جدول جو
جدول جو

معنی زنجفیل - جستجوی لغت در جدول جو

زنجفیل
(زَ جَ)
مأخوذ از زنجبیل تازی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). زنجبیل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنحبیل و کارآموزی داروسازی ص 179 شود.
- زنجفیل پرورده، زنجبیل پرورده. رجوع به همین ترکیب ذیل زنجبیل شود.
- زنجفیل کوکه، نانی است چون نیمه بهی یااناری درشت که شکر و زنجبیل دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زنجفیلی، منسوب به زنجفیل. آنچه بزنجفیل آمیخته باشند چون نان و حلوا و جز اینها. رجوع به زنجبیل شود.
- ، نوعی نان کوچک مدور که از آرد و شیرۀ انگور و زنجفیل به هنگام نوروز در جنوب خراسان تهیه می کنند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنبیل
تصویر زنبیل
سبد، سله، سبدی که از نی، ترکه یا برگ درخت خرما بافته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنسفیل
تصویر سنسفیل
شنگ، گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های باریک خوراکی، اسفلنج، اسپلنج، ریش بز، لحیة التیس، مکرنه، دم اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجیل
تصویر انجیل
هر یک از چهار کتاب نوشته شده توسط متّی، مرقس، لوقا و یوحنا در شرح زندگانی حضرت عیسی، مژده، بشارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنجبیل
تصویر زنجبیل
گیاهی پایا، با برگ های دراز و باریک شبیه برگ نی، گل هایی خوشه ای و زرد رنگ و ساقه ای معطر که مزه ای تند دارد و به عنوان ادویه و دارو به کار می رود
زنجبیل شامی: در علم زیست شناسی راسن
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دَ)
سطبر دفزک یا شتر مادۀ کلان سر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). معرب است. (اقرب الموارد). معرب گنده فیل است. (منتهی الارب) (آنندراج) (المعرب جوالیقی ص 272)
لغت نامه دهخدا
مرحوم بهار آرد: این اسم در غالب کتب تاریخ خاصه نسخ چاپی ’رتبیل’بضم راء و تاء ساکنه و با و یا ضبط شده است و آن لقب پادشاهان کابل و سجستان و رخج بوده است، لیکن در این نسخه گاهی ’زبیل’ و گاه ’زنبیل’ و چند جای هم ’زنبیل’ با تمام نقاط نوشته شده و حتی یکجا هم ’رتبیل’ مطابق ضبط معروف نوشته نشده است و چون این نسخه صرف نظر از کم نقطه بودن که تنها عیب آن است، از سایر حیثیات در صحت اسامی و سنین کم نظیر است، با این وصف، همه جا این اسم را یا بی نقطه و یا ’زنبیل’ با زاء هوز، ولی همه جا مطلقاً با ’زاء’ ضبط کرده است. اسباب این شد که نگارنده را در ضبط معروف این اسم تردیدی حاصل شود و از قضا نسخۀ خطی و معتبر و کم غلط قدیمی از ترجمه طبری بدستم افتاد که هرچند اوراق آخر آن افتاده، لیکن از حیث رسم الخط و کاغذ و املاء معلوم میدارد که در اواخر یا اوایل قرن ششم هجری نوشته شده و به عقیدۀ حقیر صحیح ترین ترجمه های طبری است که تا امروز دیده ام و در آن نسخه دیده شد همه جا این اسم ’زنتبیل’ به ازاء هوز و نون و تاء مثناه بعد از آن و باءو یاء ضبط آمده و در یک مورد همین اسم را ’زنده پیل’نوشته است، از دیدن این املاء اخیر برای نگارنده تردیدی باقی نماند که اصل این کلمه ’زنتبیل’ بوده و زنتبیل همان زنده پیل است که در ادبیات فارسی هم مکرر درتعریف پهلوانان استعمال شده، چنانکه فردوسی گوید:
بتن زنده پیل و بجان جبرئیل...
