جدول جو
جدول جو

معنی زناشوئی - جستجوی لغت در جدول جو

زناشوئی
(زَ)
مباشرت. انعقاد نکاح. محبت و آمیزش و وصال. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). ازدواج. نکاح. (ناظم الاطباء). همسر گرفتن. ازدواج. (فرهنگ فارسی معین). ازدواج. نکاح. علقه و رابطۀ زوجیت. مزاوجت. تزویج. زواج. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زناشوهری:
این زال شوی کش چو تو بس دیده ست
از وی بشوی دست زناشوئی.
ناصرخسرو (یادداشت ایضاً).
بلی در زناشوئی سنگ و آهن
به جز نار بنت الزنائی نیابی.
خاقانی.
صبوحی زناشوئی جام و می را
صراحی خطیبی خوش الحان نماید.
خاقانی.
نثار اشک من هر شب شکرریزیست پنهانی
که همت را زناشوئی است با زانو و پیشانی.
خاقانی.
عروسانی زناشوئی ندیده
بکاوین از جهان خود را خریده.
نظامی.
فرستاد از سرای خویش خواندش
به آیین زناشوئی نشاندش.
نظامی.
تو خود دانی که وقت سرفرازی
زناشوئی بهست از عشقبازی.
نظامی.
کرد بر سنت زناشوئی
هرچه باید ز شرط نیکوئی.
نظامی.
رجوع به زناشوهری شود.
- در زناشوئی شدن، نکاح و ازدواج کردن.
- ، کنایه از بهم برخوردن و اتصال یافتن. ملازم یکدیگر شدن:
در زناشوئی شده سنگ و قدمشان لاجرم
سنگ را از خون بکری رنگ مرجان دیده اند.
خاقانی.
- زناشوئی دادن، به عقد و ازدواج رساندن زن و مرد را.
- ، کنایه از نزدیکی و پیوستگی دادن دو چیز را:
خون بکری کجاست گر دادی
گریه و دیده را زناشوئی.
خاقانی.
- زناشوئی کردن، نکاح کردن. عروسی نمودن. (ناظم الاطباء) :
او رومی و با هندو چون کرد زناشوئی
رومی سزد از هندو دیدار همی پوشد.
خاقانی.
- عقد زناشوئی بستن، عقد ازدواج بستن. عقد نکاح بستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زناشویی
تصویر زناشویی
ازدواج، زناشوهری، زن و شوهری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زناشوهری
تصویر زناشوهری
زن و شوهری، زناشویی، زن و شوهر شدن، برای مثال این دو نوا کز پی رامشگری ست / خطبه ای از بهر زناشوهری ست (نظامی۱ - ۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ شَ هََ)
ازدواج. نکاح. عروسی. (ناظم الاطباء). زناشوئی: حوا را از آدم بهر وقتی که فرزندی آمدی دو دو به یک شکم آمدی. از آن یکی نر و یکی ماده. پس آدم و حوا مر این دختر را که با این پسر به یک شکم بودی به زنی به یکدیگر دادندی و بدان روزگار این نوع زناشوهری جائز بودی. (ترجمه طبری بلعمی).
این دو نوا نز پی رامشگری است
خطبه ای از بهر زناشوهری است.
نظامی.
چو پیرایۀ گوهری دادشان
قرار زناشوهری دادشان.
نظامی.
- زناشوهری کردن، زناشویی کردن. ازدواج کردن:
اکنون که باد و باغ زناشوهری کنند
از نطفه های باد شود باغ باردار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ)
عدم امکان. عدم وجود. (ناظم الاطباء). رجوع به ناشو و ناشوا شود
لغت نامه دهخدا
تنبوشۀ خم که یک دهانۀ آن در قسمت عمودی و دیگر دهانه در جانب افقی است، دو لولۀ آهنی و مختلف الجهه که بیکدیگر وصل کنند
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش شیب آب شهرستان زابل است این دهستان در جنوب شرقی زابل و نزدیک مرز افغانستان واقع شده و محدود است از شمال به دهستان شهرکی و بخش پشت آب، از مشرق و جنوب به مرز افغانستان و از مغرب به دهستان شیب آب، منطقه ای است جلگه با هوائی معتدل نسبتاً گرم، تمام آبادی های آن نزدیک به هم واقعاند و از رود خانه هیرمند مشروب می شوند، نهرهای بزرگی از رود خانه هیرمند منشعب شده بین قراء این دهستان می گذرد و در موقع طغیان رودخانه عبور از دهی به ده دیگر مشکل است، محصول عمده این دهستان غلات و پنبه و لبنیات و صیفی است، راههای دهستان عموماً مالرو است، دهستان ناروئی از 44آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و جمعیت آن در حدود 20500 نفر است، مرکز دهستان قصبۀ قلعه نو است و قراء مهم آن عبارتند از: علی آباد و خالقداد و قلعه نوخواجه احمد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ص 406)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از طوایف ناحیۀ بمپور بلوچستان است، طایفۀ ناروئی مرکب از نهصد خانوار است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 100)
لغت نامه دهخدا
(زَ ئی ی)
زناکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ وی ی)
منسوب به زنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنوی. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به زنا و زنوی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ / لِ یِ زَ)
عقدنامه. (ناظم الاطباء). رجوع به قباله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زناشویی
تصویر زناشویی
انعقاد نکاح و مباشرت و محبت و آمیزش و وصال، همسر گرفتن و ازدواج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زناشویی
تصویر زناشویی
((زَ))
ازدواج، برقراری رابطه زن و شوهری
فرهنگ فارسی معین
ازدواج، مناکحت، نکاح، وصلت
متضاد: طلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد