نشویل. نشول. یکی از شهرهای آمریکا و مرکز ایالت تنسی است. در 930هزارگزی جنوب غربی واشنگتن، بر کنار رود ’کمبرلند’از شعبات رود ’اهیو’ واقع است. این شهر 174300 تن جمعیت دارد. در جنگهای داخلی آمریکا هواداران اتحاد به سال 1863م. در این شهر شکست خوردند. صنایع فلزسازی، بافندگی و تولید مواد غذائی ناشویل بااهمیت است
نَشویل. نَشوِل. یکی از شهرهای آمریکا و مرکز ایالت تنسی است. در 930هزارگزی جنوب غربی واشنگتن، بر کنار رود ’کمبرلند’از شعبات رود ’اهیو’ واقع است. این شهر 174300 تن جمعیت دارد. در جنگهای داخلی آمریکا هواداران اتحاد به سال 1863م. در این شهر شکست خوردند. صنایع فلزسازی، بافندگی و تولید مواد غذائی ناشویل بااهمیت است
محمد بن عبدالله بن اسحاق بن سهل لؤلؤی بغدادی، مکنی به ابوالطیب و معروف به ابن قماشویه. از محدثان است، وی از اسحاق دیری از عبدالرزاق روایت کند و از او ابوعلی بن شاذان روایت دارد. او در شعبان سال 351 هجری قمری وفات کرد. (اللباب فی تهذیب الانساب). نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
محمد بن عبدالله بن اسحاق بن سهل لؤلؤی بغدادی، مکنی به ابوالطیب و معروف به ابن قماشویه. از محدثان است، وی از اسحاق دیری از عبدالرزاق روایت کند و از او ابوعلی بن شاذان روایت دارد. او در شعبان سال 351 هجری قمری وفات کرد. (اللباب فی تهذیب الانساب). نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
ازدواج. نکاح. عروسی. (ناظم الاطباء). زناشوئی: حوا را از آدم بهر وقتی که فرزندی آمدی دو دو به یک شکم آمدی. از آن یکی نر و یکی ماده. پس آدم و حوا مر این دختر را که با این پسر به یک شکم بودی به زنی به یکدیگر دادندی و بدان روزگار این نوع زناشوهری جائز بودی. (ترجمه طبری بلعمی). این دو نوا نز پی رامشگری است خطبه ای از بهر زناشوهری است. نظامی. چو پیرایۀ گوهری دادشان قرار زناشوهری دادشان. نظامی. - زناشوهری کردن، زناشویی کردن. ازدواج کردن: اکنون که باد و باغ زناشوهری کنند از نطفه های باد شود باغ باردار. خاقانی
ازدواج. نکاح. عروسی. (ناظم الاطباء). زناشوئی: حوا را از آدم بهر وقتی که فرزندی آمدی دو دو به یک شکم آمدی. از آن یکی نر و یکی ماده. پس آدم و حوا مر این دختر را که با این پسر به یک شکم بودی به زنی به یکدیگر دادندی و بدان روزگار این نوع زناشوهری جائز بودی. (ترجمه طبری بلعمی). این دو نوا نز پی رامشگری است خطبه ای از بهر زناشوهری است. نظامی. چو پیرایۀ گوهری دادشان قرار زناشوهری دادشان. نظامی. - زناشوهری کردن، زناشویی کردن. ازدواج کردن: اکنون که باد و باغ زناشوهری کنند از نطفه های باد شود باغ باردار. خاقانی
مباشرت. انعقاد نکاح. محبت و آمیزش و وصال. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). ازدواج. نکاح. (ناظم الاطباء). همسر گرفتن. ازدواج. (فرهنگ فارسی معین). ازدواج. نکاح. علقه و رابطۀ زوجیت. مزاوجت. تزویج. زواج. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زناشوهری: این زال شوی کش چو تو بس دیده ست از وی بشوی دست زناشوئی. ناصرخسرو (یادداشت ایضاً). بلی در زناشوئی سنگ و آهن به جز نار بنت الزنائی نیابی. خاقانی. صبوحی زناشوئی جام و می را صراحی خطیبی خوش الحان نماید. خاقانی. نثار اشک من هر شب شکرریزیست پنهانی که همت را زناشوئی است با زانو و پیشانی. خاقانی. عروسانی زناشوئی ندیده بکاوین از جهان خود را خریده. نظامی. فرستاد از سرای خویش خواندش به آیین زناشوئی نشاندش. نظامی. تو خود دانی که وقت سرفرازی زناشوئی بهست از عشقبازی. نظامی. کرد بر سنت زناشوئی هرچه باید ز شرط نیکوئی. نظامی. رجوع به زناشوهری شود. - در زناشوئی شدن، نکاح و ازدواج کردن. - ، کنایه از بهم برخوردن و اتصال یافتن. ملازم یکدیگر شدن: در زناشوئی شده سنگ و قدمشان لاجرم سنگ را از خون بکری رنگ مرجان دیده اند. خاقانی. - زناشوئی دادن، به عقد و ازدواج رساندن زن و مرد را. - ، کنایه از نزدیکی و پیوستگی دادن دو چیز را: خون بکری کجاست گر دادی گریه و دیده را زناشوئی. خاقانی. - زناشوئی کردن، نکاح کردن. عروسی نمودن. (ناظم الاطباء) : او رومی و با هندو چون کرد زناشوئی رومی سزد از هندو دیدار همی پوشد. خاقانی. - عقد زناشوئی بستن، عقد ازدواج بستن. عقد نکاح بستن. (ناظم الاطباء)
مباشرت. انعقاد نکاح. محبت و آمیزش و وصال. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). ازدواج. نکاح. (ناظم الاطباء). همسر گرفتن. ازدواج. (فرهنگ فارسی معین). ازدواج. نکاح. علقه و رابطۀ زوجیت. مزاوجت. تزویج. زواج. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زناشوهری: این زال شوی کش چو تو بس دیده ست از وی بشوی دست زناشوئی. ناصرخسرو (یادداشت ایضاً). بلی در زناشوئی سنگ و آهن به جز نار بنت الزنائی نیابی. خاقانی. صبوحی زناشوئی جام و می را صراحی خطیبی خوش الحان نماید. خاقانی. نثار اشک من هر شب شکرریزیست پنهانی که همت را زناشوئی است با زانو و پیشانی. خاقانی. عروسانی زناشوئی ندیده بکاوین از جهان خود را خریده. نظامی. فرستاد از سرای خویش خواندش به آیین زناشوئی نشاندش. نظامی. تو خود دانی که وقت سرفرازی زناشوئی بهست از عشقبازی. نظامی. کرد بر سنت زناشوئی هرچه باید ز شرط نیکوئی. نظامی. رجوع به زناشوهری شود. - در زناشوئی شدن، نکاح و ازدواج کردن. - ، کنایه از بهم برخوردن و اتصال یافتن. ملازم یکدیگر شدن: در زناشوئی شده سنگ و قدمشان لاجرم سنگ را از خون بکری رنگ مرجان دیده اند. خاقانی. - زناشوئی دادن، به عقد و ازدواج رساندن زن و مرد را. - ، کنایه از نزدیکی و پیوستگی دادن دو چیز را: خون بکری کجاست گر دادی گریه و دیده را زناشوئی. خاقانی. - زناشوئی کردن، نکاح کردن. عروسی نمودن. (ناظم الاطباء) : او رومی و با هندو چون کرد زناشوئی رومی سزد از هندو دیدار همی پوشد. خاقانی. - عقد زناشوئی بستن، عقد ازدواج بستن. عقد نکاح بستن. (ناظم الاطباء)