بافته شده و این مأخوذ است از نسج که به معنی بافتن است. (غیاث) (آنندراج). بافته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بافته. نسیج. (یادداشت مرحوم دهخدا) : منسوج لعابش چه نسیجی است کزو ملک یکسر همه بر صورت فردوس و سعیر است. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 71). ، جامه. پارچه. قماش: هر هنری کآن ز دل آموختند بر زه منسوج وفا دوختند. نظامی. از آن منسوج کو را دور داده ست به چار ارکان کمربندی فتاده ست. نظامی. ، قسمی پارچۀ ابریشمی. (غیاث) (آنندراج). جامۀ زربفت. (از فهرست ولف). نوعی خاص از منسوجات. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بیاورد صد تخته دیبای روم همه پیکرش گوهر و زر بوم همان خز و منسوج و هم زین شمار یکی جام پرگوهر شاهوار. فردوسی. نشگفت که از بخشش او زائر او را منسوج بود پرده و زرین در و دیوار. فرخی. چو قطن میری در زیر پوشش منسوج برای پوزش باز امیر خوب خصال. فرخی. ردای پرنیان گر می بدری چرا منسوج کردی پرنیانت. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 85). اسکندر سرایی دید چون بهشت به جامه های منسوج آراسته. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). به منسوج خوارزم و دیبای روم مطرا کنند آن همه مرز و بوم. نظامی. رجوع به منسوجات معنی دوم شود، حصیر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
بافته شده و این مأخوذ است از نسج که به معنی بافتن است. (غیاث) (آنندراج). بافته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بافته. نسیج. (یادداشت مرحوم دهخدا) : منسوج لعابش چه نسیجی است کزو ملک یکسر همه بر صورت فردوس و سعیر است. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 71). ، جامه. پارچه. قماش: هر هنری کآن ز دل آموختند بر زه منسوج وفا دوختند. نظامی. از آن منسوج کو را دور داده ست به چار ارکان کمربندی فتاده ست. نظامی. ، قسمی پارچۀ ابریشمی. (غیاث) (آنندراج). جامۀ زربفت. (از فهرست ولف). نوعی خاص از منسوجات. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بیاورد صد تخته دیبای روم همه پیکرش گوهر و زر بوم همان خز و منسوج و هم زین شمار یکی جام پرگوهر شاهوار. فردوسی. نشگفت که از بخشش او زائر او را منسوج بود پرده و زرین در و دیوار. فرخی. چو قطن میری در زیر پوشش منسوج برای پوزش باز امیر خوب خصال. فرخی. ردای پرنیان گر می بدری چرا منسوج کردی پرنیانت. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 85). اسکندر سرایی دید چون بهشت به جامه های منسوج آراسته. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). به منسوج خوارزم و دیبای روم مطرا کنند آن همه مرز و بوم. نظامی. رجوع به منسوجات معنی دوم شود، حصیر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
مشتق ازناس، (مفاتیح)، مرکب از: ’ناس’ + ’و’ + ’ت’ مثل ملکوت، (از المنجد)، عالم اجسام که دنیا و این جهان باشد، (آنندراج) (غیاث اللغات)، عالم طبیعت و اجسام و جسمانیات و زمان و زمانیات را عالم ناسوت می نامند و عالم ملک و شهادت هم گویند، (فرهنگ اصطلاحات فلسفی از اسفار)، عالم سفلی، عالم خلق، عالم شهادت، جهان ماده، جهان نمود: گشایم راز لاهوت از تفرد نمایم ساز ناسوت از هیولا، خاقانی، محرم ناسوت ما لاهوت باد آفرین بر دست و بر بازوت باد، مولوی، - عالم ناسوت، مقابل عالم جبروت و عالم لاهوت و عالم ملکوت، ، انسان، (تاج العروس)، سرشت مردمی، (از المنجد)، انسانیت، انسانی طبع، مردمی خوی، (ناظم الاطباء)، طبیعت انسانیه، مجازاً، شریعت و عبادت ظاهری، (غیاث اللغات) (آنندراج)، خیال، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
