فنر. قطعه فلزی که در مقابل فشار عکس العمل نشان دهد، پاشنۀ تفنگ. قطعه فنر سلاح آتشین برای تیراندازی. زنبراق. (از دزی ج 1 ص 605). رجوع به مادۀ قبل و زنبراق شود، فلان زنبرک القوم، کسی که افکار گروهی را چنانکه خود خواهد هدایت کند. (از دزی ج 1 ص 605) (محیط المحیط)
فنر. قطعه فلزی که در مقابل فشار عکس العمل نشان دهد، پاشنۀ تفنگ. قطعه فنر سلاح آتشین برای تیراندازی. زنبراق. (از دزی ج 1 ص 605). رجوع به مادۀ قبل و زنبراق شود، فلان زنبرک القوم، کسی که افکار گروهی را چنانکه خود خواهد هدایت کند. (از دزی ج 1 ص 605) (محیط المحیط)
سازی کوچک شبیه چنگ با یک زبانۀ فلزی انعطاف پذیر که بین دندان ها یا لب ها قرار می گیرد و با زخمۀ انگشت یا کنارۀ دست به زبانه ملودی های ساده تولید می کند، در امور نظامی نوعی توپ کوچک که آن را روی شتر می بستند
سازی کوچک شبیه چنگ با یک زبانۀ فلزی انعطاف پذیر که بین دندان ها یا لب ها قرار می گیرد و با زخمۀ انگشت یا کنارۀ دست به زبانه ملودی های ساده تولید می کند، در امور نظامی نوعی توپ کوچک که آن را روی شتر می بستند
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان قوچان، در 22 هزارگزی جنوب غربی فریمان که 313 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان قوچان، در 22 هزارگزی جنوب غربی فریمان که 313 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک، خشت و مانند آن کنند و از جایی به جایی برند. زنبه. (فرهنگ فارسی معین). چهارچوب باشد، مانند: نردبان دو پایه که میان آن را به ریسمان یا نوار چرم ببافند و از خاک و خشت و امثال آن پر کنند و دو کس برداشته از جایی بجایی برند و به عربی منقل خوانند. (برهان). زنبل. زنبه. (حاشیۀ برهان چ معین). زنبل. گلیمی یا تخته ای که بر دو زبر آن چوب تعبیه نموده، خاک کشند و آن را خاک کش نیز گویند. (آنندراج). مربعی که با دو بازو بود و خاک و سرگین و امثال آن را دو کس، یکی از پیش و یکی در پس گرفته کشند و نیز خشت زنان گل تربدان نقل کنند. (شرفنامۀ منیری). افزاری چارچوب مانند که در آن خاک و خشت و جز آن ریخته و دو کس برداشته از جایی به جایی برند و به تاری منقل گویند. (از ناظم الاطباء). زنبل. (فرهنگ فارسی معین) : ز کشتمندان زآن روستای بلخ هنوز همی کشند سر وپای کشته بر زنبر. عنصری. همی ریزد میان باغ لؤلؤها به زنبرها همی سوزد میان راغ عنبرها بمجمرها. منوچهری. زده یاقوت رمانی به صحراها به خرمنها فشانده مشک خرخیزی به بستانها به زنبرها. منوچهری. حضرت خواجۀ ما قدس الله روحه در قصر عارفان به اشارت ایشان زنبر می کشیدند. (انیس الطالبین). من جمیع مبرزهای مدارس شهر بخارا را پاک کرده بودم و به زنبر کشیده... سهل کاری کرده ای که به زنبر کشیده ای. (انیس الطالبین ص 27). و تشها و زنبرها پیش ایشان بود. (انیس الطالبین ص 27). می کشد خاک خانه خصمش فعلۀ کین به توبره و زنبر. فخری (از آنندراج). ، انگشت دان که به تازیش منقل خوانند و بدین دو معنی زنبل مترادف آن است. (شرفنامۀ منیری) ، مشکی را نیز گفته اند که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کرده باشند و بدان آب کشند. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) ، زرشک را نیز گویند و آن چیزی باشد ترش مزه که در آش وطعام کنند و خورند و به عربی انبرباریس خوانند. (برهان). زرشک و انبرباریس. (ناظم الاطباء). در فرهنگ بمعنی زرشک و انبرباریس آورده. (آنندراج) ، نام یکی از آلات جنگ است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). و گویند یکی از آلات جنگ است. (آنندراج). یکی از ادوات جنگ. (از ناظم الاطباء) : توان بردن هنوز از جای جنگت دریده زهرۀ سگزی به زنبر. ازرقی (دیوان چ سعید نفیسی ص 20). ، محفه و پالکی. (ناظم الاطباء)