بمعنی فیل ژیان و بزرگ. توضیح اینکه در فارسی تاء قرشت و دال با هم مکرر تبدیل می شوند... (حاشیۀ تاریخ سیستان چ بهار ص 91، 92). رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 279 و 304، تاریخ سیستان و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
زنتبیل. لقب ملوک کابل از دوران خلافت عمر به بعد: عبیده بن بکر به سیستان آمد، هم بدین سال به حرب زنتپیل شد ملک کابل. و پیش از آن مسلمانان صلح کرده بودند بر جزیتی که هر سال بدهند و زنتپیل گاه بودی که آن به خوارج بدادی و گاه بودی که باز گرفتی. (ترجمه طبری بلعمی). بدان وقت که عبدالرحمن بن محمد اشعث ازهری به نزدیک زنتپیل شد مردی با او بود نامش علقمه بن عمرو... (ترجمه طبری بلعمی). حجاج کس فرستاد به عبیده بن بکر و او را فرمود که به حرب زنتپیل شود و باز نگردد تا آن زمین های ایشان بستاند. (ترجمه طبری بلعمی). رجوع به زنتبیل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ لَ)
گیاهی است و آن را فتائل الرهبان نامند، لغت مصری است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زنبیل. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به زنبیل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ / زُ جَ / جِ / جُ)
شنگرف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ/ زُ جَ / جِ / جُ)
به رنگ زنجفر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شنگرفی. رجوع به شنگرفی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
دمسیجه (به لهجۀ طبری). (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رفتن سایه و شب و مانند آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رفتن سایه. (از اقرب الموارد) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
زنجفر. (دزی ج 1 ص 695). رجوع به زنجفر شود
لغت نامه دهخدا
(زِ فَ)
اهمال شده. بهم خورده. ج، زنافل. (از دزی ج 1 ص 607)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نوعی زیتون بلند. (از دزی ج 1 ص 606) ، آبی که از زیتونهای بهم آنباشته بهم رسد. (دزی ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
معرب زنجیر فارسی است که عربان از آن فعل هم ساخته اند: زنجله بزنجیل، قیده بسلسله. رجوع به نقودالعربیه ص 47، 95، 174، و زنجیر شود.
- زنجیل الدراهم. رجوع به زنجیرالدارهم و نقودالعربیه ص 176 شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
مرد سست اندام و ضعیف. زئجیل. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
چشمه ای است در بهشت. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و یسقون فیها کأساً کان مزاجها زنجبیلا. (قرآن 17/76)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
می. (منتهی الارب) (آنندراج). می. شراب. (ناظم الاطباء). خمر. (اقرب الموارد) ، بیخ نباتی است که بفارسی آنوجه و به هندی سونتهه نامند برگ آن شبیه به برگ نی... (منتهی الارب) (آنندراج). نام دوایی معروف و به این معنی معرب زنکویر است. (غیاث). بیخ نباتی است که در زمین غده هایی تند و گزنده از آن بوجود می آید و از این بیخ نباتی چون نی و بردی برآید و آن معرب شنگبیل فارسی است. (از اقرب الموارد). بیخ گیاهی است که برگ آن مانند برگ نی و بردی و آن را در بوزارها و توابل داخل کنند و در طب نیز بکار برند. و به فارسی شنکلیل و شنگبیز نامند. (ناظم الاطباء). بیخی است معروف و گیاه او شبیه به گیاه شقاقل و از آن بسیار کوچکترو بی گل و بی ثمر و در مازندران نیز می باشد... (تحفۀحکیم مؤمن). زنجفیل. شنگلیل. شنگویز. ریشه ای باشد از گیاهی چون قصب و بردی و راسن و آن ریشه تند و زبان گز است و عطری دارد و از ابزار دیکهاست و آن به بلاد زنج (زنگبار) ، زمین عمان، یمن و نیز به هندوستان باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنجفیل. جنزبیل. زنزبیل. گیاهی است پایا از تیره زنجبیلها از راستۀتک لپه ای ها که دارای ریزوم غده ای ناهموار و 3 تا 4 ساقۀ یکساله به ارتفاع 30 سانتیمتر تا یک متر است. برگهایش متناوب و دراز و نوک تیز و دارای یک رگبرگ اصلی مشخص و رگبرگهای فرعی مایل است. پهنک برگ این گیاه به غلاف بزرگ و شکافداری منتهی میشود که قسمت زیادی از ساقه را فرامی گیرد. گلهایش مجتمع بصورت سنبله و از فلس های نازک پوشیده شده اند. رنگ گلها مایل به زرد و دارای لکه های متمایل به قهوه ای است. قسمت مورد استفادۀ این گیاه ریزوم آن است که پس از خشک کردن به بازار عرضه میشود. بوی زنجبیل قوی و معطر و مطبوع و طعمش حاد و سوزان است. شنکلیل. سندهی. ادرک. (فرهنگ فارسی معین) :
تا به رنگ و بوی چون سوسن نباشد شنبلید
تا به طعم و فعل چون زیتون نباشد زنجبیل.
فرخی.
رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، اختیارات بدیعی، ترجمه داود ضریر انطاکی، المعرب جوالیقی، ترجمه صیدنه و ترکیبهای این کلمه شود.
- تیره زنجبیل، گیاهان این تیره همه در مناطق گرم روئیده و ساقه های هوایی آنها شاخۀ فرعی ندارد، گلهای آنها نیز نامنظم است. انواع آن که بعضی از آنها خواص دارویی و خوراکی دارند از این قرارند:
1 -زنجبیل که ساقه های زیرین آن بسیار تند و از ادویه خوراکی است. 2- قسط که جنس تلخ و شیرین دارد و برضد کرم بکار رود. 3- زرچوبه که یک جنس آن زرد و جنس معطر آن بنام جذوار مشهور است. 4- هیل که معمولا آن را هل می گویند و دانه های آن از ادویۀ معطر است. این گیاهان همه مخصوص نواحی گرمند، فقط زرچوبه در ایران اخیراً کاشته شده و قابل پرورش است. (گیاه شناسی گل گلاب ص 290).
