاق بر تمام مانویه و بعد از آن معنی ملحد و بی دین گرفته است. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : مانی زندیق به زمان شاپور بیرون آمد و زندقه آشکارکرد. (ترجمه بلعمی از تاریخ طبری، یادداشت ایضاً). این بهرام بن هرمز مردی بود بارای و کفایت و تدبیر، و مردمان به ملکی وی شاد شدند و مانی زندیق به ایام شاپور بیرون آمده بود و خلقی به زندقه خواند و او رامتابع شدند و مذهب وی گرفتند. (ترجمه بلعمی از تاریخ طبری). و مانی زندیق در روزگار او (اردشیر) پدید آمد و فتنه پدید آورد و سر همه زندیقان و اول ایشان او بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 20). رجوع به زندیک شود، آیا زنادقه (صدیقین) آفتاب پرست بوده اند چه عرب به حربا (آفتاب پرست) کنیت ابوالزندیق میدهد. در آفتاب پرست بودن زندیقان (صدیقین) در کلمه (ابوالزندیق) که عرب کنیت به حربا (آفتاب پرست) داده اند، شاید تأیید و اشارتی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، آنکه ایمان ظاهر کند و به باطن کافر باشد. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در شرح مقاصد می گوید که زندیق کافری است که با وجود اعتراف به نبوت محمد صلی اﷲ علیه و آله و سلم در عقاید او کفر باشد بالاتفاق. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، بعضی گفته اند که این معرب زن دین است، یعنی آنکه دین زنان دارد ودین او چون دین زنان بی اصل باشد. (غیاث) (آنندراج). یا آن معرب زن دین است یعنی بدین زن است. (منتهی الارب) ، گروهی از سبائیه از اصحاب عبداﷲ بن سبا که معتقد به ربوبیت حضرت ابوالحسن علی بن ابی طالب شدند. ج، زنادقه. زنادیق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که به آنچه باید احترام گذاشت، احترام نمی گذارد. (از دزی ج 1 ص 606). کسی که در دوستی و اعتقاد سست است. (از دزی ج 1 ص 606). رجوع به زندیک شود
لغت نامه دهخدا
زندیق
کسی که در باطن کافر باشد و تظاهر به ایمان کند
تصویری از زندیق
تصویر زندیق
فرهنگ لغت هوشیار
زندیق((زِ))
کافر، بی دین، به پیروان «مانی» گفته اند
تصویری از زندیق
تصویر زندیق
فرهنگ فارسی معین
زندیق
بیدین، دهری، کافر، مرتد، مشرک، ملحد
متضاد: خداباور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنادیق
تصویر زنادیق
زندیق ها، کافران، جمع واژۀ زندیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندیک
تصویر زندیک
کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیق، ناپاک دین، ملحد، ناخدا
فرهنگ فارسی عمید
ابن عیسی کرکی زندیق ملحد از کرک (از خاور اردن) بود. در مصر تحصیل فقه کرد و به شهر خود برگشت و نوشته هایی منتشر کرد که او را به زندقه منسوب کردند. امیر حمدان حاکم عجلون دستور داد او را 500 تازیانه زدند. سپس به دمشق رفت و رساله ای از ترهات خود را به شهاب عیثاوی عرضه کرد تا تقریظی بر آن بنویسد. در مسجد جامع اموی نشست و برای مردم حدیث گفت. او گمان می کرد که به آسمان عروج کرده و خدا را دیده است ! او را گرفتند و به بیمارستان روانه ساختند. قاضی القضاه او را شبانه پیش خود آورد و رساله ای از انشاء او که در لعن تقی الدین حصنی و دشنام پیشوایان دین و انکار خدا و دیگر دعاوی باطل بود بدو نشان داد و وی آنها را از آن خود دانست دوباره به زندانش بردند ولی دعوی او در میان مردم و برخی از سران لشکر شایع شد ناچار از ترس فتنه مجلسی با حضور مفتی و رئیس الاطباء و گروهی از دانشمندان تشکیل دادند و او را با زنجیری حاضرساختند. وی به دعاوی خود اعتراف کرد و آن جماعت به کشتن وی رأی دادند و والی آن را تأیید نمود و او را گردن زدند. (سال 1018 ه. ق).