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک، خشت و مانند آن کنند و از جایی به جایی برند. زنبه. (فرهنگ فارسی معین). چهارچوب باشد، مانند: نردبان دو پایه که میان آن را به ریسمان یا نوار چرم ببافند و از خاک و خشت و امثال آن پر کنند و دو کس برداشته از جایی بجایی برند و به عربی منقل خوانند. (برهان). زنبل. زَنبَه. (حاشیۀ برهان چ معین). زنبل. گلیمی یا تخته ای که بر دو زبر آن چوب تعبیه نموده، خاک کشند و آن را خاک کش نیز گویند. (آنندراج). مربعی که با دو بازو بود و خاک و سرگین و امثال آن را دو کس، یکی از پیش و یکی در پس گرفته کشند و نیز خشت زنان گل تربدان نقل کنند. (شرفنامۀ منیری). افزاری چارچوب مانند که در آن خاک و خشت و جز آن ریخته و دو کس برداشته از جایی به جایی برند و به تاری منقل گویند. (از ناظم الاطباء). زنبل. (فرهنگ فارسی معین) : ز کشتمندان زآن روستای بلخ هنوز همی کشند سر وپای کشته بر زنبر. عنصری. همی ریزد میان باغ لؤلؤها به زنبرها همی سوزد میان راغ عنبرها بمجمرها. منوچهری. زده یاقوت رمانی به صحراها به خرمنها فشانده مشک خرخیزی به بستانها به زنبرها. منوچهری. حضرت خواجۀ ما قدس الله روحه در قصر عارفان به اشارت ایشان زنبر می کشیدند. (انیس الطالبین). من جمیع مبرزهای مدارس شهر بخارا را پاک کرده بودم و به زنبر کشیده... سهل کاری کرده ای که به زنبر کشیده ای. (انیس الطالبین ص 27). و تشها و زنبرها پیش ایشان بود. (انیس الطالبین ص 27). می کشد خاک خانه خصمش فعلۀ کین به توبره و زنبر. فخری (از آنندراج). ، انگشت دان که به تازیش منقل خوانند و بدین دو معنی زنبل مترادف آن است. (شرفنامۀ منیری) ، مشکی را نیز گفته اند که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کرده باشند و بدان آب کشند. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) ، زرشک را نیز گویند و آن چیزی باشد ترش مزه که در آش وطعام کنند و خورند و به عربی انبرباریس خوانند. (برهان). زرشک و انبرباریس. (ناظم الاطباء). در فرهنگ بمعنی زرشک و انبرباریس آورده. (آنندراج) ، نام یکی از آلات جنگ است. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). و گویند یکی از آلات جنگ است. (آنندراج). یکی از ادوات جنگ. (از ناظم الاطباء) : توان بردن هنوز از جای جنگت دریده زهرۀ سگزی به زنبر. ازرقی (دیوان چ سعید نفیسی ص 20). ، محفه و پالکی. (ناظم الاطباء)
آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری بنوعی دست بر آن زند که آن باد با صدا از دهان بجهد. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). رجوع به زنبغل شود
آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری بنوعی دست بر آن زند که آن باد با صدا از دهان بجهد. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). رجوع به زنبغل شود
