جدول جو
جدول جو

معنی زنبوک - جستجوی لغت در جدول جو

زنبوک
(زَمْ)
زنبورک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنبور
تصویر زنبور
حشرۀ کوچکی از راستۀ نازک بالان، چهار بال نازک و نیش زهرآلود
زنبور عسل: در علم زیست شناسی مگس انگبین، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، منج، منگ، کبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبوک
تصویر تنبوک
نوعی کمان کم قوّت و نرم
فرهنگ فارسی عمید
سازی کوچک شبیه چنگ با یک زبانۀ فلزی انعطاف پذیر که بین دندان ها یا لب ها قرار می گیرد و با زخمۀ انگشت یا کنارۀ دست به زبانه ملودی های ساده تولید می کند، در امور نظامی نوعی توپ کوچک که آن را روی شتر می بستند
فرهنگ فارسی عمید
(زَمْ رَ)
تصغیر زنبور است. (برهان). مصغر زنبور. (ناظم الاطباء). زنبور کوچک. (فرهنگ فارسی معین). زنبور خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در ترکی، بندوق کلان که بر شتر نهاده برند. (غیاث). توپ کوچک را گویند. (برهان). زنبوره. توپ کوچک و تفنگ بزرگ بمانند تفنگ و باروت و گلوله پرکرده آتش زنند و آن معروف است. (آنندراج). نوعی از توپ کوچک که آن را بر شتر حمل میکنند. (ناظم الاطباء). اصطلاح نظامیان قدیم، نوعی توپ کوچک که آنرا بر شتر می بستند، در دوران صفویه و قاجاریه. (از فرهنگ فارسی معین). نوعی تفنگ کوتاه یا توپ کوچکی که در ایران جهاز شتر استوار می کردند و زنبورک چی در عقب آن نشستی و هم بر شتر آنرا آتش میدادند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنگاه که سلاحهای آتشین کشف گردید، این نام (زنبورک، کمان) به نوعی توپ کوچک قابل حمل اطلاق گردید و آن را بر پشت شتر قرار می دادند و بکار می بردند. (از دزی ج 1 ص 605) :
بر سپاه مخالفت هر روز
می زند دست فتنه زنبورک.
علی خراسانی (از آنندراج).
- زنبورک چی، آنکه زنبورک انداختی. سربازی که زنبورک را آتش میداد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زنبورک چی باشی، رئیس صنف زنبورک چیان فرمانده دسته زنبورک چیان. (یادداشت ایضاً).
- زنبورکخانه، محلی که زنبورک ها را در آن نگاهداری می کردند. (فرهنگ فارسی معین). ادارۀ زنبورک و زنبورکچیان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تیمورشاه با سرداران قزلباشیه دهنۀ دربند را گرفته توپخانه را بطرف دست راست و زنبورک خانه در طرف چپ نگاهداشته... (ابوالحسن گلستانه، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- گود زنبورکخانه، محله ای به تهران. (یادداشت ایضاً). از محله های سابق جنوب شهر تهران.
، نوعی از اسلحه باشد سر آن به غایت تیز. (برهان). نوعی از پیکان سرتیز را گویند. (آنندراج). کمانی آهنین و نوک تیز. (فرهنگ فارسی معین). کمان فولادی... در نزد تاریخ نویسان بطریق های اسکندریه زنبورک تیری به کلفتی انگشت بزرگ و بطول یک ارش و دارای چهار رویه و انتهای آن آهنین بود و برای اینکه بطور مطمئن جهد بر آن پرهایی استوار می کردند و این تیر بسیار ثاقب بود و گاه که دو نفر که پشت سر یکدیگر قرار داشته به یک تیر ازاین، آن دو نفر دوخته می شدند. این تیر حتی از جوشن نظامیان عبور می کرد و به زمین می افتاد و گاهی هم در سنگهای دیوار فرومی رفت... (از دزی ج 1 ص 605) :
ز تیراندازی زنبورک از دور
مشبک سینه ها چون خان زنبور.
امیرخسرو (از آنندراج).