مشتق ازناس، (مفاتیح)، مرکب از: ’ناس’ + ’و’ + ’ت’ مثل ملکوت، (از المنجد)، عالم اجسام که دنیا و این جهان باشد، (آنندراج) (غیاث اللغات)، عالم طبیعت و اجسام و جسمانیات و زمان و زمانیات را عالم ناسوت می نامند و عالم ملک و شهادت هم گویند، (فرهنگ اصطلاحات فلسفی از اسفار)، عالم سفلی، عالم خلق، عالم شهادت، جهان ماده، جهان نمود: گشایم راز لاهوت از تفرد نمایم ساز ناسوت از هیولا، خاقانی، محرم ناسوت ما لاهوت باد آفرین بر دست و بر بازوت باد، مولوی، - عالم ناسوت، مقابل عالم جبروت و عالم لاهوت و عالم ملکوت، ، انسان، (تاج العروس)، سرشت مردمی، (از المنجد)، انسانیت، انسانی طبع، مردمی خوی، (ناظم الاطباء)، طبیعت انسانیه، مجازاً، شریعت و عبادت ظاهری، (غیاث اللغات) (آنندراج)، خیال، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
ریش روان. (بحر الجواهر). ریش که بر گوشۀ چشم افتد و جایگاه دیگر. (مهذب الاسماء). ریش روان که اکثر در حوالی ماق چشم و حوالی مقعد و بن دندان پیدا گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناصور. (معجم متن اللغه) (دهار) : پیسی و ناسورکون و گربه پای خایه غر داری تو چون اشتردرای. رودکی. گفتند این تابوت بنی اسرائیل است ببرید به مزبله کار بنهید همچنان کردند هرکس بول بدانجا زده بود به رنج ناسور مبتلا شدی و در آن هلاک شدی. (قصص الانبیا ص 141) ، رگی است تباه که بعد از روانگی نایستد. (منتهی الارب). ریش غیرقابل علاج و جراحت عسرالعلاج و زخمی که پیوسته ریم از آن پالاید. (ناظم الاطباء). قرحه ای که کهن شود و میان او تهی گرددو باشد که از او رطوبتی [بسیار پالاید و باشد که کمتر پالاید و لبهاء قرحه سطبر و سپید و صلب باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، جراحتی که به نشود. جراحتی التیام ناپذیر: درد تو جراحتی است ناسور از زخم اجل شفات جویم. خاقانی. نمک پاش جراحتهای ناسور ز سر تا پا نمک شیرین پرشور. وحشی. ، از عیب هائی است که در اسب بروز می کند و همان است که عامه آن را وقره گویند و آن سرخی است که در درون سم چهارپا پیدا می شود و چون آن را ببرند خون جاری شود. (از صبح الاعشی ج 2 ص 28)
ریش روان. (بحر الجواهر). ریش که بر گوشۀ چشم افتد و جایگاه دیگر. (مهذب الاسماء). ریش روان که اکثر در حوالی ماق چشم و حوالی مقعد و بن دندان پیدا گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناصور. (معجم متن اللغه) (دهار) : پیسی و ناسورکون و گربه پای خایه غر داری تو چون اشتردرای. رودکی. گفتند این تابوت بنی اسرائیل است ببرید به مزبله کار بنهید همچنان کردند هرکس بول بدانجا زده بود به رنج ناسور مبتلا شدی و در آن هلاک شدی. (قصص الانبیا ص 141) ، رگی است تباه که بعد از روانگی نایستد. (منتهی الارب). ریش غیرقابل علاج و جراحت عسرالعلاج و زخمی که پیوسته ریم از آن پالاید. (ناظم الاطباء). قرحه ای که کهن شود و میان او تهی گرددو باشد که از او رطوبتی [بسیار پالاید و باشد که کمتر پالاید و لبهاء قرحه سطبر و سپید و صلب باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، جراحتی که به نشود. جراحتی التیام ناپذیر: درد تو جراحتی است ناسور از زخم اجل شفات جویم. خاقانی. نمک پاش جراحتهای ناسور ز سر تا پا نمک شیرین پرشور. وحشی. ، از عیب هائی است که در اسب بروز می کند و همان است که عامه آن را وقره گویند و آن سرخی است که در درون سم چهارپا پیدا می شود و چون آن را ببرند خون جاری شود. (از صبح الاعشی ج 2 ص 28)
در تازی این واژه دو گونه نوشته می شود: ناسور و ناصور ریشینگی زخمی که در گوشه چشمبن دندان وحوالی مقعد وغیره پیداگردد. توضیح مجرای خروج مواد چرکی که بصورت منفذی از پوست و مخاط سطحی بدن بخارج سربازکرده وابتدایش ازیک کانون چرکی عمقی که در زیر انساج است سرچشمه میگیرد. در ناسورها چون کانون چرکی در عمق انساج است ممکن است درمحل خروج چرک از پوست بدن ظاهرا تورمی مشاهده نشودجراحت مطائی ناصورفیستول
در تازی این واژه دو گونه نوشته می شود: ناسور و ناصور ریشینگی زخمی که در گوشه چشمبن دندان وحوالی مقعد وغیره پیداگردد. توضیح مجرای خروج مواد چرکی که بصورت منفذی از پوست و مخاط سطحی بدن بخارج سربازکرده وابتدایش ازیک کانون چرکی عمقی که در زیر انساج است سرچشمه میگیرد. در ناسورها چون کانون چرکی در عمق انساج است ممکن است درمحل خروج چرک از پوست بدن ظاهرا تورمی مشاهده نشودجراحت مطائی ناصورفیستول