تصغیر زنبور است. (برهان). مصغر زنبور. (ناظم الاطباء). زنبور کوچک. (فرهنگ فارسی معین). زنبور خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در ترکی، بندوق کلان که بر شتر نهاده برند. (غیاث). توپ کوچک را گویند. (برهان). زنبوره. توپ کوچک و تفنگ بزرگ بمانند تفنگ و باروت و گلوله پرکرده آتش زنند و آن معروف است. (آنندراج). نوعی از توپ کوچک که آن را بر شتر حمل میکنند. (ناظم الاطباء). اصطلاح نظامیان قدیم، نوعی توپ کوچک که آنرا بر شتر می بستند، در دوران صفویه و قاجاریه. (از فرهنگ فارسی معین). نوعی تفنگ کوتاه یا توپ کوچکی که در ایران جهاز شتر استوار می کردند و زنبورک چی در عقب آن نشستی و هم بر شتر آنرا آتش میدادند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنگاه که سلاحهای آتشین کشف گردید، این نام (زنبورک، کمان) به نوعی توپ کوچک قابل حمل اطلاق گردید و آن را بر پشت شتر قرار می دادند و بکار می بردند. (از دزی ج 1 ص 605) : بر سپاه مخالفت هر روز می زند دست فتنه زنبورک. علی خراسانی (از آنندراج). - زنبورک چی، آنکه زنبورک انداختی. سربازی که زنبورک را آتش میداد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زنبورک چی باشی، رئیس صنف زنبورک چیان فرمانده دسته زنبورک چیان. (یادداشت ایضاً). - زنبورکخانه، محلی که زنبورک ها را در آن نگاهداری می کردند. (فرهنگ فارسی معین). ادارۀ زنبورک و زنبورکچیان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تیمورشاه با سرداران قزلباشیه دهنۀ دربند را گرفته توپخانه را بطرف دست راست و زنبورک خانه در طرف چپ نگاهداشته... (ابوالحسن گلستانه، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - گود زنبورکخانه، محله ای به تهران. (یادداشت ایضاً). از محله های سابق جنوب شهر تهران. ، نوعی از اسلحه باشد سر آن به غایت تیز. (برهان). نوعی از پیکان سرتیز را گویند. (آنندراج). کمانی آهنین و نوک تیز. (فرهنگ فارسی معین). کمان فولادی... در نزد تاریخ نویسان بطریق های اسکندریه زنبورک تیری به کلفتی انگشت بزرگ و بطول یک ارش و دارای چهار رویه و انتهای آن آهنین بود و برای اینکه بطور مطمئن جهد بر آن پرهایی استوار می کردند و این تیر بسیار ثاقب بود و گاه که دو نفر که پشت سر یکدیگر قرار داشته به یک تیر ازاین، آن دو نفر دوخته می شدند. این تیر حتی از جوشن نظامیان عبور می کرد و به زمین می افتاد و گاهی هم در سنگهای دیوار فرومی رفت... (از دزی ج 1 ص 605) : ز تیراندازی زنبورک از دور مشبک سینه ها چون خان زنبور. امیرخسرو (از آنندراج). ، گویند سازی است معروف. (آنندراج). زنبوره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زنبوره شود، (اصطلاح بنایان) کبوترخان حمام. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
تصغیر زنبور است. (برهان). مصغر زنبور. (ناظم الاطباء). زنبور کوچک. (فرهنگ فارسی معین). زنبور خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در ترکی، بندوق کلان که بر شتر نهاده برند. (غیاث). توپ کوچک را گویند. (برهان). زنبوره. توپ کوچک و تفنگ بزرگ بمانند تفنگ و باروت و گلوله پرکرده آتش زنند و آن معروف است. (آنندراج). نوعی از توپ کوچک که آن را بر شتر حمل میکنند. (ناظم الاطباء). اصطلاح نظامیان قدیم، نوعی توپ کوچک که آنرا بر شتر می بستند، در دوران صفویه و قاجاریه. (از