، گویند سازی است معروف. (آنندراج). زنبوره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زنبوره شود، (اصطلاح بنایان) کبوترخان حمام. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
سرزمین خشکی است در احساء هجر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نبکه. رجوع به نبکه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان گل فریز است که در بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَمْبُ رَ)
قذاف و کمان گروهه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُمْ بُ رَ)
فنر. قطعه فلزی که در مقابل فشار عکس العمل نشان دهد، پاشنۀ تفنگ. قطعه فنر سلاح آتشین برای تیراندازی. زنبراق. (از دزی ج 1 ص 605). رجوع به مادۀ قبل و زنبراق شود، فلان زنبرک القوم، کسی که افکار گروهی را چنانکه خود خواهد هدایت کند. (از دزی ج 1 ص 605) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
زنبرک. (دزی ج 1 ص 605). رجوع به زنبرک شود
لغت نامه دهخدا
(زَمْ)
نوعی زیتون وحشی. (از دزی ج 1 ص 605) ، نوعی از نیزۀ دوشاخ. (از دزی ایضاً). رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(زَمْ)
کبت و زیبود و جانور کوچکی پرنده و دارای دو بال که موسه و کلیز نیز گویند. و زنبور عسل را کبت انگبین و برمور و برمر نیز گویند و درممالک ما زنبور بر دو قسمت است یکی کوچک و زرد شبیه به کبت انگبین و دیگری بزرگتر و سرخ و همه اقسام آن دارای زهر. و بنابر آن نباید در پی آزار آنها برآمد، زیرا که به ناچار جهت دفاع خواهند گزید. و چون کسی را گزیدند ابتدا باید نیش آنرا که غالباً در محل گزیدگی می ماند برآورد و سپس آن محل را با آب خالص و یا نمک و بهتر از آن با عرق شراب شستشو نمود و بعد باآمونیاک مایع نطول کرد. (ناظم الاطباء). از زنبور عربی، حشره ای است از راستۀ نازک بالان که دارای چهار بال نازک است. تغییر شکل این حشره کامل است. زنبوران معمولاً بطور اجتماع با تشکیلات منظم می زیند و در سوراخها و شکافهای دیوارها یا زمین لانه هائی برای خود تهیه می کنند که فاقد ذخیرۀ غذایی است. زنبور دارای سوزن زهرآلودی است موسوم به نیش که به کیسۀ زهر مرتبطاست و حشره برای دفاع یا بی حس کردن شکار و احیاناًکشتن آن از نیش خود استفاده می کند. در تداول عوام، زنبور به دو نوع از این حشره اطلاق شود: زنبورهای زردرنگ که کوچکترند و زنبورهای سرخ رنگ که درشت تر می باشند. از لحاظ زندگی و طرز تغذیه هر دو نوع یکسانند، ولی از کلمه زنبور بیشتر مراد زنبور زردرنگ است. زنبور زرد. زنبور تخمی. (فرهنگ فارسی معین) :
زنبور (به ترتیب از چپ براست) : نر، ماده، عقیم.
هوا پر ز زنبور شد تیزپر
خدنگین تن و آهنین نیشتر.
اسدی.
تا پدید آید اشتر و خر و گاو
مار و ماهی و کژدم و زنبور.
ناصرخسرو.
شاخ زنبور بر انگور تو افکندستی
چون نیت کردی کانگور بدهقان ندهی.
ناصرخسرو.
پرنده زمان همی خوردمان
انگور شدیم و دهر زنبور.
ناصرخسرو.
با ناوک تدبیرش و با نیزۀ غمزش
چون خانه زنبور شود سد سکندر.
معزی.
هرکه چون زنبور خدمت را میان پیشت نبست
تیر چرخ او را جگرخون خانه زنبور کرد.
عبدالواسع جبلی.
همچو زنبور دکان قصاب
در سر کار دهن جان چه کنم.
خاقانی.
شور و غوغا شعار زنبور است
شور و غوغا که اختیار کند.
خاقانی.
عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ
نه چو زنبور کز او سوزش و غوغا شنوند.
خاقانی.
ای چو زنبور کلبۀ قصاب
که سر اندر سر دهن کردی.
خاقانی.
شمع که او خواجگی نور یافت
از کمر خدمت زنبور یافت.
نظامی.
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
چگونه شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم.
سعدی.
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با کسی در عمر خودناخورده نیش.
سعدی.
همچو زنبور دربدر پویان
هر کجا طعمه ای بود مگسی است.
سعدی.
- پردۀ زنبور، نام یکی از پرده های موسیقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پرده ای است از موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین).
