جدول جو
جدول جو

معنی زنجر - جستجوی لغت در جدول جو

زنجر
دزی درذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل زنجار (زنگار) و همچنین زنجیر آورده است. رجوع به دزی ج 1 ص 606 شود
لغت نامه دهخدا
زنجر
(زَ جَ)
سپیدی که بر ناخن نوجوانان پیدا گردد و فوف نیز گویند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). این معنی را ذیل زنجیر و زنجیره آورده اند. رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
زنجر
پارسی تازی گشته زنجره زنجیره سپیدی که برناخن نوجوانان برآید
تصویری از زنجر
تصویر زنجر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنجر
تصویر سنجر
(پسرانه)
شاهزاده، نام یکی از پادشاهان سلجوقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زنجه
تصویر زنجه
نوحه، مویه، ناله و زاری، برای مثال به مرگ دیگران تا چند زنجه / نه مرگ آرد تو را هم در شکنجه؟ (فخرالدین ابوالمعالی - لغتنامه - زنجه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجر
تصویر منجر
کشیده شده، منتهی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنجره
تصویر زنجره
جیرجیرک، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، چزد، جزد، زانه، زلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنجرو
تصویر زنجرو
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، انجروت، کنجده، کنجیده، بارزد، بیرزد، بیرزه، بریزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاجر
تصویر زاجر
منع کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنجرف
تصویر زنجرف
شنگرف، یکی از انواع سنگ های معدن جیوه که در معادن به صورت توده یا رشته و رگه پیدا می شود، غبارش سرخ یا قهوه ای رنگ است و در نقاشی به کار می رود، سولفور جیوه، اکسید سرخ سرب، زنجفر، شنجرف
فرهنگ فارسی عمید
(زَ جَ)
معرب شنگرف است. (از فرهنگ فارسی معین). بمعنی شنگرف است و آن جوهری باشد کانی و عملی، بهترین آن کانی است و عملی را از سیماب سازند و آن زهر قاتل است. (برهان) (آنندراج). شنجرف. (ناظم الاطباء). زنجفر. شنگرف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به شنگرف، تحفۀ حکیم مؤمن و ترجمه صیدنه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
از زنگار کلمه فارسی. زنگار گرفتن. زنگ زدن. زنگاری شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و اذا رش علیه الخل تزنجر. (ابن البیطار ج 1 ص 145 شش سطر بآخر مانده). و هو (ای النحاس) یتزنجربالخل و الروسختج المحرق منه بالایقال اوفی اتون الزجاج. (الجماهر فی الجواهر للبیرونی یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ / زَ جُ / زُ جُ)
نام صمغی است که گاهی ورق طلا و نقره را بدان حل کنند و آن را عنزروت و انزروت هر دو خوانند. (برهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). انزروت. (تحفۀ حکیم مؤمن) (ناظم الاطباء) ، بعضی گویند نام گیاهی است. (برهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَعْ عُ)
انگشتک زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: زنجر فلان اذا قرع بین ظفر ابهامه و ظفر سبابته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ رَ / رِ)
جانوری است کوچک شبیه به ملخ که شبها آواز طولانی کند و عربان صراراللیل خوانند. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). جانورکی است کوچک شبیه به ملخ که صدای طولانی شبها از آن برآید. (انجمن آرا) (آنندراج). به لغت اصفهانی صرصر را نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، حشره ای است از راستۀ نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان بسر می برد و از شیرۀ آنها تغذیه می نماید.
جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش به آنها صدای سوت مخصوصی تولید می کند. مادۀ این حشرات درون پوست درخت تخم می گذارند. سیرسیرک. (فرهنگ فارسی معین). زیز. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زنجور
تصویر زنجور
سیماهی از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجر
تصویر سنجر
پرنده شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد، تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجر
تصویر خنجر
دشنه، چاقوی کلان، سلاحی نوکدار و برنده، نوعی از کارد یا شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
مجرای غذا بین دهان و معده خشکنای حلق گلو حنجره، جمع حلاقم حلاقیم سر خمرز از گیاهان، خرخره خشکنای سبدک سبد کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنجر
تصویر جنجر
خرمن کوب
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته زنگار زنگ فلزات آیینه و جز آن اکسید مس، نامی است که به انواع مختلف استات مس به سبب رنگ سبز آنها داده اند. یا زنگار معدنی زاج سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجفر
تصویر زنجفر
پارسی تازی گشته شنگرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجه
تصویر زنجه
ناله و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجی
تصویر زنجی
زنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجیر
تصویر زنجیر
رشته ایست مرکب از حلقه های فلزی متصل بهم، سلسله
فرهنگ لغت هوشیار
کمربند یکه مسیحیان ذمی بحکم مسلمانان بر کمر میبسته اند تا از مسلمانان باز شناخته شوند
فرهنگ لغت هوشیار
شیر بیشه خرده ریزه، چابک، زود پاسخ (حاضر جواب) آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند. آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن بزند که آن باد با صدا از دهان او بجهد زنبغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاجر
تصویر زاجر
منع کننده، باز دارنده از کاری
فرهنگ لغت هوشیار
حشره ایست از راسته نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان به سر میبرد و از شیره آنها تغذیه مینماید. جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش بانها صدای سوت مخصوصی تولید میکند. ماده این حشرات درون پوست درخت تخم میگذارند سیر سیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجر
تصویر رنجر
تفنگدار یا گشتی سواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجره
تصویر زنجره
حشره ای است شبیه ملخ و سبز رنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند، سوسک،، جزد، چزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنجره
تصویر زنجره
((زِ جَ رِ))
حشره ای است دارای بال نازک و شفاف، روی درختان زندگی می کند و آوازی بلند و طولانی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجر
تصویر منجر
کشیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خنجر
تصویر خنجر
دشنه
فرهنگ واژه فارسی سره