جدول جو
جدول جو

معنی زناشویی - جستجوی لغت در جدول جو

زناشویی
ازدواج، زناشوهری، زن و شوهری
تصویری از زناشویی
تصویر زناشویی
فرهنگ فارسی عمید
زناشویی
انعقاد نکاح و مباشرت و محبت و آمیزش و وصال، همسر گرفتن و ازدواج
تصویری از زناشویی
تصویر زناشویی
فرهنگ لغت هوشیار
زناشویی
((زَ))
ازدواج، برقراری رابطه زن و شوهری
تصویری از زناشویی
تصویر زناشویی
فرهنگ فارسی معین
زناشویی
ازدواج، مناکحت، نکاح، وصلت
متضاد: طلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثناگویی
تصویر ثناگویی
ستایشگری، مداحی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زانویی
تصویر زانویی
آنچه به شکل زانوی خمیده باشد، لولۀ خمیده، تنبوشۀ خمیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زناشوهری
تصویر زناشوهری
زن و شوهری، زناشویی، زن و شوهر شدن، برای مثال این دو نوا کز پی رامشگری ست / خطبه ای از بهر زناشوهری ست (نظامی۱ - ۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
(ناشْ)
نشویل. نشول. یکی از شهرهای آمریکا و مرکز ایالت تنسی است. در 930هزارگزی جنوب غربی واشنگتن، بر کنار رود ’کمبرلند’از شعبات رود ’اهیو’ واقع است. این شهر 174300 تن جمعیت دارد. در جنگهای داخلی آمریکا هواداران اتحاد به سال 1863م. در این شهر شکست خوردند. صنایع فلزسازی، بافندگی و تولید مواد غذائی ناشویل بااهمیت است
لغت نامه دهخدا
(قَ)
محمد بن عبدالله بن اسحاق بن سهل لؤلؤی بغدادی، مکنی به ابوالطیب و معروف به ابن قماشویه. از محدثان است، وی از اسحاق دیری از عبدالرزاق روایت کند و از او ابوعلی بن شاذان روایت دارد. او در شعبان سال 351 هجری قمری وفات کرد. (اللباب فی تهذیب الانساب). نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به قماشویه. (اللباب). رجوع به قماشویه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ شَ هََ)
ازدواج. نکاح. عروسی. (ناظم الاطباء). زناشوئی: حوا را از آدم بهر وقتی که فرزندی آمدی دو دو به یک شکم آمدی. از آن یکی نر و یکی ماده. پس آدم و حوا مر این دختر را که با این پسر به یک شکم بودی به زنی به یکدیگر دادندی و بدان روزگار این نوع زناشوهری جائز بودی. (ترجمه طبری بلعمی).
این دو نوا نز پی رامشگری است
خطبه ای از بهر زناشوهری است.
نظامی.
چو پیرایۀ گوهری دادشان
قرار زناشوهری دادشان.
نظامی.
- زناشوهری کردن، زناشویی کردن. ازدواج کردن:
اکنون که باد و باغ زناشوهری کنند
از نطفه های باد شود باغ باردار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ وی ی)
منسوب به زنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنوی. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به زنا و زنوی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مباشرت. انعقاد نکاح. محبت و آمیزش و وصال. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). ازدواج. نکاح. (ناظم الاطباء). همسر گرفتن. ازدواج. (فرهنگ فارسی معین). ازدواج. نکاح. علقه و رابطۀ زوجیت. مزاوجت. تزویج. زواج. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زناشوهری:
این زال شوی کش چو تو بس دیده ست
از وی بشوی دست زناشوئی.
ناصرخسرو (یادداشت ایضاً).
بلی در زناشوئی سنگ و آهن
به جز نار بنت الزنائی نیابی.
خاقانی.
صبوحی زناشوئی جام و می را
صراحی خطیبی خوش الحان نماید.
خاقانی.
نثار اشک من هر شب شکرریزیست پنهانی
که همت را زناشوئی است با زانو و پیشانی.
خاقانی.
عروسانی زناشوئی ندیده
بکاوین از جهان خود را خریده.
نظامی.
فرستاد از سرای خویش خواندش
به آیین زناشوئی نشاندش.
نظامی.
تو خود دانی که وقت سرفرازی
زناشوئی بهست از عشقبازی.
نظامی.
کرد بر سنت زناشوئی
هرچه باید ز شرط نیکوئی.
نظامی.
رجوع به زناشوهری شود.
- در زناشوئی شدن، نکاح و ازدواج کردن.
- ، کنایه از بهم برخوردن و اتصال یافتن. ملازم یکدیگر شدن:
در زناشوئی شده سنگ و قدمشان لاجرم
سنگ را از خون بکری رنگ مرجان دیده اند.
خاقانی.
- زناشوئی دادن، به عقد و ازدواج رساندن زن و مرد را.
- ، کنایه از نزدیکی و پیوستگی دادن دو چیز را:
خون بکری کجاست گر دادی
گریه و دیده را زناشوئی.
خاقانی.
- زناشوئی کردن، نکاح کردن. عروسی نمودن. (ناظم الاطباء) :
او رومی و با هندو چون کرد زناشوئی
رومی سزد از هندو دیدار همی پوشد.
خاقانی.
- عقد زناشوئی بستن، عقد ازدواج بستن. عقد نکاح بستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثناگویی
تصویر ثناگویی
مداحی ستایشگری، دعاگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانویی
تصویر زانویی
لوله خمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناگویی
تصویر ثناگویی
مداحی، ستایشگری، دعاگویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آناگویی
تصویر آناگویی
آنالوژی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشویی
تصویر اشویی
تقدس
فرهنگ واژه فارسی سره