- چوب به لانۀ زنبورکردن، نادانسته یا دانسته خود را در بلیۀ سخت دچار کردن. خود را گرفتار مشکلی سخت کردن.
- زنبور خرمایی، زنبور سرخ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زنبور سرخ شود.
- زنبور خون آلوده، ظاهراً زنبور سرخ است:
برآرم زین دل چون خان زنبور
چو زنبوران خون آلوده غوغا.
خاقانی.
- زنبور درشت، ظاهراً زنبور سرخ:
زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن.
سعدی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به زنبور سرخ شود.
- زنبور زرد، زنبور. (فرهنگ فارسی معین). زنبور معمولی.
- زنبور زدن، نیش زدن زنبور.
- زنبور سرخ، گونه ای زنبور که از زنبورهای زرد درشت تر است و طول اندامش تا 3 سانتیمتر میرسد و بیشتر در حفره های پوسیدۀ تنه درختان و شکاف دیوارها لانه دارد. نیش وی از زنبورهای زرد دردناکتر است. زنبور گاوی. زنبور خرمائی. (فرهنگ فارسی معین). این مگس قوی (زنبور سرخ) اسباب خارج شدن کنعانیان از حضور بنی اسرائیل گردید... (قاموس کتاب مقدس). زنبور درشت سرخ رنگ که تنته نیز گویند. (ناظم الاطباء). زنبور کافر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چشم ساقی دیده چون زنبور سرخ از جوش خواب
عشقشان غوغای زنبور از روان انگیخته.
خاقانی.
نام من چون سرخ زنبوران چرا کافر نهی
نفس من چون شاه زنبوران مسلمان آمده.
خاقانی.
نوع سرخ او را (زنبور را) سمیت غالب تر و طلای او جهت برص و اورام بارده با عسل و نمک نافع و گزیدن او صاحبان امراض مزمنۀ عصبانی را مثل فالج و امثال آن به غایت نافع و از مجریات دانسته اند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به زنبور کافر شود.
- ، کنایه از اخگر آتش. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی).
- زنبور سیاه، بوز. (فرهنگ فارسی معین). نوعی زنبور: ضماد مطبوع نوع سیاه او (زنبور) در روغن زیتون جهت برص و بهق و... مؤثر و گویند آشامیدن خشک ساییده او به قدریک درهم موجب فربهی است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
- زنبور شهد، نحل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنبور عسل شود.
- زنبورصفت، بر صفت زنبور. که شیوۀ زنبور دارد. مردم آزار. نیش زن:
اختران بینم زنبورصفت کافر سرخ
شاه زنبور مسلمان به خراسان یابم.
خاقانی.
- زنبور طلایی، سوسک طلایی. (فرهنگ فارسی معین).
- زنبور کافر، نوعی از زنبور. (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنبور سرخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
شنیدی که زنبور کافر بمیرد
هر آنگه که نیشی بمردم فروزد؟
خاقانی.
زنبور کافر از پی غوغا بکین تست
بر عنکبوت یکتنه تهمت چه می بری.
خاقانی.
به اول نفس چون زنبور کافر داشتم لیکن
به آخر یافتم چون شاه زنبوران مسلمانش.
خاقانی.
رجوع به ترکیب زنبورصفت و زنبور سرخ شود.
- زنبور گاوی، زنبور سرخ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب زنبور سرخ شود.
- زنبور گیلی، نوعی زنبور منسوب به گیلان:
چو زنبور گیلی کشیدند نیش
به زنبوره زنبور کردند ریش.
نظامی.
- زنبور منقش، نوعی زنبور:
نی کم از مور است زنبور منقش در هنر
نی کم از زاغ است طاووس بهشتی ز امتحان.
خاقانی.
- زنبور نیش، در شاهد زیر ظاهراً تیری با پیکان ثاقب و باریک چون نیش زنبور:
به زنبورۀ تیر زنبور نیش
شده آهن وسنگ را روی ریش.
نظامی.
- زنبوروار، مانند زنبور از جهت سر و صدا وشور و غوغا:
زنبور خانه طمع آلوده شد مشور
زنبوروار بیش مکن زین و آن فغان.
خاقانی.
