جدول جو
جدول جو

معنی زنجار - جستجوی لغت در جدول جو

زنجار
زنگار، ماده ای سمّی به رنگ سبز که از عمل اسید استیک در سطح مس به وجود می آید، اکسید مس، زنگ آهن، ژنگار، اکسید دو کوئیور
تصویری از زنجار
تصویر زنجار
فرهنگ فارسی عمید
زنجار
(زِ / زَ)
زنگار، معرب است. (منتهی الارب). معرب زنگار است و آن دو نوع می باشد معدنی و عملی و بهترین آن معدنی است از کان مس آورند. (برهان). بالفتح زنگار معرب است چرا که فعلان به فتح اول مختص به رباعی مضاعف است در غیر آن جائز نیست، چنانکه خلخال و سلسال. (آنندراج). مأخوذ از فارسی زنگ و زنگار: و زنگارالحدید، زنگ آهن. (ناظم الاطباء). معرب زنگار. (فرهنگ فارسی معین). بفارسی زنگار گویند و معدنی او از کان مس بهم می رسد ودهنۀ مسی عبارت از اوست و مصنوع او را اقسام است یکی را زنجار مجرود نامند و آن زنگ مس است که سرپوش مس را بر ظرف سرکۀ کهنه به نهجی منطبق سازند که مانع از صعود بخار سرکه گردد و بعد از هر ده روز از آن سرپوش زنگ را بتراشند و جمع کنند و یکی را زنجار دودی نامند و او را صفایح مس که هر روز سرکه بر آن پاشیده در سرداب بگذارند تا زنگ گرفته هر پنج مثقال زنگ او را با سرکۀ کهنه در همان مس بسایند تا غلیظ گردد و شب یمانی و ملح اندرانی و بورۀ سرخ از هر یک چهار مثقال اضافه نموده در آفتاب خشک کرده به هیئت فتیله بسازند... و بهترین او معدنی و دودی است... (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، ترجمه صیدنه، کتاب المفردات قانون ابوعلی سینا، الجماهر بیرونی و اختیارات بدیعی شود
لغت نامه دهخدا
زنجار
(زِ)
شهری است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
زنجار
پارسی تازی گشته زنگار زنگ فلزات آیینه و جز آن اکسید مس، نامی است که به انواع مختلف استات مس به سبب رنگ سبز آنها داده اند. یا زنگار معدنی زاج سبز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنجار
تصویر غنجار
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجار
تصویر کنجار
تفالۀ روغن گرفتۀ کنجد یا دانۀ دیگر که به عنوان خوراک دام مصرف می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجار
تصویر گنجار
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنگار
تصویر زنگار
ماده ای سمّی به رنگ سبز که از عمل اسید استیک در سطح مس به وجود می آید، اکسید مس، زنگ آهن، زنجار، ژنگار، اکسید دو کوئیور
زنگار معدنی: در علم شیمی زاج سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنجاب
تصویر زنجاب
زنج درخت که سفت نشده باشد، هر مایعی که شبیه لعاب زنج و چسبناک باشد، در پزشکی ترشح بعضی از زخم های پوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنجار
تصویر هنجار
راه و روش، طرز و قاعده، راه، طریق، جاده، برای مثال ز هنجار دیگر درآمد به روم / فروماند گنج اندران مرز و بوم (نظامی5 - ۸۹۸)، کنایه از راه راست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنجار
تصویر شنجار
شنگار، گیاهی خاردار با برگ هایش سیاه یا قرمز تیره و ریشۀ سبز، خالوما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنهار
تصویر زنهار
هنگام تنبیه و تحذیر به کار می رود، بپرهیز، برحذر باش، برای مثال زینهار از قرین بد زنهار / و قنا رّبنا عذاب النّار (سعدی - ۱۰۰) زنهار، دروغ نگو، مهلت، عهد و پیمان، امان، پناه
به زنهار داشتن: کسی را امان دادن و در پناه خود گرفتن
به زنهار کسی درآمدن: به کسی پناه بردن و از او امان گرفتن
زنهار خوردن: کنایه از عهد شکستن، پیمان شکستن، برای مثال من دل به تو دادم که به زنهار بداری / زنهار مخور بر دل زنهاری زنهار (فرخی - ۱۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
منسوب به زنجار. زنگاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و باشد که صفرای کراتی یا گونۀ دیگر از صفراء بسوزد و به طبع و رنگ زنگار شود و طبیبان آن را زنجاری گویند و بدترین نوعهای صفرا این باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ / رِ)
زنپاره. زانی. زناکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غنجار
تصویر غنجار
سرخیی که زنان در روی مالند گلگونه غازه
فرهنگ لغت هوشیار
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجار
تصویر گنجار
سرخییی که زنان بر روی مالند غازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنجار
تصویر هنجار
راه و روش وطریق و طرز و قاعده و قانون، راه راست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنجار
تصویر فنجار
سوار خوب
فرهنگ لغت هوشیار
زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده، ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخمهای جلدی ملتهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنجار
تصویر شنجار
پارسی تازی گشته شنگار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجان
تصویر زنجان
پارسی تازی گشته زنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجفر
تصویر زنجفر
پارسی تازی گشته شنگرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجور
تصویر زنجور
سیماهی از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجیر
تصویر زنجیر
رشته ایست مرکب از حلقه های فلزی متصل بهم، سلسله
فرهنگ لغت هوشیار
زنگ فلزات آیینه و جز آن اکسید مس، نامی است که به انواع مختلف استات مس به سبب رنگ سبز آنها داده اند. یا زنگار معدنی زاج سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنهار
تصویر زنهار
امان و مهلت، پناه و امان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبار
تصویر زنبار
مگس گوشتخوار، انجیره از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنهار
تصویر زنهار
((زِ))
پناه، امان، مهلت، ضمانت، امانت، شبه جمله که برای تنبیه و تحذیر گویند به معنای دور باش، حذر کن، زینهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنگار
تصویر زنگار
((زَ))
زنگ فلزات، آیینه و جز آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنجیر
تصویر زنجیر
((زَ))
رشته ای است فلزی متصل به هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنجار
تصویر هنجار
قاعده، رسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زنجان
تصویر زنجان
زنگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زنگار
تصویر زنگار
اکسید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زنهار
تصویر زنهار
امنیت، امان
فرهنگ واژه فارسی سره