جدول جو
جدول جو

معنی زنجلیک - جستجوی لغت در جدول جو

زنجلیک
چرخ ریسک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منجیک
تصویر منجیک
(پسرانه)
نام شاعر ایرانی قرن چهارم، منجیک ترمذی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زندیک
تصویر زندیک
کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیق، ناپاک دین، ملحد، ناخدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجلی
تصویر منجلی
روشن، آشکار، جلوه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنجبیل
تصویر زنجبیل
گیاهی پایا، با برگ های دراز و باریک شبیه برگ نی، گل هایی خوشه ای و زرد رنگ و ساقه ای معطر که مزه ای تند دارد و به عنوان ادویه و دارو به کار می رود
زنجبیل شامی: در علم زیست شناسی راسن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ جَ)
سر نرۀ بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
چشمه ای است در بهشت. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و یسقون فیها کأساً کان مزاجها زنجبیلا. (قرآن 17/76)
لغت نامه دهخدا
(مَجَ)
منجنیق. (المعرب جوالیقی ص 307) (ناظم الاطباء) (نشوء اللغه ص 41). رجوع به منجنیق شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
دمسیجه (به لهجۀ طبری). (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(پَ یَ / یِ)
خمس. خمیس. دوبرابر عشر. دوبرابر ده یک:
ملک ز پنج یک آنجا نصیب یافته بود
دویست پیل و دو صندوق لؤلؤ شهوار.
فرخی.
و پیش از وی چنان بود کی از جایی سه یک موجود خراج بودی و از جایی پنج یک و همچنین تا شش یک رسد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93). خمس، پنج یک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زحلوکه، لغتی در زحلوفه و زحلوقه، جای لغزیدن کودکان از بالا به نشیب. رمژک. (از منتهی الارب). رجوع به زحلوکه، زحلوقه، زحلوفه، زحالف، زحالق، زحالیف و زحالیق شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دِ)
دهی از دهستان سردرود است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است و 461 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
در آفریقا جلجلان. کنجد. (دزی ج 1 ص 606). رجوع به کنجد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
مأخوذ از زنجبیل تازی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). زنجبیل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنحبیل و کارآموزی داروسازی ص 179 شود.
- زنجفیل پرورده، زنجبیل پرورده. رجوع به همین ترکیب ذیل زنجبیل شود.
- زنجفیل کوکه، نانی است چون نیمه بهی یااناری درشت که شکر و زنجبیل دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زنجفیلی، منسوب به زنجفیل. آنچه بزنجفیل آمیخته باشند چون نان و حلوا و جز اینها. رجوع به زنجبیل شود.
- ، نوعی نان کوچک مدور که از آرد و شیرۀ انگور و زنجفیل به هنگام نوروز در جنوب خراسان تهیه می کنند
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
می. (منتهی الارب) (آنندراج). می. شراب. (ناظم الاطباء). خمر. (اقرب الموارد) ، بیخ نباتی است که بفارسی آنوجه و به هندی سونتهه نامند برگ آن شبیه به برگ نی... (منتهی الارب) (آنندراج). نام دوایی معروف و به این معنی معرب زنکویر است. (غیاث). بیخ نباتی است که در زمین غده هایی تند و گزنده از آن بوجود می آید و از این بیخ نباتی چون نی و بردی برآید و آن معرب شنگبیل فارسی است. (از اقرب الموارد). بیخ گیاهی است که برگ آن مانند برگ نی و بردی و آن را در بوزارها و توابل داخل کنند و در طب نیز بکار برند. و به فارسی شنکلیل و شنگبیز نامند. (ناظم الاطباء). بیخی است معروف و گیاه او شبیه به گیاه شقاقل و از آن بسیار کوچکترو بی گل و بی ثمر و در مازندران نیز می باشد... (تحفۀحکیم مؤمن). زنجفیل. شنگلیل. شنگویز. ریشه ای باشد از گیاهی چون قصب و بردی و راسن و آن ریشه تند و زبان گز است و عطری دارد و از ابزار دیکهاست و آن به بلاد زنج (زنگبار) ، زمین عمان، یمن و نیز به هندوستان باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنجفیل. جنزبیل. زنزبیل. گیاهی است پایا از تیره زنجبیلها از راستۀتک لپه ای ها که دارای ریزوم غده ای ناهموار و 3 تا 4 ساقۀ یکساله به ارتفاع 30 سانتیمتر تا یک متر است. برگهایش متناوب و دراز و نوک تیز و دارای یک رگبرگ اصلی مشخص و رگبرگهای فرعی مایل است. پهنک برگ این گیاه به غلاف بزرگ و شکافداری منتهی میشود که قسمت زیادی از ساقه را فرامی گیرد. گلهایش مجتمع بصورت سنبله و از فلس های نازک پوشیده شده اند. رنگ گلها مایل به زرد و دارای لکه های متمایل به قهوه ای است. قسمت مورد استفادۀ این گیاه ریزوم آن است که پس از خشک کردن به بازار عرضه میشود. بوی زنجبیل قوی و معطر و مطبوع و طعمش حاد و سوزان است. شنکلیل. سندهی. ادرک. (فرهنگ فارسی معین) :
تا به رنگ و بوی چون سوسن نباشد شنبلید
تا به طعم و فعل چون زیتون نباشد زنجبیل.
فرخی.
رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، اختیارات بدیعی، ترجمه داود ضریر انطاکی، المعرب جوالیقی، ترجمه صیدنه و ترکیبهای این کلمه شود.