، مگس شهد و آن را منج گویند. (شرفنامۀ مینری). بر دو قسم است (زنبور، مگس عسل) دشتی و اهلی، اما دشتی غالباً در صخره ها ودرخت ها مأوا گزیند و اگر کسی وی را خشمناک سازد بروی هجوم آورد. و زنبور عسل در نواحی بلاد مقدسه بسیار است. (قاموس کتاب مقدس). در بهار عجم نوشته که زنبور بالفتح مگس شهد و به ضمتین معرب آن. (آنندراج). کبت انگبین. زنبوری که عسل دهد. زنبور عسل. منج انگبین. نحله. نحل: هوشنگ... انگبین از زنبور و ابریشم از پیله بیرون آورد. (نوروزنامۀ منسوب به خیام) :
کین و مهر تو به زنبور همی ماند راست
که بر اعدای تو نیش است و بر احباب تو نوش.
سوزنی.
عافیت زآن عالم است اینجا مجوی از بهر آنک
نوش زنبور از دم ارقم نخواهی یافتن.
خاقانی.
بدان هوس که دهن خوش کنی ز غایت حرص
نشسته ای مترصد که قی کند زنبور.
ظهیر.
هرکه باشد قوت نور جلال
چون نزاید از لبش سحر حلال
هرکه چون زنبور وحیستش نفل
چون نباشد خانه او پر عسل.
مولوی (مثنوی دفتر ششم ص 439).
آنچه حق آموخت مر زنبور را
آن نباشد شیر را و گور را
خانه ها سازد پر از حلوای تر
حق بر او آن علم را بگشود در.
مولوی.
- زنبور انگبین، نحل. زنبور عسل. رجوع به ترکیب بعد شود.
- زنبور عسل، حشره ای است از راستۀ نازک بالان که دارای نژادهای مختلف است که از روی رنگشان تمیز داده میشوند. زنبور عسل ممکنست سیاه، قهوه ای، زرد و طلایی و دو رنگ باشد. بعضی نژادهای آن خونسرد و ملایم و برخی بسیار عصبانی و موذیند. حشره ای است اجتماعی در بعض امکنه به تعداد 30 تا 40 هزار در یکجا و به کمک هم زندگی می کنند. در هر اجتماع زنبور عسل یک ماده موسوم به ملکه یا ’شاهنگ’ وجود دارد که درازی بدنش در حدود 2 سانتیمتر و مخروطی شکل است و بالهایش به انتهای بدن نمیرسد.
ملکه، قریب 4 یا 5 سال عمر می کند. بقیۀ ماده زنبورهای یک مستعمره، ماده های عقیم و موسوم به ’عمله’ می باشند و طول بدنشان بین 12 تا 14 میلیمتر و انتهای بدنشان بیضی است. در هر اجتماع زنبور عسل بین 500 تا 5000 زنبور نر وجود دارد. بالهای زنبورهای نر از انتهای بدن هم می گذرد و قدشان بین 15تا 17 میلیمتر است و عمرشان 3 تا 4 ماه است. عمر زنبورهای کارگر تابستانی بین 6 تا 8 هفته و عمر کارگرهای زمستانی بین 6 تا 8 ماه است. ملکه و نرها کار نمی کنند و حتی بدون کمک کارگران تغذیه هم نمی توانند بکنند. از فواید زنبور عسل تهیۀ عسل و موم است. زنبور انگبین. منگ انگبین. نحل. (فرهنگ فارسی معین) :
از خانه مار آید زنبور عسل بیرون
گر یک رقم همت بر مار کشد عدلش.
خاقانی.
رجوع به زنبور شود.
- امثال:
علم بی عمل زنبور بی عسل است.
سعدی.