لغت نامه دهخدا
(هََ زِ وَ)
یا هرزنق. دهی است از دهستان مواضعخان شهرستان اهر، واقع در 17 هزارگزی جنوب ورزقان و 16 هزار و پانصدگزی راه شوسۀ تبریز به اهر. جایی کوهستانی و معتدل و دارای 234 تن سکنه است. از چشمه ها مشروب میشود و محصول عمده اش غله و کار مردم زراعت و گله داری و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). رجوع به هرزنق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ اَ بِلْ وَ دِ زِ)
او را سی ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
دهی است جزء دهستان میشه باره بخش کلیبر شهرستان اهر. سکنۀ آن 279 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کار محکم و استوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تدبیر انیق و رأی زنیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مجوس. زندیق معرب آن. (فرهنگ رشیدی). نام طایفه ای است از زردشتی ها و کتابی دارند بنام زند و زندیک و زندیق یعنی قائل به این کتاب. و مانی معروف اولین زندیق بوده. (از انساب سمعانی). رجوع به زندیق شود، منسوب است به زند که از قرای بخارا است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
مرد سخت بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
لغتی است در صندوق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). صندوق و تپنگو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شخصی را گویند که به اوامر و نواهی کتاب زند و پازند عمل نماید و معرب آن زندیق است. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). و عرب این قوم را مجوس نام نهاده اند... (انجمن آرا) (از آنندراج). در پهلوی ’زندیک’ (مانوی)... این کلمه محتملاً بار اول در قرن سوم میلادی در کتیبۀ ’کارتیر’ موبدان موبد شاهان ساسانی هرمزد اول و بهرام اول و بهرام دوم در کعبۀ زرتشت، در نقش رستم نزدیک تخت جمشید آمده و صریحاً بمعنی ’مانوی، فاسدالعقیده’ استعمال شده... ظاهراً این لغت از ’زنده’ اوستای مشتق می باشد که دوبار (یسنا 61 بند 3، وندیداد 18 بند 53- 55) در اوستا آمده، هرچند ریشه آن معلوم نیست، اما در دو موضع مذکور در ردیف گناهکارانی، چون راهزن، دزد، جادوگر، پیمان شکن و دروغزن آورده شده. بنابراین ’زند’ بزهگر و فریفتاری است دشمن دین مزدیسنا و زندیک منسوب به ’زند’ است با ایک علامت نسبت. مانی که به عقیدۀ زردشتیان به جادویی و دروغ و فریب خود را پیغمبر خوانده و مدعی مزدیسنا گردید، زندیک (زنده) خوانده شد و بعدها نزد عرب زبانان کلمه زندیق (معرب زندیک) به پیرو مانی و به کسی که مرتد و ملحد و دهری و بیدین ومخالف اسلام می پنداشتند، اطلاق گردید. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به زندیق و دایره المعارف اسلام شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دی یِ)
سلسله ای از پادشاهان ایران که از سال 1164- 1209 هجری قمری در بیشتر ممالک ایران سلطنت نمودند. اولین آنها کریم خان وکیل و واپسین لطفعلی خان. (ناظم الاطباء). سلسله ای از پادشاهان که مؤسس آن کریم خان زند بود. سلسلۀ مزبور پس از قتل نادرشاه از 1162 -1209 هجری قمری در فارس و افغان سلطنت کرد و بدست آقامحمدخان منقرض شد. افراد این سلسله از این قرارند:
1- کریمخان. جلوس 1163 هجری قمری / 1750 میلادی
2- ابوالفتح. جلوس 1193 هجری قمری
3- علیمراد. جلوس 1193 هجری قمری
4- محمدعلی. جلوس 1193 هجری قمری
5- صادق. جلوس 1193 هجری قمری
6- علیمراد. جلوس 1196هجری قمری
7- جعفر. جلوس 1199 هجری قمری
8- لطفعلی. جلوس 1203 هجری قمری
وی به سال 1209 هجری قمری مقتول شد. در دورۀ کریم خان بیشتر شهرهایی که در قلمرو حکومت او بود معمور و آباد گردید و مخصوصاً شیراز پایتخت وی، بسیار باشکوه بود و بناهای زیبایی از قبیل ارگ کریمخان، بازار وکیل و مسجد وکیل در آنجا ساخته شد. از شاعران این دوره لطفعلی بیگ آذر، سیداحمد هاتف، سلیمان بیگدلی و صباحی نامبردارند. (فرهنگ فارسی معین)... سلسلۀ زندیه منسوب به زند که نام طایفه ای از الوارفیلی است و این طایفه در حدود قلعۀ پری از توابع ملایر سکونت داشته و مقارن ف تنه افغان این طایفه در محل سکونت خود قدرتی یافتند. در اوائل دورۀقدرت نادرشاه، باباخان چاپشلو با تدبیر، بر رؤسای این طایفه دست یافت و جمعی از آنها را کشت و بقیه را به خراسان کوچ داده در حدود ابیورد و درگز سکونت داد. بعد از قتل نادر طایفۀ زند تحت سرپرستی کریمخان از هرج و مرج ایام بعد از قتل نادر استفاده کرد و به دعوی سلطنت برخاست... (از دائره المعارف فارسی). سلسلۀ زندیه مدتی یعنی از 1163- 1193 هجری قمری / 1750- 1879 میلادی بر تمام ایران به استثنای خراسان حکومت می کردند و این قسمت اخیر را شاهرخ افشاری با اینکه کور و پیر بود، تحت امر خود داشت. پس از مرگ کریمخان قریب دوازده سال بین آقامحمدخان قاجار و شاهزادگان زندیه زد و خورد بود و این کشمکش ها بالاخره به فتح آقامحمدخان منتهی گردید. (طبقات سلاطین اسلام ص 230). رجوع به دائره المعارف فارسی، کتاب کرد و پیوستگی نژادی او ص 9 و طبقات سلاطین اسلام ص 232 و 234 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ قی ی)
زندق. مرد سخت بخیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زنیق
تصویر زنیق
با پشتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندق
تصویر زندق
زفت بسیار زفت (زفت بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندقی
تصویر زندقی
زفت بسیار زفت (زفت بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنادیق
تصویر زنادیق
((زَ))
جمع زندیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زندیه
تصویر زندیه
زندیان
فرهنگ واژه فارسی سره
زانو، زناکار
فرهنگ گویش مازندرانی