- تیره زنجبیل، گیاهان این تیره همه در مناطق گرم روئیده و ساقه های هوایی آنها شاخۀ فرعی ندارد، گلهای آنها نیز نامنظم است. انواع آن که بعضی از آنها خواص دارویی و خوراکی دارند از این قرارند:
1 -زنجبیل که ساقه های زیرین آن بسیار تند و از ادویه خوراکی است. 2- قسط که جنس تلخ و شیرین دارد و برضد کرم بکار رود. 3- زرچوبه که یک جنس آن زرد و جنس معطر آن بنام جذوار مشهور است. 4- هیل که معمولا آن را هل می گویند و دانه های آن از ادویۀ معطر است. این گیاهان همه مخصوص نواحی گرمند، فقط زرچوبه در ایران اخیراً کاشته شده و قابل پرورش است. (گیاه شناسی گل گلاب ص 290).
- زنجبیل الکلاب، تره ای است تند که برگش به برگ بید ماند و شاخهای سرخ دارد... و سگ را می کشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گیاهی است بسیار تند و کشندۀ سگ و برگش مثل برگ بید و درازتر و به زردی مایل و کم آب و شاخهای او سرخ است... (تحفۀ حکیم مؤمن). سگ کش. فلفل الماء. فرزخه. گیاهی است برگش چون برگ بید و شاخهای آن سرخ و آن را فلفل الماء گویند چه بر سرچشمه ها و آبگیرها روید و طعمش تند و زبان گز است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). (از اقرب الموارد). رجوع به ترجمه صیدنه، ترجمه داود ضریر انطاکی و اختیارات بدیعی شود.
- زنجبیل بستانی. رجوع به زنجبیل شامی شود.
- زنجبیل بلدی، راسن. زنجبیل شامی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). راسن است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به زنجبیل شامی شود.
- زنجبیل پرورده، مربای خشک آن است. زنجبیل مربا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مربای زنجبیل. کنسروزنجبیل. (فرهنگ فارسی معین).
- زنجبیل شامی، زنجبیل الشام که زنجبیل بستانی هم نامیده میشود. راسن. زنجبیل البلدی. (از دزی ج 1 ص 605). راسن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). راسن باشد و آن نوعی از فیلگوش است و بعضی بیخ راسن را گفته اند. مربای آن جمیع المهای سرد را نافع است. (برهان) (آنندراج). زنجبیل شامی و زنجبیل بلدی راسن است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است زیبا و پایا از تیره مرکبان که ارتفاعش بین 1/75 تا 2 متر میرسد و غالباً در چمنزارها و نواحی مرطوب بحالت خودرو می روید. ریشه اش ضخیم و گوشتدار و ساقه اش راست و استوانه ای شکل با شاخه های متعدد است قطعات خشک شدۀ ریشه آن و مربای وی در طب مستعمل است. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اختیارات بدیعی و ترجمه داود ضریر انطاکی شود.
- زنجبیل عجم، زنجبیل العجم. اشترغاز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). زنجبیل فارسی اشترغار است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
- زنجبیل فارسی، زنجبیل فارس. زنجبیل الفارس. اشترغار. (منتهی الارب) (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ترکیب قبل شود.
- زنجبیل کوکه، زنجفیل کوکه. نانی به اندازه و شکل نیم گلولۀ توپ که در خمیر آن شکر و زنجبیل کرده باشند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زنجیر
تصویر زنجیر
رشته ایست مرکب از حلقه های فلزی متصل بهم، سلسله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجیک
تصویر بنجیک
ترکی پیک خانه جای بستن اسبان چاپار در راه
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز در هم کشیده و چین و شکن بهم رسانیده، دست و پایی ک انگشتانش در هم کشیده شده باشد، خمیرنانی که در تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بیخ گیاهی است دارای برگهای دراز و باریک شبیه به برگ نی، گلهایش خوشه ای زرد رنگ، و بلندیش تا یک متر میرسد، طمعش تند و برای معطر ساختن بعضی خوراکها بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج یک
تصویر پنج یک
یک پنجم دو برابر ده یک خمس
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی پارسی گشته بنگرید به منجنیق کشکنجیر من کمان را و خداوند کمان را بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجنیک
تصویر منجنیک
((مَ جَ))
منجنیق، آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش مورد استفاده قرار می گرفت، منجنیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنجبیل
تصویر زنجبیل
((زَ جِ))
گیاهی است پایا، دارای برگ های دراز و باریک، گل هایش خوشه ای و زردرنگ، ارتفاعش تا یک متر می رسد. قسمت مورد استفاده این گیاه ریزوم آن است که همان زنجبیل معروف است، طعمش تند و سوزان است، در قدیم برای درمان سرماخوردگی از آن استفاده می شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنج یک
تصویر پنج یک
خمس
فرهنگ واژه فارسی سره
زنجبیل در خواب، دلیل بر غم و اندوه است و خوردن آن دلیل بر مضرت و زیان کند و بعضی ازمعبران گویند: خوردن زنجبیل در خواب، دلیل بر خصومت و گفتگو کند و خوردن زنجبیل درخواب بی چیز و بی نفع بود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نیشگون
فرهنگ گویش مازندرانی
غلت خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخ ریسک
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
چمباتمه، به صورت جمع شده روی پا نشستن
فرهنگ گویش مازندرانی
واحدی در تقسیم محصولات کشاورزی در نظام تولید ارباب رعیتی
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار سیاه و تیره
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
انگولک
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل، درختی است که میوه ی ترش مزه.، گیاهی برگ پهن که مصرف غذایی داشته، گونه ای از آن به صورت مرهم
فرهنگ گویش مازندرانی