رجوع به جغرافیای اقتصادی کیهان ص 217 و جانورشناسی عمومی ج 1 ص 47 شود
لغت نامه دهخدا
(زُمْ)
کبت انگبین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مگسی با نیش دردناک. (ازاقرب الموارد). رجوع به زنبور معنی دوم و ترکیب زنبور عسل شود، مرد سبک و چست ظریف حاضرجواب، خرکرۀ توانا بر بار بردن، موش بزرگ، کودک حاضر جواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درختی است مانند درخت چنار و انجیر حلوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تین حلوانی. انجیر حلوانی و این از درختهای صحرائی است و آن نوعی انجیر باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). درختی است بزرگ به طول چنار و عرضی ندارد. (؟) برگ آن از لحاظ شکل و بوی مانند برگ گردو است و گل آن مانند گل عشر سفید سیر. و بار آن مانند زیتون است چون برسد سیاهی آن بیشتر شود و بسیار شیرین گردد و آن را چون خرما خورند. هستۀ آن چون سنجد است و آن دهان را چون شاه توت رنگین کند و این درخت را بسیار غرس کنند. ج، زنابیر. یکی آن زنبوره است. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُمْ)
بار درخت پیوندی از نارنج و ترنج و لیمون که با یکدیگر پیوند کنند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اسم فارسی استنبوب است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به دزی ج 1 ص 605 و استنبوب در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَمْ)
زنبور سرخ. زنبور. ج، زنابیط. رجوع به زنبور شود، نوعی از گل کلم ایتالیا، یا جوانه های کوچک کلم. (از دزی ج 1 ص 605)
لغت نامه دهخدا
(تَمْ)
کباده باشد و آن کمانی است بسیار کم زور. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کباده که لیزم نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) :
کمان رستم دستان بسختی
کم از تنبوک نرم شهریار است.
ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری).
در کمان چرخ پیش بیلکت مریخ را
هم کمان تنبوک هم شمشیر ساطور آمده.
عمید لومکی (از فرهنگ رشیدی).
اما امیرخسرو به لام نظم نموده و قافیه کول ساخته و در شعر اکثر شعرا بکاف بنظر آمده. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به تنبول شود، بمعنی جناغ زین هم آمده است که دامنۀ زین و تسمۀ رکاب باشد. (برهان). و بمعنی جناغ زین اسب نیزگفته اند به تبدیل لام نیز دیده شده. (انجمن آرا) (آنندراج). جناغ زین. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). رجوع به تنبک شود، طاق زین را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرنبوک
تصویر زرنبوک
پارسی تازی گشته زرنبوک در تازی (غار) از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوک
تصویر سنبوک
پارسی تازی گشته سنبک کرجی (زورق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبوک
تصویر تنبوک
دامنه زیرین و تسمه رکاب جناغ زین
فرهنگ لغت هوشیار
بزک (زنبور کوچک)، توفک توف (توپ) کوچکی که بر شتر می نهادند، کنگری از ابزارهای خنیا، انبوه مردم توده مردم زنبور کوچک، نوعی توپ کوچک که آنرا به شتر میبستند، کمانی آهنین و نوک تیز زنبرک زنبوره، آلتی است در ساعت که چرخهای آن را به کار اندازند زنبرک، زنبوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبرک
تصویر زنبرک
پارسی تازی گشته فنر
فرهنگ لغت هوشیار
جانور کوچک پرنده و دارای دو بال که موسه و کنیز نیز گویند، و نیش آن زهر آلود است ور بر چند قسم است که معروفتر آن زنبور عسل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبور
تصویر زنبور
((زَ))
زنبور سیاه، زنبور طلایی، زنبور عسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنبورک
تصویر زنبورک
((زَ رَ))
زنبور کوچک، نوعی توپ کوچک که در زمان صفویه و قاجاریه به شتر می بستند، کمانی آهنین و نوک تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبوک
تصویر تنبوک
((تَ))
یک طرف زین با دامنه تسمه رکاب، کباده
فرهنگ فارسی معین
زنبور درخواب، مردی سفله و دون همت است. اگر بیند زنبور او را بگزید، دلیل که او را از مردی دون، رنج و مکروه رسد، یا سخنی ناخوش شنود. اگر بیند زنبور بسیاری بر وی جمع شدند، دلیل که در میان مردمان دون گرفتار شود، خاصه چون زنبوران او را می گزیدند. محمد بن سیرین
دیدن زنبور درخواب، بر شش وجه است. اول: غوغا. دوم: مردم دون. سوم: لشگر. چهارم: ملخ. پنجم: دشمن. ششم: فرزندان.
اگر کسی بیند زنبور وی را بگزید، دلیل که از زنی بد، وی را آزاری رسد. اگر زنبور بسیار در خانه خود جمع بیند، دلیل که او را با زنی سخن چین شغلی افتد. اگر بیند زنبور را بکشت، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. اگر بینداز هوا زنبوران بسیار جمع آمده اند، دلیل که لشگری در آنجا جمع شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پسری که رفتار زنانه دارد
فرهنگ گویش مازندرانی