جدول جو
جدول جو

معنی زنبراق - جستجوی لغت در جدول جو

زنبراق
فنر. کلون. زنبرک. (دزی ج 1 ص 605)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در بیت زیر از نظامی آمده:
در آن محراب کو رکن عراق است
کمربند ستون انحراق است.
(خسرو و شیرین ص 56).
در حاشیۀ همین صفحه آمده: انحراق قله ای بوده بر کوه جرم. در پاره ای از نسخ بجای انحراق، انشراق است
لغت نامه دهخدا
(هََ زَمْ بَ)
زیرک تیزسر، مرد بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام جایی است در شعر خاقانی:
بر سر دریای تیلین تیغ کان روسیان
بر جزیره رویناس و لنبران انگیخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. سکنۀ آن 2846 تن. آب آنجا از رود عنبران و محصول آن غلات و حبوب است. این ده در دو محل بنام عنبران بالا (علیا) و عنبران پایین (سفلی) قرار دارد. و سکنۀ عنبران علیا 2046 تن است. دارای پاسگاه مرزی و دبستان نیز میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نوعی سبزی. (از دزی ج 1 ص 605). گیاهی است که به ری روید. رجوع به مفردات ابن البیطار شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زَمْ بَ ری یَ)
زنبری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گویند: زنبریه نوعی از کشتیهای بزرگ و ضخم است. رجوع به زنبری شود
لغت نامه دهخدا
(زَمْ بَ)
دهی از دهستان کیوان است که در بخش خداآفرین شهرستان تبریز واقع است و 296 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بلبل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
سست شدن بندهای کسی، یقال انسرقت مفاصله. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضعیف شدن مفاصل. (از اقرب الموارد). انسراق مفاصل، سست و ضعیف شدن بندهای تن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
کوهی است در ارمنستان و اکنون هم به همین نام خوانده می شود. (فرهنگ فارسی معین، اعلام) :
در آن محراب کو رکن عراق است
کمربند ستون انشراق است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برپشت خفتن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جدا گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انفصال. (از اقرب الموارد). ازهم جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی). شکافته شدن. (یادداشت مؤلف) ، بغایت رسیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به انتها رسیدن. (از اقرب الموارد) ، از شیر بازشدن شیرخواره، یقال: فطمت المرضعه الرضیع فانفطم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِرْ)
دریده شدن و پاره پاره گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دریده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات) ، فراخ گردیدن چاه: انخاقت البئر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تمام گشاده شدن در: انبلق الباب، تمام گشاده شد در. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). چهارطاق شدن در. (یادداشت مؤلف). گشاده شدن در. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ریهیده شدن بندآب. (مصادر زوزنی). رهیده شدن بندآب. (از تاج المصادر بیهقی). دریدن بندآب. (ناظم الاطباء). انبثق، درید بندآب. (منتهی الارب). انفجار. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بلا و سختی رسیدن. (آنندراج). رسیدن بر مردم سختی و بلا. (ناظم الاطباء). رسیدن سختی و بلا بر قوم. (ازمنتهی الارب). داهیه بر مردم رسیدن. (از اقرب الموارد) ، انتض العرجون (و هو ضرب من الکماه) ، اذا کان یتقشر من اعالیه و یقال هو ینتض عن نفسه کما تنتض الکماه الکماه و السن السن اذا خرجت فرفعتها عن نفسها. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَمْ)
یک نوع تره ای که طعم تند دارد و زبان را می گزدو درد سر می آورد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
انبری السهم، تراشیده و درست شد تیر. (از منتهی الارب). تراشیده و درست شدن تیر. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ناگاه فرود آمدن چیزی: انبعق علیک الشی ٔ، ناگاه فرود آمد بر تو. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). ناگاه فرود آمدن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از زنباق
تصویر زنباق
شاهی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبار
تصویر زنبار
مگس گوشتخوار، انجیره از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبرک
تصویر زنبرک
پارسی تازی گشته فنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبری
تصویر زنبری
تنومند مرد، کشتی کشتی جهاز بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبراء
تصویر زبراء
پهن دوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراق
تصویر ابراق
درخش زدگی (درخش برق)، بیم دادن، خود آرایی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
پاره پاره چون جامه کهنه و پوسیده کفتگی جاکه، پنام که به گردن اسپ آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنباره
تصویر زنباره
زن دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبعاق
تصویر انبعاق
فزونگویی درازگویی، ناگاه سخن گفتن، ناگاه فرود آمدن، شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفراق
تصویر انفراق
جدا گشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنباره
تصویر زنباره
((زَ رِ))
زن باز، مردی که آمیزش با زنان را بسیار دوست دارد
فرهنگ فارسی معین
دریدگی، فرسودگی، کهنگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زن باز، زن پرست، زن دوست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کفش دوزک
فرهنگ گویش مازندرانی
برادرزن، برادرخانم
فرهنگ گویش مازندرانی