- زنجبیل الکلاب، تره ای است تند که برگش به برگ بید ماند و شاخهای سرخ دارد... و سگ را می کشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گیاهی است بسیار تند و کشندۀ سگ و برگش مثل برگ بید و درازتر و به زردی مایل و کم آب و شاخهای او سرخ است... (تحفۀ حکیم مؤمن). سگ کش. فلفل الماء. فرزخه. گیاهی است برگش چون برگ بید و شاخهای آن سرخ و آن را فلفل الماء گویند چه بر سرچشمه ها و آبگیرها روید و طعمش تند و زبان گز است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). (از اقرب الموارد). رجوع به ترجمه صیدنه، ترجمه داود ضریر انطاکی و اختیارات بدیعی شود.
- زنجبیل بستانی. رجوع به زنجبیل شامی شود.
- زنجبیل بلدی، راسن. زنجبیل شامی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). راسن است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به زنجبیل شامی شود.
- زنجبیل پرورده، مربای خشک آن است. زنجبیل مربا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مربای زنجبیل. کنسروزنجبیل. (فرهنگ فارسی معین).
- زنجبیل شامی، زنجبیل الشام که زنجبیل بستانی هم نامیده میشود. راسن. زنجبیل البلدی. (از دزی ج 1 ص 605). راسن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). راسن باشد و آن نوعی از فیلگوش است و بعضی بیخ راسن را گفته اند. مربای آن جمیع المهای سرد را نافع است. (برهان) (آنندراج). زنجبیل شامی و زنجبیل بلدی راسن است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است زیبا و پایا از تیره مرکبان که ارتفاعش بین 1/75 تا 2 متر میرسد و غالباً در چمنزارها و نواحی مرطوب بحالت خودرو می روید. ریشه اش ضخیم و گوشتدار و ساقه اش راست و استوانه ای شکل با شاخه های متعدد است قطعات خشک شدۀ ریشه آن و مربای وی در طب مستعمل است. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اختیارات بدیعی و ترجمه داود ضریر انطاکی شود.
- زنجبیل عجم، زنجبیل العجم. اشترغاز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). زنجبیل فارسی اشترغار است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
- زنجبیل فارسی، زنجبیل فارس. زنجبیل الفارس. اشترغار. (منتهی الارب) (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ترکیب قبل شود.
- زنجبیل کوکه، زنجفیل کوکه. نانی به اندازه و شکل نیم گلولۀ توپ که در خمیر آن شکر و زنجبیل کرده باشند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زنجیر
تصویر زنجیر
رشته ایست مرکب از حلقه های فلزی متصل بهم، سلسله
فرهنگ لغت هوشیار
بیخ گیاهی است دارای برگهای دراز و باریک شبیه به برگ نی، گلهایش خوشه ای زرد رنگ، و بلندیش تا یک متر میرسد، طمعش تند و برای معطر ساختن بعضی خوراکها بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفیل
تصویر تنفیل
غنمیت دادن، سوگند خورانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده مژده نامک مژده انجیر هر یک از چهار کتاب دینی مسیحیان، جمع اناجیل یا اهل انجیل. نصاری مسیحیان
فرهنگ لغت هوشیار
سبد مانندی که از حصیر یا برگهای خرما یا نایلونی بافند و بر آن دسته ای نصب کنند و چیزهای خوردنی داخل آن گذارند و حمل و نقل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجفر
تصویر زنجفر
پارسی تازی گشته شنگرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنسفیل
تصویر سنسفیل
شنگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجفیل
تصویر اجفیل
بزدل ترسنده کلانسال: (در زنان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجبیل
تصویر زنجبیل
((زَ جِ))
گیاهی است پایا، دارای برگ های دراز و باریک، گل هایش خوشه ای و زردرنگ، ارتفاعش تا یک متر می رسد. قسمت مورد استفاده این گیاه ریزوم آن است که همان زنجبیل معروف است، طعمش تند و سوزان است، در قدیم برای درمان سرماخوردگی از آن استفاده می شد
فرهنگ فارسی معین
زنجبیل در خواب، دلیل بر غم و اندوه است و خوردن آن دلیل بر مضرت و زیان کند و بعضی ازمعبران گویند: خوردن زنجبیل در خواب، دلیل بر خصومت و گفتگو کند و خوردن زنجبیل درخواب بی چیز و بی نفع بود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
چرخ ریسک
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
همان زنجیر است و نوعی از آن به عنوان آلتی کوبه ای در آواهای
فرهنگ گویش مازندرانی
به رنگ زنجفیل
فرهنگ گویش مازندرانی