فرهنگ فارسی معین). نوعی تفنگ کوتاه یا توپ کوچکی که در ایران جهاز شتر استوار می کردند و زنبورک چی در عقب آن نشستی و هم بر شتر آنرا آتش میدادند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنگاه که سلاحهای آتشین کشف گردید، این نام (زنبورک، کمان) به نوعی توپ کوچک قابل حمل اطلاق گردید و آن را بر پشت شتر قرار می دادند و بکار می بردند. (از دزی ج 1 ص 605) : بر سپاه مخالفت هر روز می زند دست فتنه زنبورک. علی خراسانی (از آنندراج). - زنبورک چی، آنکه زنبورک انداختی. سربازی که زنبورک را آتش میداد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زنبورک چی باشی، رئیس صنف زنبورک چیان فرمانده دسته زنبورک چیان. (یادداشت ایضاً). - زنبورکخانه، محلی که زنبورک ها را در آن نگاهداری می کردند. (فرهنگ فارسی معین). ادارۀ زنبورک و زنبورکچیان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تیمورشاه با سرداران قزلباشیه دهنۀ دربند را گرفته توپخانه را بطرف دست راست و زنبورک خانه در طرف چپ نگاهداشته... (ابوالحسن گلستانه، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - گود زنبورکخانه، محله ای به تهران. (یادداشت ایضاً). از محله های سابق جنوب شهر تهران. ، نوعی از اسلحه باشد سر آن به غایت تیز. (برهان). نوعی از پیکان سرتیز را گویند. (آنندراج). کمانی آهنین و نوک تیز. (فرهنگ فارسی معین). کمان فولادی... در نزد تاریخ نویسان بطریق های اسکندریه زنبورک تیری به کلفتی انگشت بزرگ و بطول یک ارش و دارای چهار رویه و انتهای آن آهنین بود و برای اینکه بطور مطمئن جهد بر آن پرهایی استوار می کردند و این تیر بسیار ثاقب بود و گاه که دو نفر که پشت سر یکدیگر قرار داشته به یک تیر ازاین، آن دو نفر دوخته می شدند. این تیر حتی از جوشن نظامیان عبور می کرد و به زمین می افتاد و گاهی هم در سنگهای دیوار فرومی رفت... (از دزی ج 1 ص 605) : ز تیراندازی زنبورک از دور مشبک سینه ها چون خان زنبور. امیرخسرو (از آنندراج). ، گویند سازی است معروف. (آنندراج). زنبوره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زنبوره شود، (اصطلاح بنایان) کبوترخان حمام. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
شیر بیشه خرده ریزه، چابک، زود پاسخ (حاضر جواب) آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند. آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن بزند که آن باد با صدا از دهان او بجهد زنبغل
شیر بیشه خرده ریزه، چابک، زود پاسخ (حاضر جواب) آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند. آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن بزند که آن باد با صدا از دهان او بجهد زنبغل
بزک (زنبور کوچک)، توفک توف (توپ) کوچکی که بر شتر می نهادند، کنگری از ابزارهای خنیا، انبوه مردم توده مردم زنبور کوچک، نوعی توپ کوچک که آنرا به شتر میبستند، کمانی آهنین و نوک تیز زنبرک زنبوره، آلتی است در ساعت که چرخهای آن را به کار اندازند زنبرک، زنبوره
بزک (زنبور کوچک)، توفک توف (توپ) کوچکی که بر شتر می نهادند، کنگری از ابزارهای خنیا، انبوه مردم توده مردم زنبور کوچک، نوعی توپ کوچک که آنرا به شتر میبستند، کمانی آهنین و نوک تیز زنبرک زنبوره، آلتی است در ساعت که چرخهای آن را به کار اندازند زنبرک، زنبوره